فهرست مطالب

گفتار هجدهم: رضای شیعیان واقعی به قضای الهی


 


 

گفتار هجدهم
 

رضای شیعیان واقعی به قضای الهی


 

نُزِّلَتْ أَنْفُسُهُمْ مِِنْهُمْ فِی الْبَلاَءِ كَالَّتی نُزِّلَتْ مِنْهُمْ فِی الرَّخَاءِ رَضِیَ عَنِ اللهِ بِالْقَضَاء؛ «در هنگامة مصیبت و بلا، چونان زمان نعمت و رفاه جانشان از ایمان و آرامش لبریز است؛ چون [خواستشان خواست خداست] و به قضای پروردگار خشنودند».

یكی از ویژگی‌هایی كه امیر مؤمنان علیه السلام برای شیعیان واقعی برمی‌شمارند، این ‌است ‌كه حال آنان هنگام روبه‌رو شدن با گرفتاری و مصیبت، با هنگام برخورداری از نعمت و رفاه و آسایش یك‌سان است. همچنان‌كه افراد معمولی هنگام خوشی و بهره‌مندی از آسایش و راحتی، از زندگی خود راضی‌اند و گله‌ای ندارند، پرهیزگاران و شیعیان واقعی هنگام بلا و مصیبت راضی‌اند و هیچ گله‌ و شكایتی ندارند. آنان در این مواقع، ناشكیبایی و ناراحتی نمی‌كنند و برایشان تفاوتی ندارد كه بلا بر ایشان ببارد یا از نعمت سرشار برخوردار شوند. سرّ وجودِ آن روحیه در شیعیان واقعی، چنان‌كه در سخن امیر مؤمنان علیه السلام نیز آمده است، رضای آنها به قضا و قدر الهی است. آنان هم رفاه و آسایش را تقدیر خداوند می‌دانند، هم بلا و مصیبت را، و چون این گرفتاری‌ها را خداوند مقدر فرموده، با همه وجود به پیشواز آن می‌روند و گلایه‌ای ندارند.

واكنش طبیعی انسان به خوشی‌ها و ناخوشی‌ها

انسان به‌طورطبیعی و گذشته از بهره‌مندی از هدایت الهی و راهنمایی پیامبران، اگر خوشی و نعمتی به او برسد، خرم و شادمان می‌شود و اگر مصیبت و گرفتاری‌ای به او برسد، مانند بیماری، داغ عزیزان، یا رخدادهای طبیعی چون سیل و زلزله، ناراحت می‌شود و گله و شكایت می‌كند. خداوند به این دو حالت كه مقتضای طبیعت انسان است اشاره می‌كند و می‌فرماید: إِنَّ الإِنْسانَ خُلِقَ هَلُوعا إِذا مَسَّهُ الشَّرُّ جَزُوعا وَإِذا مَسَّهُ الْخَیْرُ مَنُوعا؛(1) «همانا آدمی ناشكیبا [یا حریص] آفریده شده؛ چون بدی [و رنجی] بدو رسد بی‌تاب است، و چون نعمتی بدو رسد، بخل ورزد».

واژه «هلوع» به‌معنای داشتن حرص فراوان است، ولی برخی گفته‌اند كه آن واژه را دو آیة بعد تفسیر می‌كند. پس هلوع كسی است كه هنگام برخورد با ناملائمات، بسیار بی‌تابی می‌كند و چون به نعمت و خیری رسد، به دیگران چیزی نمی‌بخشد.(2)

بنابر آیات یاد‌شده، انسان به‌مقتضای غرایز طبیعی، وقتی با ناراحتی و گرفتاری روبه‌رو می‌شود، بی‌تابی می‌كند و به گله و شكایت زبان می‌گشاید، اما اگر نعمتی به او رسد، آن نعمت را برای خود حفظ می‌كند و در اختیار دیگران نمی‌گذارد. اما تربیت‌یافتگان مكتب پیامبران و اولیای خدا كه از فراست الهی و عقل قوی برخوردارند و به تكامل رسیده‌اند، توانسته‌اند وضع طبیعی خود را تغییر دهند و فراتر از خواسته‌های مادی و حیوانی به خواسته‌های متعالی و معنوی بیندیشند. درنتیجه، خود را به نعمت‌های مادی سرگرم نمی‌سازند و به آنها دل‌خوش


1. معارج (70)، 19ـ21.

2. سیدمحمدحسین طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، ج20، ص13.

نمی‌گردند و دربرابرِ از دست‌ دادن نعمت‌های مادی و گرفتار شدن به مصیبت‌های دنیوی اندوهگین و ناراحت نمی‌شوند.

