فهرست مطالب

درس ششم: خودپرستى، عامل سقوط

 

درس ششم

خودپرستى، عامل سقوط

نهایت سقوط انسان

در مقابل آن نقطه اوج كه انسان همه چیز را از خدا مى‌داند و مى‌بیند، نقطه حضیض و نهایت سقوط این است كه انسان بخواهد همه چیز و همه كس تحت اراده او در آیند و خود تابع هیچ چیز و هیچ كس نباشد. انسان گاه به مرتبه‌اى مى‌رسد كه با وجود آن كه خود مى‌داند و درك مى‌كند كه «بنده» و «مملوك» است، اما از روى علم و عمد این امر را انكار مى‌كند. حقانیت انبیا كاملا برایش به اثبات مى‌رسد، اما زیر بار نمى‌رود و مى‌گوید وحى و معجزات انبیا تخیّل و سحر و جادو است! او فقط خود را مى‌بیند و حاضر نیست غیر خود را ببیند. این همان «خودپرستى» است. البته خودپرستى مراتبى دارد، كه بالاترین مرتبه‌اش این است كه انسان كاملا و در همه شؤون، خود را جاى خدا بگذارد و با سر دادن نداى «أَنَا رَبُّكُمُ الْأَعْلى»(1) بگوید اصلا آن «خدا»یى كه شنیده‌اید من هستم!

از نمونه‌هاى بارزى كه تا نهایت درجه سقوط به پیش رفت و همه شؤون خدا را براى خود قایل شد و ادعاى خدایى كرد فرعون است. حضرت


1. نازعات (79)، 24.

موسى(علیه السلام) نزد فرعون رفت و او را به خدا و ایمان به او دعوت كرد. فرعون گفت: این خدایى كه تو مى‌گویى كیست و در كجا است؟ حضرت موسى(علیه السلام) فرمود: او خالق آسمان و زمین و كسى است كه همه هستى از او است. فرعون گفت: چه دلیلى دارى بر این‌كه چنین خدایى وجود دارد و تو نیز فرستاده او هستى؟ موسى(علیه السلام) فرمود: خداوند به من معجزاتى داده است؛ عصایش را به زمین انداخت و تبدیل به اژدهایى بزرگ گردید كه به این طرف و آن طرف حركت مى‌كرد. فرعون با دیدن این صحنه دچار وحشت شد و چون جرأت نكرد در آن جلسه حرف‌ها و ادعاى موسى را انكار كند، از این رو مهلتى براى فكر كردن خواست. سپس براى آن كه در ظاهر و در چشم مردم چنین وانمود كند كه من به دنبال كشف حقیقت هستم، به وزیرش هامان دستور داد برجى بلند برایش بسازد تا از فراز آن به جستجوى خدا در آسمان بپردازد: بعد هم به قول خودش، در آسمان‌ها در پى خداى موسى تحقیق كرد، اما خبرى از خدا نبود! از این رو به مردم گفت: من جز خودم هیچ خدایى سراغ ندارم: ما عَلِمْتُ لَكُمْ مِنْ إِله غَیْرِی.(1) فرعون هم یقین داشت كه خدایى كه موسى مى‌گوید، هست، و هم یقین داشت كه موسى فرستاده آن خدا است؛ اما با این همه انكار كرد و گفت: إِنِّی لَأَظُنُّهُ كاذِبا، موسى دروغ مى‌گوید و ما عَلِمْتُ لَكُمْ مِنْ إِله غَیْرِی، غیر از خودم، خدایى براى شما سراغ ندارم!

داستان فرعون و نظایر آن نشان مى‌دهد كه انسان تا چه حد ممكن است سقوط كند، و تا چه حد مى‌تواند خودپرست و فریب‌كار باشد. البته تعداد چنین افرادى كه تا این حد بتوانند در مقابل نداى وجدان خود و آفتاب حقیقتى كه بر


1. قصص (28)، 38.

