فهرست مطالب

گفتار دهم: معرفت ناب و تكلیف‌مداری؛ دو ویژگی مهم شیعه واقعی (2)


 


 

گفتار دهم

معرفت ناب و تكلیف‌مداری؛ دو ویژگی مهم شیعه واقعی (2)


 

عارف و عرفان حقیقی در سخن امیر مؤمنان علیه السلام
 

امیر مؤمنان علیه السلام پس از بیان فلسفه آفرینش انسان و فلسفه تشریع عبادات و تكالیف و چرایی فرمان خداوند به عبادت و اطاعت خود، دست مبارك خویش را بر شانه همام نهاد و فرمود:

أَلاَ مَنْ سَأَلَ عَنْ شِیعَةِ أَهْلِ اْلبَیْتِ الَّذِینَ أَذْهَبَ اللَّهُ عَنْهُمُ الرِّجْسَ وَ طَهَّرَهُمْ فی كتَابِهِ مَعَ نَبِیِّهِ تَطْهِِیراً فَهُمُ الْعَارِفُونَ بِاللَّهِ الْعَامِلُونَ بِأَمْرِ اللَّهِ أَهْلُ الْفَضَائِلِ وَ‌اْلفَوَاضِل؛ ای كسی كه از شیعه اهل‌بیت علیهم السلام پرسش كردی ـ همان اهل‌بیتی كه خداوند پلیدی را از آنها برده و آنها را پاك و پاكیزه قرار داده و در كتاب خود، آنها را در ردیف پیامبرش، پاك قرار داده است ـ بدان شیعیان كسانی‌اند كه خدا را می‌شناسند و به اوامر او عمل می‌كنند و اهل فضیلت‌ها و مقامات عالیه و اهل نعمت‌ها و احسان‌هایند.

چنان‌كه گفتیم، روایت نوف بكالی كه در آن ویژگی‌های شیعیان واقعی را برشمرده‌اند، به خطبه متقین بسیار شباهت دارد و جز مقدمه‌ای كه در روایت آمده

و در خطبه همام یا خطبه متقین نیامده، تقریباً نود درصد از مضامینی كه در خطبه ویژگی‌های پرهیزگاران دانسته شده، در این روایت به‌منزله ویژگی‌های شیعیان ذكر شده است. حضرت در طلیعه معرفی ویژگی‌های شیعیان واقعی، سه ویژگی و صفت كلی آنان را برمی‌شمارند كه جامع و محور دیگر صفات آنهاست و دیگر اوصاف، تفاصیل، آثار و نشانه‌های این صفات سه‌گانه‌اند. این سه ویژگی عبارت‌اند از معرفت حقیقی خداوند، و پیامد آن عمل به دستورهایش، و سپس دارا بودن فضایل و ملكات فاضله و مقامات عالی.

ما در مباحث گذشته و به مناسبت‌های گوناگون، به‌ویژه در بررسی و شرح مناجات عارفین كه دوازدهمین مناجات از مناجات‌های پانزده‌گانه امام سجاد علیه السلام است، درباره عرفان و معرفت خدا و اشتراك معنایی آن دو سخن گفتیم. اكنون بنا نداریم آن مباحث را تكرار كنیم، بلكه در پی آنیم كه از زاویه‌ای دیگر به مسئلة‌ عرفان و معرفت خدا بپردازیم: اینكه معنای عرفان و معرفت خدا چیست و در پی دستیابی به آن، انسان چه امتیاز و ویژگی‌ای به دست می‌آورد، و نیز آنكه این عرفان در سعادت و كمال انسان چه تأثیری دارد؟ تقریباً برداشت عرف و عموم مردم از عارف با شاعر، یك‌سان است. آنان شعرا و عرفا را در یك ردیف قرار می‌دهند و آنان را برخوردار از ذوق و قریحه‌ای ویژه می‌دانند كه به گفتن شعر، اوراد خاص، شطحیات و سخنان رمز‌آلود و مطالبی مبهم و مجمل كه دیگران درك نمی‌كنند می‌پردازند. بی‌تردید این معنا از عارف، در نظر امیر مؤمنان علیه السلام نیست و از نشانه‌های شیعه به شمار نمی‌آید؛ چون بیشتر كسانی كه بدین ‌معنا عارف می‌شوند، اصلاً شیعه نیستند و كسانی كه این معنا از عارف بر آنها صدق می‌كند، هم میان اهل تسنن دیده می‌شود و هم شیعیان. افزون بر آن، گفتن شعر و غزل‌سرایی خودبه‌خودْ امتیازی به شمار نمی‌آید.