واكنش انسان‌های سطحی‌نگر به لذت‌ها و رنج‌ها

روح انسان چندین لایه دارد. یكی از آنها لایه سطحی روح است، مانند آب دریا كه افزون بر لایه سطحی، از لایه‌های زیرین و لایه عمیق نیز برخوردار است. در سطح آب دریا موج و تلاطم ایجاد می‌شود، اما لایه‌های زیرین دریا آرام‌اند و هرچه آن لایه‌ها به عمق نزدیك‌تر شوند، از امواج كمتر اثر می‌پذیرند. سرانجام اعماق دریا، به‌ویژه اقیانو‌س‌ها از ذخایری ارزشمند برخوردار است كه با نظر سطحی نمی‌توان به آنها پی ‌برد و آن ذخایر با جست‌وجو در اعماق دریا شناسایی می‌شوند.

انسان‌هایی كه در مكتب پیامبران تربیت نیافته‌اند، سطح روحشان فعال است. درنتیجه شناخت و دركشان از زندگی، سطحی و در حد چیزهایی است‌ كه می‌بینند. درنتیجه حالت‌هایشان تابع لذت‌های حسی یا رنج‌هایی است كه بر آنها وارد می‌شود. بیشتر مردم كه از آموزه‌های تعالی‌بخش پیامبران برخوردار نگشته‌اند، وجودشان سطحی است. غم و شادی‌های آنان تابع كسب لذت‌های حسی ظاهری یا از دست‌ دادن آنهاست. ازاین‌رو وقتی با مشكل یا گرفتاری روبه‌رو می‌گردند، روحشان نگران و ناآرام می‌شود و روحشان كه به سطح زندگی مادی و حیوانی بسنده كرده است، به تلاطم درمی‌آید. آن‌گاه است كه فریاد و فغان سر می‌دهند. آنان كه به ماورای این عالم و آفریدگار آن و فرجامش توجهی ندارند، صبح كه از خواب برمی‌خیزند و احساس گرسنگی می‌كنند، در ‌پی‌ آن‌اند كه غذایی بخورند و سپس به شادی و تفریح و انجام كارهای روزمره خود بپردازند. شب‌هنگام پس از خستگی روز می‌خوابند و فردایشان نیز به ‌همین

ترتیب سپری می‌شود. اگر به خواسته‌ها و آرزوهای خود برسند شادمان می‌شوند و اگر رنجی به ایشان برسد و خواسته‌هایشان فراهم نگردد، افسرده و ناراحت می‌شوند؛ مانند فرد معتاد كه تنها در اندیشه فراهم كردن مواد مخدر است. وی تا مواد برایش فراهم است غمی ندارد و با استعمال آن سرخوش است و به بدبختی‌‌هایی كه انتظارش را می‌كشد، نمی‌اندیشد.

واكنش‌ انسان‌های حسابگر و عاقل به لذت‌ها و رنج‌ها

دسته دوم كسانی‌اند كه روح و عقل آنها تااندازه‌ای پرورش یافته است و نگاهشان تنها به لایه سطحی زندگی نیست. درنتیجه با عقل حسابگر خود به بررسی و سنجش امور می‌پردازند و در پی هر لذتی نمی‌روند؛ بلكه در پی سود و لذتی هستند كه پس‌ازآن رنج و ناراحتی فراوان نباشد. همچنین از ناراحتی و رنجی كه فایده و سودی در پی‌ داشته باشد، نمی‌گریزند. این افرادِ برخوردار از عقل حسابگر، حتی اگر از معنویات و ایمان بهره‌مند نباشند، فرجام‌اندیش‌اند و در پی لذتی می‌روند كه برای رسیدن به آن رنج كمتری كشیده باشند. درنتیجه، اصول بهداشتی را رعایت می‌كنند و از مصرف چیزهای لذت‌بخش، اما زیان‌بار خودداری می‌كنند و می‌كوشند بیمار نشوند. پس هر لذتی آنها را شادمان نمی‌سازد، بلكه لذتی خشنودشان می‌سازد كه رنج و مشكلات فراوانی را در پی نداشته باشد. به‌تعبیردیگر، در یكی از لایه‌های زیرین روح انسان خشنودی و ناخشنودی مطرح است و تنها به لذت‌جویی بسنده نمی‌شود. در صورت فعال‌ بودن این لایه از روح، انسان از تحمل رنجی كه سود مهمی در پی دارد، خشنود می‌‌شود؛ مانند فرد بیماری كه گرچه از خوردن داروی تلخ خوشش نمی‌آید، چون آن دارو موجب سلامتش می‌شود، از مصرف آن خشنود است. یا با وجود همه

رنج‌ها و دردهایی كه جراحی در پی دارد، به پیشواز آن می‌رود؛ چون می‌داند كه سلامت او در گرو انجام آن عمل جراحی است. این خشنودی با لذت آنی و موقت متفاوت است. ممكن است در جایی لذت آنی و زودگذر تحقق یابد، اما خشنودی حاصل نشود؛ یا برعكس، ممكن است در جایی خشنودی تحقق یابد، اما لذت حاصل نگردد. درهرحال، انسان برخوردار از عقل حسابگر پیرو ادراكات حسی خود نیست و در پی تأمین مصالح خویش است؛ هرچند آن مصالح دنیوی باشند.