وجودشان تابیده مقاومت كنند، زیاد نیست، اما چنین انسان‌هایى كه به اسفل سافلین فرو افتاده‌اند وجود داشته‌اند. این راه هنوز هم بسته نیست و ممكن است هنوز هم باشند یا بیایند كسانى كه حتى گستاخانه‌تر از فرعون هم سخن بگویند!

مراتب صعود و سقوط انسان

به هر حال اینها دو قطب مخالف مسیرى است كه پیش پاى انسان قرار دارد. یك طرف قطبى است كه انسان براى خودش هیچ نمى‌بیند، امورش را كاملا به خدا تفویض كرده و حتى امر اختیار خود را نیز به خدا سپرده است و مى‌بیند كه ذره ذره وجود به هستى خدا بسته است و همگى شعاع نور وجود اویند. همه عالم به اراده او در چرخش و گردش است و اگر لحظه‌اى و آنى نظرش را بردارد همه نیست و نابود مى‌شوند. در چنین مقامى بنده به عیان مى‌بیند كه اراده خدا همان و بود یا نبود شیئى نیز همان.

در آن سو، در منتهى الیه قطب مخالف نیز جایى است كه انسان چیزى غیر خود را نمى‌بیند! جایى است كه خود را دقیقاً به جاى خدا مى‌نشاند و ادعاى خدایى مى‌كند! و همه چیز و همه كس را براى خود و در خدمت خود خاضع و خاشع مى‌خواهد، و اراده و خواستى جز اراده و خواست خود نمى‌پسندد.

بین این دو قطب، مراتب بى‌شمارى وجود دارد كه از نظر تعداد به بى‌نهایت میل مى‌كند. اگر انسان موحدى در مقام «عبد خالص» نبود كه همان مقام توحید خالص است، در هر مرتبه دیگرى كه باشد طبیعتاً آمیزه‌اى از شرك خواهد داشت . بسیارى از انسان‌هاى موحد كه به خدا و پیامبران و حساب و كتاب ایمان آورده‌اند همین گونه‌اند؛ یعنى رگه‌هایى از شرك در ایمانشان

دیده مى‌شود. البته این مراتب شرك، مراتبى نیست كه به اصل ایمان و سعادت انسان لطمه بزند اما قطعاً در تنزّل درجات كمال او اثر مى‌گذارد.

اینها شرك‌هاى خفى و ضعیفى است كه جز اولیاى خاص الهى كسى از آنها مصون نیست. ما اگر در خودمان دقت كنیم، خواهیم دید كه حتى عبادت‌هاى بسیار خوب و عالى ما نیز توأم با نه یك شرك، كه شرك‌هاى فراوان است! شاید براى ما بسیار كم اتفاق بیفتد كه بتوانیم نمازى با حضور قلب كامل بخوانیم؛ نمازى كه از ابتدا تا انتها تمام حواسمان به خدا و اشكمان جارى باشد و خضوع و خشوع كامل داشته باشیم.

«خودپرستى» ریشه سقوط انسان

ریشه همه كفرها «خودپرستى» است. فرد در هر مرتبه‌اى از مراتب شرك و كفر خفى و جلى كه باشد، به همان نسبت دچار خودپرستى است. اگر بخواهیم ملاكى داشته باشیم كه مشخص كند هریك از رفتارهاى ما روى قوس صعود و تكامل است یا روى قوس سقوط و تنازل، باید ببینیم این كار را واقعاً چون «خدا» خواسته انجام مى‌دهم یا چون «خود»م مى‌خواهم. ممكن است آن خودپرستى آن‌چنان مخفى و ناپیدا باشد كه حتى بر خودمان نیز پوشیده بماند.

از تسویلات نفس نباید غافل بود. یكى از تسویلات نفس این است كه براى خودپرستى گاهى از در منطق و استدلال وارد مى‌شود و سعى دارد به انسان بقبولاند كه اصلا این كارى كه تو مى‌كنى عین عقل و منطق است؛ نظیر آنچه ابلیس براى توجیه خودپرستى خود انجام داد و به اصطلاح خودش با خدا بحث علمى كرد و برهان منطقى آورد كه سجده او بر آدم كارى خطا است! باید از این گونه تسویلات نفس به خدا پناه ببریم.