قضاوت و برداشت اغلب مردم در‌این‌باره و دادن عنوان عارف به كسی كه شعر می‌گوید و رفتار و حركاتی ویژه از وی سر می‌زند، به‌سبب كم‌توجهی و بی‌دقتی و نشناختن عرفان حقیقی است. عرفان حقیقی به‌معنای شناخت حقیقی و واقعی خداوند است و سرآمد عارفان حقیقی، اهل‌بیت علیهم السلام ، و در مرتبه و درجه بعد، شاگردان مكتب آنهایند و تنها از این سرچشمه جوشان معرفت ناب توحیدی می‌توان به عرفان حقیقی دست یافت. بنابراین، كسانی كه لباسی خاص می‌پوشند و فرقه‌های صوفی‌مسلك، به‌هیچ‌روی عارف به شمار نمی‌آیند. آری، برخی از عارفان واقعی و حقیقی از لباس یا كلاهی ویژه استفاده می‌‌كردند و اكنون كسانی كه از عرفان حقیقی بهره‌ای ندارند، از همان لباس و كلاه استفاده می‌‌كنند. ازسر این شباهت، عوام آنها را عارف می‌نامند. مانند آنكه یكی از نشانه‌ها و ویژگی‌های فقها داشتن عمامه است، اما چنان نیست كه هر‌كس عمامه بر سر بگذارد، فقیه و عالم به شمار آید. ممكن است فردی بی‌سواد نیز عمامه بر سر بگذارد. پس هركس كه به عرفان تظاهر می‌كند و شعر می‌گوید و از اصطلاحات عرفانی استفاده می‌كند یا حركاتی خاص بروز می‌دهد، مصداق عارفی كه امیر مؤمنان علیه السلام از او یاد كرده، نیست. منظور آن حضرت از عارفین، كسانی كه در برداشت عموم مردم، عارف شناخته می‌شوند نیستند؛ بلكه منظور كسانی‌اند كه به حقیقت عرفان دست یافته‌اند و خدا را به‌راستی می‌شناسند.

جایگاه معرفت خداوند و پیشی آن بر دیگر فضایل

پرسش دیگر این است كه خداشناسی چه جایگاه و اهمیتی دارد و با دیگر فضیلت‌ها چه نسبتی دارد؟ برخی فضیلت‌ها برای همه انسان‌ها مهم و محترم‌اند و به مسلمانان و شیعیان اختصاص ندارند. یكی از آن فضیلت‌ها، راست‌گویی است

كه فطرت همه انسان‌ها خواهان آن است و همه آن ‌را می‌ستایند. در روایاتِ ما نیز شیعیان به راست‌گویی و درستكاری سفارش شده‌اند و از شمار ویژگی‌های مؤمنان و دین‌داران معرفی شده است؛ چنان‌كه امیر مؤمنان علیه السلام می‌فرمایند: إنَّ لأَهْلِ الِدّینِ عَلاَمَاتٍ یُعْرَفُونَ بِهَا صِدْقُ الْحَدِیثِ وَأَدَاءُ الأَمَانَةِ وَالْوَفَاءُ بِاْلعَهُد...؛(1) «دین‌داران نشانه‌هایی دارند كه به آنها شناخته می‌شوند. [ازجمله آنها] راست‌گویی، ادای‌ امانت و وفای به عهد است...».