این دو دسته از افراد كه برشمردیم، به ساحت ارتباط با خدا و ایمان وارد نشده‌اند و هنوز روحشان با آموزه‌های آسمانی و الهی تربیت نیافته است. آنان به‌اقتضای آفرینش طبیعی خود دربرابر لذت‌ها و رنج‌ها و منافع واكنش نشان می‌دهند. دسته نخست بسیار سطحی‌نگرند و تنها به لذت‌های حسی می‌اندیشند. درنتیجه، از هر رنج حسی خودداری می‌كنند. اما دسته دوم كه از عقل حسابگر و تربیت‌یافته برخوردارند، به افقی بالاتر از لایه سطحی زندگی و لذت‌ها و رنج‌های حسی می‌نگرند. ازاین‌رو، در پی لذتی كه رنج و گرفتاری جبران‌ناپذیری در پی دارد نمی‌روند، اما از رنجی كه سودی مهم و چشمگیر دارد استقبال می‌كنند.

خوشی و ناخوشی از نگاه مؤمن

اگر انسان به حریم ایمان وارد شود و با خداوند ارتباطی عمیق برقرار كند، پای از عالم ماده و محسوسات فراتر می‌نهد. آن‌گاه جهانی دیگر به او ‌روی می‌نمایاند. اندیشه او به ماورای این عالم جلب می‌شود؛ چون درمی‌یابد كه این عالم به خود قائم نیست و آفریننده، نگه‌دارنده‌ و اداره‌کننده‌ای دارد. با این درك جدید، او دربرابر خداوند سپاسگزار و خاضع خواهد بود و روحیه‌اش به‌طوركلی تغییر

می‌كند و شادی‌ها و غم‌هایش دگرگون می‌شود. اگر غمگین باشد، غم او برای گرسنه‌ ماندن، از دست‌ دادن موقعیت اجتماعی و امكانات دنیوی نیست، بلكه حزنش به‌سبب كوتاهی در انجام وظایف و فرمان‌های الهی است. می‌بینید كه غم‌ها و شادی‌ها و احساس رضا و ناخوشایندی كسی كه روحش تعالی یافته و لایه‌های عمیق روحش فعال شده، با احساسات و عواطف كسی كه به لایه سطحی روح خود بسنده كرده و در كمند ظاهر دنیا گرفتار شده، متفاوت است.

خداوند پس از آنكه در آیه‌های یاد‌شده، انسان را حریص به دنیا و بخیل و ناشكیبا دربرابر رنج معرفی می‌كند، كسانی را كه به‌اقتضای غرایز طبیعی خود رفتار نمی‌كنند و پای از عالم ماده فراتر می‌نهند و تنها در پی جلب رضای خدا و عمل به وظایف خویش‌اند، از عموم انسان‌ها استثنا می‌كند:

إِلاَّ الْمُصَلِّینَ * الَّذِین هُمْ عَلی صَلاتِهِمْ دائِمُونَ * وَالَّذِینَ فِی أَمْوالِهِمْ حَقٌّ مَعْلُومٌ * لِلسّائِلِ وَالْمَحْرُوم * وَالَّذِینَ یُصَدِّقُونَ بِیَوْمِ الدِّین * وَالَّذِینَ هُمْ مِنْ عَذابِ رَبِّهِمْ مُشْفِقُون؛(1) مگر نمازگزاران؛ آنان كه بر نماز خود پیوسته و پاینده‌اند و آنان كه در مال‌هایشان حقی است معلوم [مانند زكات و صدقات] برای نیازمند خواهنده و بینوای درمانده، و آنان كه روز پاداش را باور دارند، و آنان ‌كه از عذاب پروردگار خود ترسانند.

واكنش افراد سست‌ایمان به مصیبت‌ها و سختی‌ها

ایمان مراتبی دارد؛ درنتیجه واكنش مؤمنان به مصیبت‌ها و سختی‌هایی كه در زندگی برایشان پیش می‌آید، متفاوت است. برخی كه ایمانشان ضعیف است و از


1. معارج (70)، 22ـ27.

