چنانكه در جلسة پیش گفتیم، یكی از صفات شیعیان خالص و واقعی در بیان نورانی امیر مؤمنان علیه السلام اندوهگین بودن دلهای آنان است. به این مناسبت درباره غم و شادی و جایگاه ارزشی آنها و اینكه آیا آن دو حالت بهطورمطلق پسندیدهاند یا نكوهیده، سخن گفتیم. حاصل بحث این شد كه تشخیص ارزش یا ضدارزش بودن غم و شادی به دستگاه معرفتی، شناختی و ارزشی انسان بستگی دارد؛ دستگاهی كه در آن تبیین میشود چه چیزهایی و با چه انگیزهای خوب و ارزشمند یا بد و نكوهیدهاند. گفته شد كه در دستگاه ارزشی اسلام، توجه به كمبودها و مشكلات مادی و دنیوی و درنتیجه، اندوهگین شدن بهسبب نارساییهای موجود در زندگی مادی و دنیوی مطلوب نیست و دنیا آنقدر ارزش ندارد كه همه توجه انسان صرف آن شود؛ بهگونهایكه از اندیشه درباره آخرت باز بماند و درنتیجه خسارت و زیان ببیند. اندوه و حزن برای آخرت مطلوب و ارزشمند است. البته، باید دراینزمینه اعتدال رعایت شود. حزن برای آخرت مطلوب و پسندیده است؛ چون موجب میشود انسان بیشتر قدر عمرش را بداند
و آن را غنیمت بشمرد و به محاسبة كارهایی كه میخواهد انجام دهد بپردازد و آنچه را ارزشمندتر و خداپسندانهتر است و قلب امام زمان عجل الله تعالی فرج الشرف را خشنود میسازد، انجام دهد.
كسی كه گناهان فراوانی انجام داده، هرچند توبه و استغفار كرده باشد، یقین ندارد كه آمرزیده شده باشد. وقتی مینگرد كه سرمایة ارزشمند عمر خود را كه میتوانست درقبال لحظهلحظة آن ثواب و كمال فراهم آورد، تلف كرده و درمقابل آن، برای خود عذاب فراهم آورده است، اندوهگین و ناراحت میشود كه چرا سرمایة عمر خویش را هدر داده و خویشتن را به آتش جهنم گرفتار كرده است.
اگر كسی از هدر دادن عمر خود و عذابی كه بهسبب گناهانش در انتظار اوست آگاه شود، ولی غمگین نشود، ایمانش ضعیف است. لازمه ایمان آن است كه انسان پس از ارتكاب گناه ناراحت و نگران شود. كسانی كه ایمانشان قوی است، حتی درقبال ارتكاب مشتبهات و مكروهات نیز غمگین میشوند. وقتی مینگرند كه میتوانستند بهجای فعل مكروه، فعل مباح یا مستحب انجام دهند، ناراحت میشوند كه چرا عمر خود را صرف كاری كردند كه گرچه موجب عذاب نمیشود، سود اخروی ندارد و چهبسا موجب خسارت و زیان آنها نیز شده باشد. كسی كه به انجام امور مشتبه میپردازد، مانند كسی است كه با سرمایهاش میتوانست معاملهای انجام دهد و سودی كلان به دست آورد، اما آن را صرف كاری كرد كه نهتنها سودی نبرد، بلكه شاید زیان و خسارت نیز دیده باشد. حتی كسانی كه ایمانشان كاملتر است، گرچه عمرشان را بیهوده صرف نكردهاند و مرتكب گناه و حتی فعل مكروه نشدهاند، از اینكه بهرة بیشتری از عمرشان نبردهاند و منافع اخروی بیشتری كسب نكردهاند اندوهگیناند.