ازجمله فضیلت‌ها، امانت‌داری، رعایت حقوق دیگران، عدالت‌ورزی (به‌ویژه برای كسانی كه وظیفه حكومت و امارت بر مردم را بر دوش دارند) و شجاعت است. آیا معرفت خداوند در ردیف این فضیلت‌هاست و بر آنها امتیاز و برتری ندارد؟ بدین ‌معنا كه اگر شیعه‌ای یكی از این فضیلت‌ها را داشت، مرتبه‌ای از تشیع را دارد و پیرو واقعی اهل‌بیت علیهم السلام به شمار می‌آید. اگر كسی راست‌گو و درست‌كردار بود، شیعه به شمار می‌آید؛ چون مرتبه‌ای از صفات شیعه را دارد، هر‌چند به خداوند معرفت نداشته باشد؟ پس ما باید نسبت معرفت خداوند با دیگر فضیلت‌ها را بشناسیم. اساساً شناخت فضایل و ویژگی‌هایی كه در سخنان بزرگان دین، ازجمله امیر مؤمنان علیه السلام برای شیعیان برشمرده شده برای این است كه ما مدعیانِ تشیع به شیعیان واقعی شباهتی یابیم و انگیزه كافی برای دستیابی به آن صفات در ما فراهم شود. آیا تنها به این دلیل كه معرفت و عرفان خدا در سخنان امیر مؤمنان علیه السلام به‌منزله یكی از صفات شیعیان برشمرده شده، انگیزه كافی برای دستیابی به معرفت خدا در ما پدید می‌آید؟ وقتی ما به امتیاز و برتری معرفت خدا بر دیگر صفات پی نبریم، این ویژگی نزد ما ازنظر اهمیت در ردیف دیگر فضایل قرار خواهد گرفت و همان‌گونه‌كه به دیگر ویژگی‌ها اهمیت نمی‌دهیم،


1. محمدباقر مجلسی، بحار الانوار، ج67، باب 14، ص289، ح11.

به این ویژگی نیز اهمیت نخواهیم داد. این در حالی است كه ویژگی عرفان الهی جایگاهی ویژه میان كمالات و صفات مؤمنان و شیعیان دارد و مقدّم بر آنها و نیز مقوّم دیگر صفات است. ازاین‌جهت حضرت آن را در طلیعه صفات شیعیان واقعی قرار می‌دهند و پس‌ازآن عمل به تكالیف و اوامر الهی را ذكر می‌كنند. این ازآن‌روست كه معرفت خداوند چون ریسمانی در همه فضایل و كمالات تنیده شده است و بدون آن، هیچ‌گونه فضیلت و كمال واقعی تحقق نمی‌یابد.

مفهوم و مراتب معرفت خدا

پس پرسش نخست این است كه معرفت خداوند چه جایگاهی میان دیگر فضایل دارد و چه نقشی در تكامل انسان و اتصاف به شیعه حقیقی ایفا می‌كند. پرسش دوم این است كه معرفت حقیقی به خداوند چگونه تحصیل می‌شود. سوم اینكه، معرفت خداوند چه تأثیری در زندگی انسان دارد.

پیش از آنكه به این پرسش‌ها پاسخ گوییم، به مفهوم معرفت خدا نگاهی می‌افكنیم. شكی نیست كه شیعه و سنی و پیروان دیگر ادیان توحیدی، خدا را باور دارند و تصور و مفهومی از خداوند در ذهنشان نقش بسته است. بی‌تردید این مرتبه از معرفت خداوند نمی‌تواند مصداق معرفت پروردگار در كلام علی علیه السلام باشد كه ویژگی شیعیان واقعی شمرده شده است؛ زیرا هر موحد، مسلمان و مؤمنی، پیش از اینكه هر دینی، ازجمله اسلام را بپذیرد، باید به این حد از معرفت خداوند دست یافته باشد؛ باید بداند خدایی وجود دارد كه حی و عالِم و قادر است و عالَم را آفریده و تدبیر و اداره عالم در دست اوست. تا كسی نداند كه خدایی وجود دارد، نمی‌تواند موحد باشد و این معرفت ابتدایی خداوند را همه پیروان ادیان توحیدی دارند.