نخستین مرتبه آن فراتر نرفته‌اند، وقتی با مصیبت و گرفتاری روبه‌رو می‌شوند، از خداوند گله و شكایت می‌كنند. حتی در آنها احساس دشمنی با خداوند پدید می‌آید. مضمون برخی روایات این ‌است ‌كه برخی انسان‌های سست‌ایمان كه دل‌بستگی شدیدی به اهل‌وعیال و مال و مقام خود دارند، هنگام قبض روح با بغض و احساس دشمنی با خدا از دنیا می‌روند؛ همچنان‌كه هر‌كس آنها را از دل‌بستگی‌هایشان جدا كند، با او دشمن می‌شوند. همچنین هنگام مرگ با این احساس كه خداوند، آنان را از دوستان و دل‌بستگی‌هایشان جدا می‌كند، با او دشمن می‌شوند و درنتیجه كافر از دنیا می‌روند.

دسته دوم، كسانی‌اند كه ایمانشان قدری از دسته نخست بیشتر است، اما باز دربرابر گرفتاری‌ها و مصیبت‌هایی كه به ایشان می‌رسد از خداوند گله‌مندند. برخی افراد به‌ظاهر مؤمن و نمازگزار، وقتی به مصیبت و سختی دچار می‌شوند، در مقام گله از خداوند سخنانی می‌گویند كه انسان انتظار شنیدن آنها را ندارد. برای مثال، می‌گویند: خدایا مگر من چه گناهی كردم كه مرا به این مصیبت دچار ساختی. البته ممكن است پس از گله و شكوه از خدا، توبه و استغفار كنند؛ اما در دل از خداوند گله‌مندند.

واكنش مؤمنان واقعی به مصیبت‌ها و سختی‌ها

دسته سوم كه ایمانشان قوت یافته است، دربرابر مصیبت‌ها و گرفتاری‌ها بردباری می‌كنند؛ چون آنها را وسیله آزمایش می‌دانند. آنان با اعتماد و اعتقاد به آنچه در قرآن آمده، بر این باورند كه دنیا محل آزمایش است و خداوند انسان‌ها را به‌وسیله نعمت‌ها و مصیبت‌ها و رنج‌ها و خوشی‌ها می‌آزماید. انسان نیز پس از آزمایش در این دنیا و سپری كردن زندگی دنیوی به حیات حقیقی دست می‌یابد:

الَّذِی خَلَقَ الْمَوْتَ وَالْحَیاةَ لِیَبْلُوَكُمْ أَیُّكُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً وَهُوَ الْعَزِیزُ الْغَفُور؛(1)«آن‌كه مرگ و زندگی را آفرید تا شما را بیازماید كه كدام‌یك نیكوكارتر است، و اوست توانای بی‌همتا و آمرزگار». در آیه‌ای دیگر می‌فرماید:كلُّ نَفْسٍ ذائِقَةُ الْمَوْتِ وَنَبْلُوكُمْ بِالشَّرِّ وَالْخَیْرِ فِتْنَةً وَإِلَیْنا تُرْجَعُون؛(2)«هركسی چشنده مرگ است و شما را به‌ بدی (سختی و بلا و مصیبت) و نیكی (آسانی و نعمت و دولت) می‌آزماییم؛ آزمایشی، و به‌سوی ما بازگردانده می‌شوید».

وقتی كسی به این مرتبه از ایمان رسید كه دریافتْ دنیا محل آزمایش است و او به‌وسیله خوشی‌ها و ناخوشی‌ها آزموده می‌شود، ایمانش را دربرابر سختی‌ها و مصیبت‌ها حفظ می‌كند و افزون بر عمل به وظایفش، آرامش از كف نمی‌دهد. چنین كسی دربرابر مصیبت‌ها زبان به گله نمی‌گشاید و به احكام و دستورهای خداوند عمل می‌كند. او دربرابر جاذبه‌های گناه مقاومت می‌كند و دل و دامن به گناه ‌آلوده نمی‌سازد. چنین شخصی كه دربرابر سختی‌ها بردبار است، با این مقام صبر، در شمار مؤمنان متوسط جای می‌گیرد. او حال كسی را دارد كه زیر تیغ جراحی قرار گرفته و چون می‌داند كه صلاحش در این كار است، بر درد جان‌كاهش صبر می‌كند. بی‌شك این مقام صبر كه مؤمنان متوسط بدان دست یافته‌اند و دربرابر مشكلات و سختی‌ها طاقت از كف نمی‌دهند، مقام بسیار ارجمند و والایی است؛ مقامی كه پیامبران و اولیای خدا، ازجمله حضرت ایوب از آن برخوردار بودند. خداوند درباره حضرت ایوب و مقام صبر او فرمود:

وَوَهَبْنا لَهُ أَهْلَهُ وَمِثْلَهُمْ مَعَهُمْ رَحْمَةً مِنّا وَذِكْری لأُِولِی الأَلْبابِ * وَخُذْ بِیَدِكَ ضِغْثاً فَاضْرِبْ بِهِ وَلا تَحْنَثْ إِنّا وَجَدْناهُ صابِراً نِعْمَ الْعَبْدُ إِنَّه


1. ملک (67)، 2.

2. انبیاء (21)، 35.