وقتی انسان به اشتباه و خطای خود حساسیت نشان داد و از آن غمگین شد،
میكوشد که دیگر سرمایة عمر خویش را تلف نكند و آن را بیشتر قدر بداند. اگر پیشتر در انجام وظایف خود، ازجمله در خواندن نماز كوتاهی میكرد، برای انجام كارها و وظایفش برنامهریزی میكند؛ بهگونهایكه نمازهایش را اول وقت بخواند و نیمهشب نیز برخیزد و نماز شب بخواند. اما اگر دربرابر كوتاهیهایش اندوهی به دل راه نداد، قدر باقیماندة عمرش را نمیداند و باكی از به هدر دادن آن و حتی ارتكاب گناه ندارد. چنین كسی خود را از گناه بازنمیدارد و نگران و ناراحت گناهانش نیست و با این توجیه كه خدا گناهم را میبخشد، نمیگذارد كه اندوه و ناراحتی به دلش راه یابد. بدون واهمه از فرجام رفتار و بدون ناراحتی از تضییع عمر، ساعاتی از عمرش را برای دیدن فیلمها و سریالهایی میگذراند كه هیچ سود دنیوی و اخروی ندارند و اگر دیدن آنها حرام نباشد، قطعاً شبهة حرمت دارد. آن انسان بیمسئولیت، هنگام جوانی، با این بهانه كه باید جوانی كرد و خوش بود، بدون توجه به آخرت، خوشگذرانی میكند و به شركت در نماز جماعت و انجام نماز اول وقت اهمیتی نمیدهد. نمازش را آخر وقت میخواند و گاه اگر نمازش قضا شد، ناراحت و نگران نیست.
حكمت حزن، در آثار مثبت آن است. برای نمونه، اندوه و حزن ما در عزاداری سیدالشهداء علیه السلام بهسبب جنایات و ستمهایی است كه درحق آن امام عزیز و یارانش انجام دادند؛ بهدلیل محروم ماندن از وجود پربركتی است كه مردم را به راه حق و خدا هدایت میكرد. این اندوه دشمنی ما را با كسانی كه آن امام را كشتند افزایش میدهد تا دربرابر ستم سر تسلیم فرود نیاوریم؛ از ستمكاران پیروی نكنیم؛ خودمان نیز به كسی ستم نكنیم و بیشتر به اولیای خدا شباهت یابیم. اما اگر به عزاداریِ سیدالشهدا علیه السلام اهمیت ندادیم و از ستمهایی كه به آن حضرت شد، اندوهگین نشدیم، رخداد عاشورا را پیشامدی عادی مانند دیگر
رخدادها میدانیم كه در تاریخ بشر رخ داده و طی آن گروهی كشته شدهاند. درنتیجه، از بركات عزاداری امام حسین علیه السلام محروم میشویم و روحیة ستمستیزی در ما تقویت نمیشود.
همچنین حكمت شادی برای امور معنوی و اخروی در این است كه انسان بیشتر به آنها اهمیت بدهد. حكمت شادمانی در اعیاد و پاسداشت تولد پیشوایان دین، حفظ ارزشهای الهی و زنده نگه داشتن یاد دوستان خدا و كوشش برای حركت در مسیر ایشان و شباهت یافتن به آنهاست. پاسداشت ایام ولادت معصومان علیهم السلام و شادمانی در این مناسبتها پیوند قلبی و محبت ما را به ایشان بیشتر میكند و این پیوند قلبی ما را وامیدارد كه سیره و روش و منش آنها را بیشتر بشناسیم و در حد امكان در زندگی خود به آنها تأسّی كنیم. البته باید در شادمانی و اندوه با رعایت اعتدال، از افراط خودداری كنیم.
شادی و اندوه انسان، حتی برای كارهای معنوی و اخروی باید در حدی باشد كه ذهن و فكر انسان را كاملاً سرگرم نكند و او را از دیگر وظایفش باز ندارد. اگر انسان در اندوه و حزن برای آخرت افراط کند و چنان آن حزن بر او چیره شود كه افسرده گردد، دیگر نمیتواند به كارهایش بپردازد و حتی نشاطی برای مطالعه و خواندن قرآن نیز نخواهد داشت، و غم و اندوه او را از خدمات اجتماعی نیز بازمیدارد. پس افراط در غم و شادی، حتی برای آخرت نیز نكوهیده است.
امیر مؤمنان علیه السلام در ادامه خطبه، پنج ویژگی دیگر پرهیزگاران و شیعیان واقعی را برمیشمارند و میفرمایند: وَشُرُورُهُمْ مَأْمُونَةٌ وَأَجْسَادُهُمْ نَحِیفَةٌ وَحَوَائِجُهُمْ خَفِِیفَةٌ وَأَنْفُسُهُمْ عَفِیفَةٌ وَمَعُونَتُهُمْ فِی الإِسْلامِ عَظِیمَة؛ «و مردم از آزارشان در امان و تنهایشان لاغر و درخواستهایشان اندك و نفسهایشان عفیف و دامنشان پاك است و كمك و یاری آنها به اسلام بزرگ و فراوان است».