مرتبه بالاتر معرفت خداوند زمانی به دست می‌آید كه انسان خداوند را با همه صفات ثبوتی و سلبی و صفات ذات و فعل او بشناسد و به عینیت صفات خدا با ذات او باور یابد. بی‌تردید این حد از معرفت خداوند نیز در رفتار انسان چندان تأثیری ندارد و نمی‌تواند مصداق معرفتی باشد كه حضرت آن را از صفات برجسته شیعیان واقعی برمی‌شمارند. آیا وقتی كسی خداوند و صفاتش را شناخت و اعتراف كرد كه صفات خدا عین ذات اوست شیعه شده است؟

معرفتی كه بر رفتار انسان اثر می‌گذارد و در زندگی انسان تحول ایجاد می‌كند، از فراگیری برخی مفاهیم و براهین در باب توحید فراتر است و فراگیری آنها با تحول رفتاری ملازمه قطعی ندارد. این معرفت كه از ویژگی‌های خاص شیعه واقعی و مبنای تكامل و تعالی آدمی است، شناخت رابطه خود با خداست؛ اینكه آدمی بداند خداوند با او و عالم چه نسبت و رابطه‌ای دارد و نیز دانستن اینكه رابطه او با خداوند باید چگونه باشد و در مقام بندگی او چه وظایفی دارد.

بی‌شك درك و باور فقر محض آفریدگان و غنای مطلق خداوند و حاكمیت بلامنازع مشیت و اراده خداوند بر عالم هستی و نوع ارتباطی كه ما به‌منزله بنده‌ای سرا‌پا نیاز باید با خداوند داشته باشیم، با دریافت برخی مفاهیم درباره خداوند و صفات ثبوتی و سلبی آن به دست نمی‌آید. كسانی هستند كه دانش خداشناسی دارند و به‌خوبی می‌توانند براهین آن را تبیین كنند، اما این شناخت فراتر از دریافت‌های مفهومی و حصولی نیست و بر رفتار آنها تأثیری نمی‌گذارد و موجب تقویت ایمانشان نمی‌شود. چه‌بسا كسانی به وجود خداوند اعتقاد داشته باشند، اما در عمل، خود را از خدا مستقل بدانند و ارتباط و وابستگی خود را به او درك نكنند. وقتی به آنها می‌گویند كه خدا را بندگی كنید و در پی انجام

تكالیف الهی بر‌آیید، در پاسخ می‌گویند ما خداوند را پذیرفته‌ایم و دوستش داریم، اما می‌خواهیم آن‌گونه‌كه خود تشخیص می‌دهیم زندگی كنیم.

همه معتقدند كه خداوند همه‌جا حضور دارد. حتی اگر از كودكی دبستانی بپرسند خدا كجاست، خواهد گفت: خداوند همه‌جا حاضر است. اما این سطح از معرفت چقدر در رفتار ما تأثیر دارد؟ اگر ما به‌راستی خداوند را حاضر می‌بینیم، چرا دربرابر او به‌گونه‌ای رفتار می‌كنیم كه حاضر نیستیم درمقابل كودكی سه‌ساله رفتار كنیم؟ چرا از انجام دادن برخی رفتارها خجالت نمی‌كشیم؟ معلوم می‌شود كه ما با زبان می‌گوییم كه خدا همه‌جا حاضر است، اما در پی این شناخت و ادعا باوری شكل نگرفته كه در رفتار و ساخت شخصیت ما تأثیر داشته باشد. همه ما می‌گوییم كه روزیِ هركس در دست خداست، اما این حرف تعارف است و باور نداریم كه روزیِ ما را خدا می‌رساند. اگر به‌راستی باور داریم كه روزی در دست خداست، چرا برخی با دروغ و تقلب در پی كسب مال بر‌می‌آیند؟ چرا حق دیگران را ضایع می‌كنند و در دادوستد یكدیگر را فریب می‌دهند؟