أَوّاب؛(1) و [بار دیگر] كسانش را و مانند آنها را همراهشان به او بخشیدیم تا رحمتی ازسوی ما و عبرتی برای خردمندان باشد. و [به او گفتیم] یك بسته گیاه به دستت برگیر و [همسرت را] با آن بزن و سوگند مشكن. ما او را شكیبا یافتیم؛ نیك بنده‌ای بود. همانا او بسیار بازگردنده [به ما] بود.

واكنش برخوردارشدگان از مقام رضا دربرابر مصیبت‌ها

مرتبه چهارم و عالی‌تر ایمان كه به ژرف‌ترین لایه روح انسان راه یافته و تاریكی‌ها را از قلبش كنار زده و براثر آن، ارتباط آدمی با خداوند از خلوص و عمق فراوان برخوردار شده، از آنِ كسانی است كه به مقام رضا رسیده‌اند. كسی كه به مقام رضا رسیده، نه‌تنها بر مصیبت‌ها و گرفتاری‌ها بردباری می‌كند، بلكه از آنچه برایش رخ داده خشنود است؛ چون آن را به خیر و صلاح خود می‌داند. او این مسئله را باور دارد. ازاین‌رو، اگر به مصیبت دچار شود یا گرفتار زندان و شكنجه‌های طاقت‌فرسا گردد، حتی اگر آبرویش را ریختند و به او ناسزا گفتند، همه را به خیر و صلاح خود می‌داند و از آنها راضی است. در روایتی امام صادق علیه السلام می‌فرمایند:

عَجِبْتُ لِلْمُؤْمِنِ إِنَّ اللهَ لاَ یقْضِی لَهُ بِقَضَاءٍ إِلاَّ كَانَ خَیراً لَهُ إِنْ أَغْنَاهُ كَانَ خَیْراً لَهُ وَإِنِ ابْتَلاَهُ كَانَ خَیْراً وَإِنْ مَلَّكَهُ مَا بَیْنَ الْمَشْرِقِ وَالْمَغْرِبِ كَانَ خَیْراً لَهُ وَإِنْ قُرِضَ بِالْمَقَارِیضِ كَانَ خَیْراً لَهُ وَفِی قَضَاءِ اللهِ لِلْمُؤْمِنِ كُلُّ خَیر؛(2)ٍ از مؤمن درشگفتم، خداوند برای او سرنوشتی مقدر نكند، مگر


1. ص (38)، 43ـ44.

2. علی‌بن‌حسن طبرسی، مشکاة الانوار فی غرر الاخبار، ص302.

آنكه خیر او باشد. اگر بی‌نیازش كند به صلاح اوست و اگر گرفتارش كند نیز به خیر اوست؛ اگر مابین مشرق و مغرب را به او بدهد خیر اوست و اگر با قیچی تكه‌تكه‌اش كنند به خیر اوست؛ و برای مؤمن در همه آنچه خداوند برای او مقدر می‌سازد، خیر است.

وقتی مؤمن به این باور رسید كه همه كارها در اختیار خداست و خداوند او را دوست می‌دارد و هرچه برایش رخ می‌دهد با تدبیر و مشیت الهی و به صلاح اوست، خود را به او وامی‌گذارد. چنین کسی نه‌تنها گرفتاری‌ها‌ و مصیبت‌هایی را كه برایش رخ می‌دهد تحمل می‌كند، بلكه به پیشوازشان می‌رود و از صمیم دل از آنها راضی است؛ چون آنها را خواست محبوب و به صلاح خود می‌داند. البته مقام رضا خود دو مرتبه طولی دارد: در مرتبه نخست مؤمن از تقدیرهای الهی راضی است، چون آنها را به مصلحت خویش می‌داند. پس برای او مطلوب بالذات، خیر و مصلحت خویش است و چون این خیر و مصلحت در پرتو تقدیر خداوند فراهم می‌شود، از آن راضی است. پس درواقع او به تأمین خیر و صلاح خود رضا داده است؛ مرتبه دوم مقام رضا آن‌ است ‌كه مؤمن چنان عاشق خداست و به او محبت دارد كه به مصلحت و خیر خود نمی‌اندیشد و به بلا و مصیبت راضی است؛ چون آن ‌را ازسوی محبوب و معشوق می‌داند، و هرچه از معشوق به او رسد، نیكو و لذت‌بخش است. او چیزی را می‌پسندد كه خداوند می‌پسندد و چیزی برای خود نمی‌خواهد. اگر خداوند به او فرمان دهد كه در آتش برود، با كمال رضامندی، خود را در آتش می‌افكند؛ چون فرمان ازسوی محبوب است و هرچه از محبوب رسد نكوست.