منظور از شرّ در سخن حضرت، شر شخصی و آزار به خویشتن نیست، بلكه شرّی است كه دامن دیگران را میگیرد. حضرت میفرمایند كه مردم از آزار شیعیان واقعی در اماناند. انسان سالم كه انحراف و كژی نداشته باشد به دیگران آزار نمیرساند. برای اینكه ما توفیق یابیم این صفت شیعیان واقعی را در خود فراهم آوریم تا مردم از شرّمان در امان باشند، باید به تحلیل این مسئله بپردازیم كه آفت آزار رساندن به دیگران چگونه در انسان پدید میآید و چرا برخی دیگران را آزار میدهند و آرامش و آسایش را از آنان سلب میكنند؟
وقتی كسی به حق خود راضی نباشد و برای خواستههایش حدومرزی در نظر نگیرد، به حقوق و حریم دیگران تجاوز میكند و درنتیجه به آنها آزار میرساند. همسایهای كه به همسایهاش آزار میرساند، با ایجاد سروصدا در خانهاش برای همسایه مزاحمت فراهم میآورد، بچههایش مزاحم همسایه میشوند و خاكروبة خانهاش را مقابل خانة همسایهاش میگذارد، حدومرزی برای خود قایل نیست و به حق خویش راضی نمیشود. او آنچه را بهسود خود میبیند انجام میدهد؛ گرچه در پی آن همسایهاش زیان میبیند. در درون خانواده نیز وقتی یكی از اعضا به حق خود راضی نباشد، به حق دیگر اعضای خانواده تجاوز میكند. تعدی و تجاوز به حقوق دیگران از مصادیق ستم به شمار میآید. در قرآن نیز یكی از صفتهای عام انسانها ستمكار بودن ایشان و ستم رساندنشان به دیگران معرفی شده است. خداوند میفرماید: إِنَّ الإِنْسانَ لَظَلُومٌ كَفّار؛(1) «بیشك انسان ستمپیشة ناسپاس است». درباره مفهوم این آیة نورانی، مفسران و علما دیدگاههایی گوناگون دارند. برخی گفتهاند كه از این آیه برداشت میشود كه
1. ابراهیم (14)، 34.
انسان بهطور فطری ستمكار است و به ستم و آزار رساندن به دیگران تمایل دارد. اگر به حال خود نیز رها شود، به دیگران ستم میكند. دربرابر، برخی گفتهاند كه انسان بهطور فطری خواهان خیر است و نمیخواهد به دیگران آزار و ستم برساند. ستمگری امری عرضی و مخالف فطرت انسان است. درباره «الف و لام» در «الانسان» نیز این بحث وجود دارد كه برای استغراق است. در این صورت آیه بدین معناست كه همه انسانها ستمكارند؛ یا آنكه «الف و لام» جنس است، یعنی جنس انسان ستمكار است. احتمال دیگر آن است که «الف و لام» بر ماهیت مهمله دلالت میكند و آیه گویای آن است كه میان انسانها چنین صفتی وجود دارد؛ نه آنكه همه انسانها ستمپیشهاند، تا ـ العیاذ بالله ـ برخی نپندارند آیه پیامبران و معصومان را نیز در بر میگیرد. درهرحال، آیة نورانی، هم ازنظر تفسیری و هم روانشناسی جای بحث و بررسی دارد.