در همین زمانِ خودمان كسانى را مى‌شناسیم كه در اثر رشد انانیت در نفسشان، ایمان خود را از دست داده‌اند، سخنان كفرآمیز خود را در قالب استدلال علمى و برهانى ـ البته از دید خودشان ـ بیان مى‌كنند. برخى از اینها كسانى هستند كه چند سال در حوزه علمیه تحصیل كرده‌اند و با قرآن و حدیث و فلسفه و كلام آشنا هستند. افرادى كه وقتى به آخرت مى‌رسند ظرفیت علمشان به آخر مى‌رسد و كشكول علمشان تهى مى‌گردد! نه فقط علمشان تمام مى‌شود بلكه در حال شك و تردید به سر مى‌برند، و بلكه بالاتر، اصلا نسبت به این حقیقت كورند و توان دیدن آن را ندارند.

چگونگى گمراهى با وجود علم!

مشكل در هوا پرستى است. اگر كسى خود را به جاى خدا گذاشت و خواستِ دل را به جاى خواست خدا نشاند و تابع هوا و هوس خود شد، خداوند با وجود علمْ او را گمراه مى‌كند. البته خدا با كسى دشمنى ندارد؛ منظور این است كه خداوند اثر طبیعى و ذاتى پیروى از هوا و هوس را چنین قرار داده است: خدا و پیامبران به انسان هشدار لازم را داده‌اند و او را از طغیان و سركشى بر حذر داشته‌اند. آنان او را آگاه كرده‌اند كه در این سراشیبى‌ها اگر جانب احتیاط را رعایت نكند و سرعت بگیرد كنترل نفس از دستش خارج شده و اسب چموش نفس او را بر زمین خواهد زد. اگر كسى به این هشدارها توجه نمى‌كند و بى‌محابا در سراشیبى اشكال به خدا و پیامبر و قرآن و تظاهرات بر علیه خدا به پیش مى‌تازد، عوارض طبیعى آن نیز دامن‌گیرش خواهد شد و به مرحله‌اى مى‌رسد كه با وجود علم راه انكار را در پیش مى‌گیرد؛ اَضَلَّهُ اللّهُ عَلى عِلْم.

البته پیامبر، پیامبر رأفت و رحمت است و حریص بر هدایت ما، اما وقتى

كسى خودش نخواهد، پیامبر كارى از پیش نمى‌برد؛ چرا كه بنا بر این است كه هدایت انسان اختیارى باشد. كسانى در اثر پیروى از هوا و هوس خویش و خودپرستى، همه راه‌ها را از هر طرف بر خود بسته‌اند و خود بر چشم و گوش خویش پرده افكنده‌اند تا حقیقت را نبینند و نشنوند. بیم دادن و ندادن خدا و پیامبر براى اینان مساوى است. سَواءٌ عَلَیْهِمْ أَ أَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ لا یُؤْمِنُون؛(1) آنان را چه بیم دهى [و] چه بیم ندهى [به حالشان تفاوت نمى‌كند] ایمان نخواهند آورد.

كسى كه كارش به جایى رسیده كه صریحاً مى‌گوید من حرف «تونى بلر» را از سخن امام سجاد(علیه السلام) بیشتر قبول دارم و بهتر مى‌پسندم، دیگر از او چه انتظارى مى‌توان داشت؟! خداوند چگونه چنین كسى را هدایت كند و انذار پیامبر(صلى الله علیه وآله) براى او چه اثرى دارد؟! انذار پیامبر در كسى اثر دارد كه خشیت الهى را در دل داشته باشد، نه كسى كه از تظاهرات علیه خدا هم بیم ندارد!

خلاصه این‌كه، نقطه اوج ترقّى و تكامل انسان قرب به خدا است و آن هم یك راه بیشتر ندارد: خداپرستى؛ نقطه مقابل آن نیز سقوطى است كه تا اسفل سافلین فرود مى‌آید، و آن هم یك راه دارد: خودپرستى.


1. یس (36)، 9ـ10.