در میان اولیای خدا، نمونه‌هایی هرچند اندك از كسانی كه محبتشان به خداوند شدید است و دل در گرو خواست خدا دارند و به خود و خواستشان

نمی‌اندیشند، یافت می‌شوند. كسانی كه با همة‌ وجود عاشق خداوندند و خود را فانی در معبود می‌دانند و جز محبوب و معشوق چیزی و كسی را نمی‌شناسند. برای ما حتی تصور چنین مقام و مرتبه‌ای از رضا دشوار است، اما بی‌تردید كسانی هستند كه به این مقام متعالی دست یافته‌اند و وجودشان سراپا اطاعت از خدا و عشق به معبود است. بی‌تردید مصادیق كامل این نمونه‌ها معصومان علیهم السلام هستند. روایت شده كه جابربن‌عبدالله انصاری در اواخر عمرش به ضعف و پیری و ناتوانی گرفتار شده بود. امام باقر علیه السلام از او دیدن كردند و پرسیدند: «حالت چگونه است؟» عرض كرد:

أَنَا فی حَالَةٍ أَُحِبُّ فِیهَا الشَّیْخُوخَةَ عَلَی الشَّبَابِ وَالْمَرَضَ عَلَی الصِّحَّةِ وَالْمَوْتَ عَلَی الْحَیاةِ. فَقَال علیه السلام : أَمَا أَنَا یَا جَابِر فَإِنْ جَعَلَنِی اللهُ شَیْخاً أُحِبُ الشَّیْخُوخَةَ وَإِنْ جَعَلنِی شَابّاً أُحِبَّ الشَّیْبُوبَةَ وَإِنْ أَمْرَضَنِی أُحِبُّ الْمَرَضَ وَإِنْ شَفَانِی أُحِبُّ الشَّفَاءَ والصِّحَّةَ وَإِنْ أَمَاتَنِی أُحِبُّ الْمَوْتَ وَإِنْ أَبْقَانِی أُحِبُّ الْبَقَاء؛(1) من در حالی‌ام كه پیری را بیشتر از جوانی دوست دارم و بیماری را بیش از سلامت و مرگ را بیش از زندگی. حضرت فرمود: اما اگر خدا مرا پیر كرد، من پیری را دوست دارم و اگر مرا جوان قرار داد، جوانی را دوست دارم و اگر بیمارم كرد، بیماری را دوست دارم و اگر به من سلامت بخشید، صحت را دوست می‌دارم و اگر مرگ مرا رساند، مرگ را دوست دارم و اگر مرا زنده و باقی گذارد، زندگانی را دوست دارم.

یعنی خواست ما خواست خداست و ما از خود خواسته‌ای نداریم. در بسیاری از روایات، ازجمله در حدیث معراج كه گفت‌وگوی خداوند با حبیب خود،


1. زین‌الدین علی‌بن‌احمد الجبعی العاملی (شهید ثانی)، مسکن الفؤاد عند فقد الأحبة و الأولاد، ص87.

پیامبر اكرم صلی الله علیه و آله است، مقام رضای بندگان عاشق و شیفته پروردگار به‌خوبی ترسیم شده است. این روایت مفصل با پرسش رسول خدا صلی الله علیه و آله از خداوند آغاز می‌شود:

رُوِیَ عَنْ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِین علیه السلام إِنَّ النَّبِی صلی الله علیه و آله سَأَلَ رَبَّهُ فِِی لَیْلَةِ الْمِعْرَاجِ، فَقَالَ: یَا رَبِّ أََیُّ الأَعْمَالِ أَفْضَلُ؟ فَقَالَ الله عزوجل : لَیْسَ شَیْءٌ عِنْدِی أَفْضَلَ مِنَ التَّوَكُّلِ عَلَیَّ وَالرِّضَی بِمَا قَسَمْت؛(1) از امیر مؤمنان علیه السلام روایت شده كه رسول خدا صلی الله علیه و آله در شب معراج از خداوند پرسید: «خداوندا، كدامین عمل از دیگر اعمال برتر است؟» خداوند متعال در پاسخ فرمود: «هیچ‌چیز نزد من از توكل بر من و رضا به آنچه قسمت كرده‌ام برتر نیست».

معمولاً عمل بر رفتار جوارحی گفته می‌شود، اما در موارد نادر، ازجمله در این روایت به حالات قلبی گفته شده است. توكل و رضایت، از حالات قلبی به ‌شمار می‌آیند كه در این ‌روایت عمل خوانده شده‌اند.