پرسش مهمی كه باید بدان پاسخ داد این است كه چگونه روح ستمگری و تجاوز به حقوق دیگران در انسان پدید میآید و رشد میكند؟ پاسخ این است كه آنچه در آغاز آفرینش در انسان به فعلیت میرسد، غرایز حیوانی است و تا حدود پنج سال، غرایز حیوانی محور فعالیتها و رفتار كودك است. از هنگام تولد، این غرایز حیوانی است كه كودك را به خوردن و آشامیدن و تأمین دیگر نیازهای حیوانی وامیدارد. كمكم خوی بازیگری نیز در كودك پدید میآید و این غریزه كه در حیوانات، ازجمله گربه و میمون وجود دارد، كودك را به بازیگوشی وامیدارد. این غرایز، ویژگیهایی حیوانیاند و خصلت انسانی به شمار نمیآیند. اما وقتی كودك به حدود پنجسالگی میرسد، نیروی عقل و تعقل در وی پدید میآید و كمكم
قدرت تحلیل ذهنی و تفكر عقلانی در او رشد میكند. سرانجام وی به سن بلوغ میرسد و قدرت تحلیل و تعقلش بهاندازة لازم رشد میكند. با وجود این نیروی عقلانی، وی میتواند غرایز و رفتارهای خود را كنترل كند و با استدلال و تجزیهوتحلیل عقلی به غرایز و خواستههایش جهت دهد. ازاینجهت در این سن شرع نیز او را مكلف میسازد كه غرایز و خواستههایش را كنترل كند و رفتار خود را در چارچوب قوانین و مقررات شرعی و عقلی سامان دهد. البته پیش از آنكه كودك به رشد عقلانی برسد، میتواند با تربیت درست، تأدیب، تلقین و تقلید به برخی از بایستههای رفتاری و كنترل غرایز دست یابد. بهویژه در كودكی، تقلید نقشی مهم در تربیت كودك دارد. پس میتوان بهوسیله تنبیه و تشویق و تقلید، كودك را به انجام كارهای خوب واداشت. البته تأدیب و تربیت كودك در سنین آغازین زندگی باید با مدارا و رعایت استعدادها و قابلیتهای او و بهتدریج انجام شود. معنای تربیت كودك این نیست كه ما از كودكی سهساله انتظار داشته باشیم مانند انسانی بالغ به تكالیف و مسئولیتهای خود عمل كند، بلكه باید آرامآرام كودك را با رفتار درست آشنا كرد. میتوان با تلقین و تقلید و دیگر شیوههای تربیتی به او فهماند كه باید مقررات و قوانین خانوادگی را رعایت كند و زمینه آشناییاش را با قوانین حاكم بر محیط و اجتماع و رعایت آنها فراهم آورد. اما از هنگامیكه نوجوان به سن بلوغ و تكلیف میرسد و نیروی عقل در او رشد میكند و بالغ میشود، مربی نباید فقط از راه تقلید و تنبیه و تشویق به اصلاح رفتار نوجوان و آشنا كردن او به قوانین و آداب بپردازد، بلكه باید نیروی تعقل او را برانگیزاند و فكرش را تقویت كند تا خود رفتار درست را از رفتار نادرست بازشناسد.
روشن شد كه با شكلگیری نیروی عقل در انسان و رشد آن، وی میتواند با تجزیهوتحلیل و تفكر به كنترل و تعدیل غرایز بپردازد و از طغیان آنها پیشگیری
كند. اما غرایز حیوانی كه از بدو تولد و كمكم در انسان شكوفا میشوند حدومرز ندارند و نمیتوانند خود را كنترل كنند. وقتی انسان احساس گرسنگی كرد، بر آن میشود كه غذایی بخورد تا گرسنگیاش برطرف گردد و برای آن غریزه مهم نیست كه غذا چگونه و از چه راهی فراهم شود. زمانی این غریزه از فعالیت بازمیایستد كه انسان به غذا میل نداشته باشد. همچنین وقتی غریزة جنسی در انسان برانگیخته میشود و انسان احساس نیاز جنسی میكند، در پی پاسخ به آن غریزه برمیآید؛ مگر آنكه نیروی خارجی مانع شود. غرایز دیگر نیز حدومرز ندارند و تا وقتی توان بدنی و شرایط جسمانی فراهم است، فعالاند. اما از هنگامیكه با پیدایش و رشد عقل، بُعد انسانیت در آدمی شكل گرفت و وی از مرز حیوانیت گذشت و نیروی عقل به كنترل و تعدیل غرایز پرداخت، تكالیفی به انسان ارائه میگردد و آمادگی كافی برای برخورداری از تربیتهای عقلانی كه پیامبران در اختیار انسانها قرار دادهاند، در او فراهم میشود.
رسالت پیامبران آن است كه با كنار نهادن حجابها و پردههای غرایز و هوسها، عقول انسانها را برانگیزانند، تا آنها با چراغ عقل، راه هدایت و فطرت را بیابند و در مسیر كمال و درستی گام بردارند:
فَبَعَثَ فِیهِمْ رُسُلَهُ وَوَاتَرَ إِلَیْهِمْ أَنْبِِیَاءَهُ یَسْتَأْدُوهُمْ مِیثَاقَ فِطْرَتِهِ وَیُذَكِّرُوهُمْ مَنْسِیَّ نِعْمَتِهِِِ وَیحْتَجُّوا عَلَیْهِمْ بِالتَّبْلِیغِ وَیُثِیرُوا لَهُمْ دَفَائِنَ الْعُقُول؛(1) و خداوند پیامبران خود را بهسوی مردم فرستاد و با زمانبندی مناسب، رسولان خود را پیدرپی بهسوی آنان فرستاد تا وفاداری به پیمان فطرت را از آنها مطالبه كنند و نعمتهای فراموششدة او را به یادشان آرند و با ابلاغ پیام حق و احكام الهی حجت را بر آنها تمام
1. نهج البلاغه، خطبه 1.