كسی كه به‌راستی باور دارد خداوند روزی‌رسان است، از راه‌های نامشروع در پی كسب مال بر‌نمی‌آید. اگر ما باور داریم كه خدا روزی‌رسان است، چرا حقوق ‌الهی مال خود را نمی‌دهیم؟ چرا خمس و زكات مالمان را نمی‌پردازیم؟ ما ازآن‌روی خمس و زكات نمی‌دهیم كه نمی‌خواهیم از روزی و مالمان كاسته شود و می‌خواهیم بیشتر از مال خود استفاده كنیم. با توجه به آنچه گفته شده و در روایات نیز آمده، پرداخت خمس و زكات و دیگر واجبات و حقوق اموال، دارایی انسان را گسترش می‌دهد و آن را بیمه می‌كند. خود نیز به تجربه دریافته‌ایم كه پرداخت خمس و زكات به مال انسان بركت می‌دهد. بااین‌حال، برخی حاضر نمی‌شوند حقوق الهی مال خود را بدهند، یا با كراهت و سختی

خمس می‌دهند و یا بر كسی كه خمس و زكات را دریافت می‌كند، منت می‌گذارند و احساس می‌كنند كه به او كمك كرده‌اند. این كوتاهی‌ها ازآن‌روست كه واژه‌های ما و مفاهیمی كه درباره دین در ذهن‌ ما نقش بسته، تنها سطح ذهن ما را فراگرفته و به عمق باور ما راه نیافته است؛ مانند موجی كه سطح آب را فرامی‌گیرد و تأثیری بر لایه‌های زیرین آب ندارد.

معرفت حقیقی؛ نقش‌آفرین در رفتار انسان

معرفتی بر رفتار انسان اثر می‌گذارد و بازتاب رفتاری دارد كه تا عمق دل آدمی نفوذ كرده باشد. این معرفت هراندازه عمیق‌تر باشد، بیشتر در كمیت و كیفیت اعمال اثر می‌گذارد. ازاین‌‌رو، افراد خبره كه درستی و نادرستی و كیفیت عمل را تشخیص می‌دهند، می‌توانند از چگونگی رفتار افراد، مرتبه معرفت آنها را تشخیص دهند. كسی كه به‌راستی خداشناس است، اعمال شایسته و خداپسندش، هم ازجهت كمیت فزونی می‌گیرد و هم بر كیفیت آنها افزوده می‌شود. حال اگر كسی باور داشته باشد كه خداوند پاداش اعمال انسان را می‌دهد، آیا حاضر می‌شود كار بیهوده‌ای انجام دهد كه هیچ سودی ندارد؟ آیا حاضر می‌شود بزرگ‌ترین دارایی و سرمایه خود، یعنی عمرش را در مسیر باطل صرف كند؟ عمری كه اگر یك لحظه آن برای عبادت یا گفتن یك تكبیر و یا تسبیح خداوند صرف شود، چنان ارزش و قیمتی می‌یابد كه نمی‌توان آن ‌را با مقیاس‌های مادی سنجید.

كسی كه به‌جای عبادت و گفتن ذكر خدا، به شوخی كردن، جوك گفتن و مسخره كردن دیگران می‌پردازد و سخنانی می‌‌گوید یا رفتاری انجام می‌دهد كه نه‌تنها سودی ندارد، بلكه زیان‌بخش است، خدا را نشناخته است. وقتی انسان باور نداشته باشد كه خداوند به هر رفتاری پاداش یا كیفر می‌دهد و باور نداشته باشد كه

خداوند مالك یوم‌‌الدین است و در قیامت، اعمال ما حسابرسی می‌شود و هیچ‌یك از اعمال ما ازنظر خداوند پنهان نیست، بر اعمال و رفتارش مراقبتی نمی‌كند.