گفت‌وگوی روح مؤمن با معبود خویش

در بخشی از این روایت درباره هنگامه مرگ مؤمن واصل به حق و سالك طریق معبود آمده است:

وَإِذَا كَانَ الْعَبْدُ فِی حَالَه الْمَوْتِ یقُومُ عَلَی رَأْسِهِ مَلاَئِكةٌ بِیَدِ كُلِّ مَلَكٍ كَأْسٌ مِنْ مَاءِ الْكَوْثَرِ وَكَأْسٌ مِنَ الْخَمْرِ یَسْقُونَ رُوحَهُ حَتَّی تَذْهَبَ سَكرَتُهُ وَمَراَرَتُهُ ویُبَشِّرُونَهُ بِالْبِشَارَةِ الْعُظْمَی وَیقُولُونَ لَهُ طِبْتَ وَطَابَ مَثْوَاكَ إِنَّكَ تَقْدَمُ عَلَی الْعَزِیزِ الْكَرِیمِ الْحَبِیبِ الْقَرِیب؛ هرگاه مرگ بنده [راه‌یافته به یقین] فرا‌رسد، فرشتگان با پیمانه‌ای از آب كوثر و


1. محمدباقر مجلسی، بحار الانوار، ج77، باب ‌2، ص21، ح‌6.

پیمانه‌ای از شراب در دست، بر بالین او حاضر می‌شوند و روح او را سیراب می‌سازند تا سكرات و سختی مرگ بر او اثر نگذارد و او را به بشارتی بزرگ مژده دهند و به او می‌گویند: «تو پاك و نیكو هستی و منزلگاه تو نیز پاك و نیكوست و تو بر خدای عزیز و كریم و دوست نزدیك خود وارد شده‌ای».

پس از آنكه فرشتگان خدا، مؤمن شایستة‌ خدا را هنگام مرگ با آب كوثر و شراب پاك بهشتی سیراب ساختند تا سختی جان كندن از او برطرف شود و او را به مقامات عالی در جوار خداوند كریم و عزیز و محبوب بشارت دادند، روح سرشار از شعف و خنكای وصل به معبود آن بنده خالص بر دستان فرشتگان به پرواز درمی‌آید:

فَتَطِیرُ الرُّوحُ مِنْ أَیْدِی الْمَلاَئِكَةِ فَتَصْعَدُ إِلَی اللهِ تَعَالَی فِی أَسْرَعَ مِنْ طَرْفَةِ عَیْنٍ وَلاَ یبْقَی حِجَابٌ وَلاَ سِتْرٌ بَیْنَهَا وَبَیْنَ اللهِ تَعَالَی وَالله عزوجل إِلَیْهَا مُشْتَاقٌ وَتَجْلِسُ عَلَی عَیْنٍ عِنْدَ الْعَرْشِ ثُمَّ یُقَالُ لَهَا: كیْفَ تَرَكْتِ الدُّنْیَا؟ فَیَقُولُ: إِلَهِی وَعِزَّتِك وَجَلاَلِك لاَ عِلْمَ لِی بِالدُّنْیا أَنَا مُنْذُ خَلَقْتَنِی خَائِفٌ مِنْك؛ پس روح او از دست فرشتگان پرواز می‌كند و در كمتر از چشم‌برهم‌زدنی به‌سوی خداوند صعود می‌كند و حجاب و پرده‌ای بین او و خداوند باقی نمی‌ماند، و خداوند مشتاق دیدار اوست و روح این بنده در كنار چشمه‌ای نزد عرش می‌نشیند. سپس از او می‌پرسند: «چگونه دنیا را ترك كردی؟» در پاسخ می‌گوید: «خدایا، به عزت و جلالت سوگند، خبری از دنیا ندارم؛ زیرا از آ‌غاز زندگی از تو ترسان بوده‌ام [و به امور دنیا توجهی نداشته‌ام]».

وقتی روح سبك‌بار مؤمن پاك‌باخته بر لب چشمه‌ای در عرش خداوند در انتظار دیدار معبود و معشوق می‌نشیند، خداوند با این مسافر از‌راه‌رسیده‌ احوالپرسی می‌كند و به او خوشامد می‌گوید. آن‌گاه می‌پرسد: از دنیا چه خبر؟ او در پاسخ می‌گوید: از دنیا هیچ ‌خبری ندارم. نه اینكه او در دنیا انسانی چشم‌و‌گوش‌بسته بوده كه نتوانسته پیرامون خود را بنگرد، بلكه او در دنیا تنها به خداوند توجه داشته و به دنیا نگاه استقلالی نداشته است. او دنیا و آنچه را در آن است، مظاهر الهی می‌دیده است. آن روح به خداوند می‌گوید كه از آغاز آفرینش همواره در خوف و خشیت از مقام معبود و پروردگار خود به ‌سر برده است. البته، این خوف از عذاب الهی نیست؛ زیرا او از پیش می‌دانست كه در جوار عرش، مهمان خداوند رئوف خواهد بود، بلكه خوف از درك عظمت و شكوه بی‌انتهای خداوند است. این خوف در معرفت ناب مؤمن به مقام پروردگار و كارگزار و قدرت مطلق هستی ریشه دارد. ازاین‌رو، خداوند درباره علمای راستین فرمود: إِنَّما یَخْشَی اللّهَ مِنْ عِبادِهِ الْعُلَماء؛(1) «از بندگان خدا تنها عالمان ربانی از خداوند می‌ترسند».