كنند و راه هرگونه عذری را سد كنند و گنجینههای خرد و عقل را از اسارت [غرایز و خرافات و اوهام] آزاد سازند.
شاید ستمپیشه نامیده شدن انسان در قرآن بهلحاظ آفرینش اولیة او و طبیعت حیوانی و حدومرز نداشتن غرایز است كه اگر مهار نشوند، انسان را به تجاوز به حقوق و منافع دیگران وامیدارند. در آیههای دیگر، خداوند به پارهای از ویژگیهای حیوانی و غریزی انسان اشاره میكند و میفرماید: إِنَّ الإِنْسانَ خُلِقَ هَلُوعا * إِذا مَسَّهُ الشَّرُّ جَزُوعا * وَإِذا مَسَّهُ الْخَیْرُ مَنُوعا؛(1) «همانا آدمی ناشكیبا [یا حریص] آفریده شده، چون بدی [و رنجی] بدو رسد بیتاب است، و چون نعمتی [و رفاهی] بدو رسد، بازدارنده است و بخل میورزد». بنابر این آیههای نورانی، ناشكیبایی و حرص، زاییدة طبیعت حیوانی انسان است كه وی را وامیدارد درجهت ارضای غرایز و خواستههای حیوانی خود به حقوق و منافع دیگران تجاوز كند و تنها به منافع خویش بیندیشد. سرانجام نیز وقتی موانع بیرونی، او را از رسیدن به اغراض و منافعش بازمیدارند، بیتابی میكند. اما وقتی این انسان با هدایت عقل و تربیت پیامبران از مرز حیوانیت گذشت و ویژگیهای نیكوی انسانی خویش را بازیافت، غرایزش را كنترل و تعدیل میكند و رفتار خود را بر میزان عقل و وحی سامان میدهد و مصداق كسانی میشود كه خداوند در ادامه آیات پیشین از سوره معارج درباره آنها میفرماید:
إِلاَّ الْمُصَلِّینَ * الَّذِینَ هُمْ عَلَى صَلاَتِهِمْ دَائِمُونَ * وَالَّذِینَ فِی أَمْوَالِهِمْ حَقٌّ مَّعْلُوم * لِّلسَّائِلِ وَالْمَحْرُومِ * وَالَّذِینَ یُصَدِّقُونَ بِیَوْمِ الدِّین *وَالَّذِینَ هُم مِّنْ عَذَابِ رَبِّهِم مُّشْفِقُون؛(2) مگر نمازگزاران؛ آنان كه بر
1. معارج (70)، 19ـ21.
2. معارج (70)، 22ـ27.
نماز خویش پیوسته و پایندهاند، و آنان كه در اموالشان حقی است معلوم [مانند زكات و صدقات] برای نیازمند خواهنده و بینوای درمانده، و آنان كه روز پاداش را باور دارند، و آنان كه از عذاب پروردگار خود ترساناند.
برخی خوی تجاوزگری را كه ویژگی طبیعت حیوانی و لازمه غرایز است، غریزهای مستقل به شمار آوردهاند. اما شاید نتوان غریزهای مستقل به نام غریزة استخدام و استثمار برای انسان ثابت كرد. آنچه ثابت شده این است كه انسان درجهت تأمین خواستههای غرایزش در پی جلب منفعتهای مادی خویش است. حال، اگر آنچه غرایز درخواست كنند در اختیار دیگران قرار داشت، شخص بهاقتضای خوی حیوانی خود، پا را از حقش فراتر مینهد و به حقوق دیگران تجاوز میكند؛ یعنی با نیرنگ و حتی زور میكوشد آنچه را در اختیار دیگران است تصاحب كند و اینگونه به خواستهاش برسد. بهاینترتیب، روح استخدام، استثمار و بهرهكشی از دیگران در انسان شكل میگیرد. پس تجاوز به حقوق دیگران لازمه مرزناشناسی غرایز است. وقتی غرایز در پی برآوردن خواستههای خویش است، اگر آنچه بهوسیله آن خواستهها فراهم میشود در اختیار دیگران باشد، آن غرایز انسان را وامیدارد كه به حقوق دیگران تجاوز كند و به بهرهكشی از ایشان بپردازد. اگر انسان بر طبع حیوانی و غریزی باقی بماند و عقلش تقویت نشود، حتی موقعیتی فراهم آید كه غرایزش فعالتر شوند و عادت كند كه همیشه در پی برآوردن خواهشها و ارضای غرایز باشد، خواهناخواه به انسان استثمارگر تبدیل میشود. بهویژه اگر متأثر از برخی مكاتب روانشناختی و تربیتی، مانند مكتب روانشناختی فروید قرار گرفته باشد كه معتقد است انسان باید در برآوردن غرایزش، بهویژه غریزة جنسی، آزاد باشد و نباید غرایز را تعدیل و سركوب كرد؛
زیرا سركوب غرایز عامل بسیاری از بیماریهای روانی و ناهنجاریهای رفتاری است. این مكتب روانشناختی بهدلیل همسویی با هوسها و خواهشهای نفسانی و جنسی، بهشدت در مغربزمین رواج یافت و طی سالیانی در ایران نیز موجی به راه انداخت. حتی عدهای آن را پذیرفتند، اما بهدلیل پیامدهای زیانباری كه آموزههای این مكتب ویرانگر اخلاقی و روانشناختی در پی دارد، گروهی از مربیان و مصلحان به مقابله با آن برخاستند و از ترویجش جلوگیری كردند.