پس معرفتی از بارزترین صفات شیعه به شمار می‌آید كه در اعماق دل انسان نفوذ كرده باشد و او آن را باور داشته باشد و نتیجه و اثرش در رفتار آدمی ظاهر شود. ازاین‌روست كه امیر مؤمنان علیه السلام پس از ذكر معرفت خدا به‌منزله نخستین و شاخص‌ترین ویژگی شیعیان واقعی، دومین ویژگی آنها را عمل به تكالیف و اوامر الهی بر‌می‌شمارند. به‌راستی این ویژگی، بازتاب رفتاری ویژگی نخست است. كسی كه گناه می‌كند، ممكن است به مرتبه‌ای از معرفت خدا رسیده باشد، اما معرفت حقیقی ندارد. كسی كه عارف بالله است، گناه نمی‌كند. ویژگی بارز وجودی او معرفت خداست و همه وجودش از عرفان خداوند آكنده است. با این مرتبه از معرفت، وی نه‌تنها گناه نمی‌‌كند، بلكه كار لغو نیز از او سر نمی‌زند و همه توجهش به خداوند است. او همه‌چیز را آثار خداوند می‌داند و به هرچیز، از آن نظر كه با خداوند ارتباط دارد، می‌نگرد.

ما باید بكوشیم به سطحی از معرفت و باور خداوند دست یابیم كه در رفتارمان بازتاب یابد؛ چه آنكه شناخت خداوند و صفات او لوازمی دارد كه ما باید در مقام عمل به آن لوازم پایبند باشیم. اگر كسی شخصی را بزرگ و محترم بشمارد، ارج نهادن به او را بر خود لازم می‌شمرد؛ زیرا هر‌كس با هر نظام ارزشی، متناسب با آن نظام به كسانی كه مقام دنیوی یا علمی و یا معنوی دارند، احترام می‌گذارد. آیا ممكن است انسان دربرابر شخصیت ‌بلند‌مرتبه‌ای كه احترامش را بر خود لازم می‌داند، اعمالی سبك نشان دهد؛ در برابرش قهقهه سر دهد؛ داد و فریاد بزند؛ یا حركاتی بچگانه انجام دهد؟ انجام دادن چنین رفتارهایی نشانِ ندانستن جایگاه آن شخص و بی‌احترامی به اوست. انسان دربرابر یك

شخصیت بزرگ و محترم باید باادب و احترام سخن بگوید و رفتار كند؛ چون پاس داشتن دیگران و حرمت نهادن به ایشان آثاری دارد كه در رفتار و نوع برخورد با آنان آشكار می‌شود.

شیعیان واقعی كه عارف به خداوندند، لوازم و آثار معرفتشان در رفتار و حركات آنان ظهور می‌یابد و همه ویژگی‌هایشان بازتاب میزان معرفت آنان به خداوند و برخاسته از آن است؛ چه اینكه وقتی به صفاتی كه امیر مؤمنان علیه السلام برای شیعیان برشمرده‌اند دقت می‌كنیم، درمی‌یابیم كه محور همه آنها معرفت خداست. اگر آن سطح از معرفت خدا تحقق نیابد، ممكن است در ظاهر سطحی از آن صفات در كسی تحقق یابد، اما بدین‌ترتیب آن صفاتْ ویژه شیعیان نخواهد بود؛ چون بر محور معرفت شكل نگرفته‌اند و ممكن است كافری نیز سطح ظاهری آن صفات را داشته باشد، اما چون پشتوانه و مبنای آن ویژگی‌ها معرفت خدا نیست، ارزش واقعی ندارد و در فراهم آوردن سعادت ابدی انسان نقشی نخواهد داشت. پس رفتار و ویژگی‌های انسان هنگامی متعالی و ارزشمند است كه محور آنها معرفت خدا باشد و ما اگر بخواهیم در حد ظرفیت خود و در حد شباهت جستن یك شمع به خورشید، به امیر مؤمنان علیه السلام شباهت یابیم، باید در درجه نخست بكوشیم معرفتمان را به خداوند افزون كنیم. البته لازمه این معرفت، شناخت پیامبر اكرم صلی الله علیه و آله و اهل‌بیت علیهم السلام نیز هست. آن‌گاه وقتی این معرفت واقعی به دست آمد، آثارش در رفتار انسان نیز ظاهر می‌شود و موجب سعادت دنیوی و اخروی ما می‌گردد.