وقتی نظام تربیتی فراگیرمحور و كودكمحور باشد و اِعمال تربیت آزاد كودك و بیتوجهی به تكلیف و امرونهی را توصیه كند، محصول این نظام تربیتی، بهضمیمة مرزناشناسی غرایز و خوی حیوانی، نوجوانانی میشوند كه در بدو بلوغ و سن تكلیف به مجموعهای از صفات حیوانی شدید و غلیظ دچارند؛ صفاتی كه تعدیل آنها بسیار دشوار است. این ازآنروست كه مانعی بر سر راه غرایزشان نبوده و به سرحد رشد رسیدهاند و اولیای آنها نیز حق امرونهی كردن به آنها را نداشتهاند. آنان در برآوردن نیازهای غریزی و مادی خود كاملاً آزاد بودهاند و اطرافیان موقعیتی را كه آزادیهای آنان را محدود سازد، ایجاد نکردهاند. درنتیجه، آنان فارغ از وجود تكلیف قانونی و شرعی از آزادیهای خود نادرست استفاده كردهاند و هرچه خواستهاند انجام دادهاند. اگر زیانی نیز به دیگران رساندهاند، از کیفرش فرار کردهاند یا جریمة آن را پدرانشان پرداخت كردهاند. سرانجام وقتی به سن بلوغ میرسند، چون به ولنگاری، تنبلی و خودخواهی عادت كردهاند، به همان روش و عادت ادامه میدهند و بیاعتنا به نصایح دیگران، بهراحتی حقوق همگان را زیر پا مینهند.
مربیان و دبیران پرورشی و تربیتی خوب میدانند كه نوجوانان و جوانان امروز با دانشآموزان بیست سال پیش بسیار متفاوتاند. جوانان آن دوران تربیتپذیر بودند و به سخن مربیان و بزرگترها گوش میدادند و تربیتشان آسان بود، اما تربیت جوانان امروز بسیار سخت شده است. عوامل فراوانی در این امر دخالت دارند؛ ازجمله رواج نظریههای تربیتی مكتب فروید و مكاتب لیبرال اخلاقی و تأكید آنها بر آزادی بیحدوحصر، موجب شده كه جوانان، خودخواه، و به خواست دیگران و آداب اجتماعی بیاعتنا باشند. اغلب جوانان در رعایت حقوق دیگران و رعایت ادب دربرابر پدر و مادر و احترام گذاشتن به برادر و خواهر و خویشان ضعیفاند و عواطف خانوادگیشان اندك است. وقتی انحراف و خطایی از آنها سر میزند، در پاسخ به انتقاد اطرافیان میگویند: هر كاری كه دلم بخواهد انجام میدهم. وقتی افراد جامعه از تربیت الهی و دینی برخوردار نباشند و هركس به فكر خود باشد و بنابر میل و خواست خود عمل كند و روحیة فردگرایی و خودخواهی در جامعه گسترش یابد، عواطف خانوادگی و رعایت ادب و احترام به پدر و مادر و خواهر و برادر از بین میرود. كسانی كه در چنین محیطهایی فاسد تربیت میشوند، تنها به منافع خود میاندیشند و دیگران از آزارشان در امان نیستند. در این جامعة منحط و فاسد و بیبهره از تربیت دینی و عقلانی، هركس از راه رفاقت و با زبان نرم و خوش یا نیرنگ و فریب و حتی زور و تهدید، در پی استثمار دیگران و بهرهكشی از آنها برمیآید.
كسانی كه از تربیت الهی و دینی بهرهمند شدهاند، از همان كودكی با تقلید، تشویق و تلقین، و در نوجوانی با استفاده از نیروی عقل و تجزیهوتحلیل عقلی،
قوانین و مقررات حاكم بر خانواده و جامعه را فرامیگیرند و درمییابند كه رفتار انسان حدومرزی دارد كه باید رعایت شود و باید حقوق دیگران و بالاتر از همه، حقوق خداوند را رعایت كرد. كسی كه در محیط سالم و دینی تربیت میشود، با دیدن رفتار پدر و مادر و دیگر اطرافیان میآموزد كه باید چه رفتاری را انجام دهد و چه رفتاری را انجام ندهد. او اگر بد و خوب و زشت و زیبای رفتار را درك نكند، با استقبال و تشویق دیگران و نیز با استقبال نكردن و تنبیه آنان درمییابد كه باید چگونه رفتار كند. رفتهرفته میفهمد كه مال دیگران محترم است و نباید به آن دستدرازی كند و با حقوق خویشان و اعضای خانواده و حقوق بزرگترها آشنا میشود. وقتی به سن بلوغ رسید و عقلش رشد كرد، با هدایت عقل و مطالعة دستورهای شرع، شناختی جامعتر از حقوق و قوانین و مقررات پیدا میكند و درمییابد كه برخی رفتارها برای خود انسان و دیگران زیانبخش است و نباید آنها را انجام داد. برایش ثابت میشود كه برای رفتار انسان حدومرز و قواعدی وجود دارد كه باید رعایت شود و انسان نباید به حقوق و حریم دیگران، ازجمله حقوق خداوند تجاوز كند. درنتیجه ازسوی او زیان و آزاری به دیگران نمیرسد. امام باقر علیه السلام در روایتی میفرمایند: أَلْمُسْلِمُ مَنْ سَلِمَ الْمُسْلِمُونَ مِنْ لِسَانِهِ وَیدِه؛(1) «مسلمان كسی است كه مسلمانان از زبان و دست او در امان باشند».
اسلام مرزهایی را برای رفتار انسان معین كرده است و مسلمانان موظفاند آنها را رعایت كنند. برخی از مرزها و مقررات به زبان مربوط است كه با رعایت آنها هم انسان خود زیان نمیبیند و هم دیگران از زبانش در امان میمانند. ازجمله، اسلام ما را از توهین كردن به دیگران، سخنچینی، غیبت، عیبجویی و
1. محمدبنیعقوب کلینی، الکافی، ج2، ص233، ح12.
مسخره كردن دیگران بازداشته است. همچنین ما را موظف كرده است كه به اموال و حقوق دیگران تجاوز نكنیم و دستمان را از آسیب رساندن به دیگران بازداشته است. بیشك رعایت و انجام دستورهای اسلام و رعایت حقوق دیگران موجب میشود كه مسلمانان از زندگی و محیطی سالم، صمیمی و آكنده از مهر و محبت برخوردار شوند.
روشن شد كه دلیل در امان بودن مردم از آزار مؤمن و شیعة واقعی و بهتعبیردیگر تجاوز نكردن او به حقوق و اموال دیگران و احترام به ایشان، برخورداری او از تربیت درست و اسلامی از همان كودكی است. او در محیطی سالم رشدونما میكند كه قوانین و مقررات فردی و اجتماعی بهخوبی رعایت میشوند و با آموختن رفتار درست از اطرافیان و بهرهمندی از هدایت عقل و شرع مقدس، در مسیر تعالی و كمال گام برمیدارد. رفتار او نهتنها به خودش و دیگران زیان نمیرساند، بلكه موجب تكامل و تقرب بیشترش به خداوند میشود.
كسانی كه اسیر غرایز خویشاند تاآنجاكه میتوانند آنها را ارضا میكنند و برای برآوردن خواستههای مادیشان سر از پا نمیشناسند. این گروه بهشدت به لذتهای مادی دل بستهاند؛ ازجمله برای ارضای شهوت شكم در خوردن و آشامیدن افراط کرده، به پرخوری و شكمبارگی عادت میکنند. اما كسی كه از تربیت درست دینی برخوردار است، غرایز خود را تعدیل و كنترل میكند و در ارضای آنها حدود شرعی و عقلی را رعایت میكند. او چون به لذتهای مادی دلبستگی ندارد و بهراحتی خواستههای نفسانی خویش را زیر پا مینهد، میتواند غرایزش را تعدیل و كنترل كند. او چون پایبند به عقل و شرع است، هرجا شرع
و عقل ارضای غرایز را روا نمیدارند، با غرایزش مخالفت میكند و عنان اختیار را بهدست آنها نمیسپارد. وقتی به خوردن میل داشت، آنچه را شرع حرام میداند نمیخورد و در خوردن غذای حلال نیز به حد لازم بسنده میكند. او در تعدیل و كنترل غرایز مانند اسبسواری است كه دهنة اسب را در اختیار گرفته و آرام و بااحتیاط آن را میراند و مراقب است كه اسب، او را بر زمین نكوبد. دربرابر، كسی كه به لذایذ دنیوی دلبستگی دارد و دربرابر غرایز بیتاب است و عاشقانه عنان اختیار خود را به آنها سپرده، مانند سواری است كه بر اسبی وحشی سوار شده و دهنهاش را رها كرده و هیچ كنترل و تسلطی بر مركبش ندارد. درنتیجه، آن اسب، سوار خود را بر زمین میزند و به هلاکت میافکند.
طبیعی است وقتی انسان غرایز طبیعی و حیوانی خود را كنترل كند، ازجمله از پرخوری بپرهیزد و به خوردن غذای اندك عادت كند، بدنش لاغر میشود. مؤمنان و شیعیان واقعی تنپرور و بنده شكم نیستند و به غذایی ساده و اندك قانعاند. درنتیجه، بدنشان سالم میماند و هزینة زندگی آنان نیز اندك خواهد بود. انسانهای تنپرور و هوسباز كه همواره در پی خوردن غذاهای رنگارنگاند، هم هزینة زندگی بالایی دارند، هم به چاقی مفرط و بیماریهای ناشی از آن دچار میشوند و مجبورند برای درمان خود بسیار هزینه كنند. باید در نظر داشت كه ویژگی نحیف و لاغر بودن مؤمنان و شیعیان واقعی در كلام امیر مؤمنان علیه السلام ، ویژگی اغلب شیعیان واقعی و مؤمنان است. اما برخی از آنها گرچه غذایشان ساده و اندك است، چون ازنظر ژنتیكی استعداد چاقی دارند، حتی با خوردن غذای اندك و ساده نیز چاق میشوند؛ چنانكه برخی از پیامبران و امامان علیهم السلام چاق بودند. پس نباید هركس را كه چاق است به شكمبارگی و افراط در خوردن متهم كنیم. دربرابر، برخی از افراد شكمباره و تنپرور كه غذاهای فراوان و رنگارنگ
مصرف میكنند، لاغرند. پس شیعیان واقعی غذای ساده و اندك مصرف میكنند و هزینه و خرج زندگیشان نیز اندك است. اغلب آنها بدنهایی لاغر دارند. البته برخی دیگر گرچه غذایشان ساده و اندك و هزینة زندگیشان پایین است، اما درعینحال چاقاند؛ چون استعداد چاقی ویژگی ارثی آنهاست.
ویژگی دیگر شیعیان واقعی كه حضرت به آن اشاره میكنند، پاكدامنی و برخورداری آنها از عزت و عفت نفس است. وقتی كسی بر غرایز و خواستههایش كنترل داشت و از آنها درجهت مطلوب و درست بهره گرفت، دامن خویش را از زشتی و پستی حفظ میكند. همچنین ازآنجاكه خرج و هزینة زندگیاش اندك است و در حد ضرورت، نیازهایش را برمیآورد و زیادهخواه نیست، به دیگران نیازی ندارد. درنتیجه، اهل تملق نیست و دربرابر هركس و ناكس تعظیم نمیكند. بهتعبیردیگر، دارای عزت نفس است.
ویژگی دیگر شیعیان واقعی كه در خطبه همام نهج البلاغه نیامده، اما در روایت نوف بكالی در بحار الانوار آمده است، كمك و یاری فراوان شیعیان واقعی به اسلام و كوشش همهجنبه آنها برای گسترش آن مكتب حیاتی و الهی است. باآنكه هزینة شیعیان و مؤمنان پایین است و هزینهای اندك را به كشور و جامعه تحمیل میكنند، كمك و یاری آنها به مردم و تلاششان برای گسترش و ترویج احكام نورانی اسلام فراوان است و آنان بیش از دیگران به اسلام خدمت میكنند.