فَیَقُولُ اللهُ: صَدَقْْتَ عَبْدِِی كُنْتَ بِجَسَدِك فِی الدُّنْیَا وَرُوحُك مَعِی فَأََنْتَ بِعَیْنِِی سِرُّكَ وَعَلاَنِیَتُكَ سَلْ أُعْطِكَ وَتَمَّنَ عَلَیَّ فَأُكْرِمَكَ هَذِهِ جَنَّتِی فَتَبَحْبَحْ فِیهَا وَهَذَا جَوَارِی فَاسْكُنْه؛ خداوند می‌فرماید: «راست گفتی، ای بنده من. تو با جسد خود در دنیا بودی، ولی روحت نزد من بود، تو در آشكار و نهان در نظر من بودی، بخواه تا به تو عطا كنم و تمنا كن تا تو را گرامی دارم. این بهشت من؛ پس به میان آن در آی، و این جوار من است؛ پس در آن اقامت كن».


1. فاطر (35)، 28.

عظمت مقام رضای مؤمن واصل به حق

خداوند به بنده ره‌یافته‌ به وصل خویش می‌فرماید: از من درخواست كن تا به تو ببخشم و خواهش و تمنا كن تا تو را گرامی دارم و خواهشت را برآورده سازم. این بهشت از آنِ توست؛ به اندرون آن درآی و در هر‌جای آن كه خواستی فرود آی و در جوار من سكنا گزین. آن بنده كه از غم و غصه‌ و گرفتاری‌ها رها شده و در جوار خداوند از نعمت‌های بهشتی برخوردار گشته، در آن مقام نیز خواسته‌ای جز جوار خداوند و دیدارش ندارد. ازاین‌رو از ماسوی‌الله و حتی بهشت و نعمت‌های آن چشم می‌پوشد و می‌گوید:

إِلَهیِ عَرَّفْتَنِی نَفْسَكَ فَاسْتَغْنَیْتُ بِهَا عَنْ جَمِیعِ خَلْقِكَ وَعِزَّتِكَ وَجَلاَلِكَ لَو ْكانَ رِضَاكَ فِی أَنْ أُقطَعَ إرْباً إرْباً وَ‌أُقْتَلَ سَبْعِینَ قَتْلَةً بِأَشَدِّ مَا یُقْتَلُ بِهِ النَّاسُ لَكانَ رِضَاكَ أَحَبَّ إلَی؛ خداوندا، تو خود را به من شناساندی و با شناخت تو از همه آفریدگان بی‌نیاز شدم. سوگند به عزت و جلالت، اگر رضای تو در آن باشد كه قطعه‌قطعه شوم و هفتاد بار به فجیع‌ترین وضع كشته شوم، نزد من رضای تو از هرچیز بهتر است.

خدایا، تو به من معرفت و عرفان خود را بخشیدی كه از هر نعمتی ارزشمندتر است و با وجود این نعمت متعالی و نعمت جوار تو، خواسته‌ و نیازی دیگر ندارم و از بهشت تو نیز بی‌نیازم. آن‌گاه آن روح ره‌یافته به مقام رضای الهی، سرحد رضامندی خود را رضای الهی ترسیم می‌كند. البته راضی ‌بودن او به رضای خداوند، نه ازآن‌روست كه مصلحت و خیر خود را در رضای خداوند می‌داند؛ چه آنكه وقتی طبیب برای بیمار خود دارویی تلخ تجویز می‌كند، گرچه آن دارو كام بیمار را تلخ و ناگوار می‌سازد، چون شفابخش است،

خوشایند اوست. بلكه او در آن مقام، خود را نمی‌بیند تا در اندیشه خیر و صلاحش باشد. او خود را فانی در معبود می‌یابد و تنها خواسته‌ و آرزویش، درك رضا و خشنودی معبود است. پس خطاب به معشوق و معبود خود می‌گوید كه اگر مرا تكه‌تكه كنی و هفتاد‌ بار به سخت‌ترین و فجیع‌ترین وضع بكشی، چون رضا و خواست تو در قطعه‌قطعه شدن من و كشته‌‌شدنم، آن‌هم هفتاد بار به شدیدترین وضع است، رضای تو برای من محبوب‌ترین و عزیزترین است.

وقتی مؤمن باریافته به جوار خداوند آن جمله‌ها را بیان می‌كند، مانند كسی است‌ كه بلندپروازی كرده و ادعایی سنگین دارد و خودستایی می‌كند. پس برای اینكه خودپسندی را از خویش بزداید و با همه وجود اعلام كند كه رضای خداوند برای او بر هرچیز دیگر برتری دارد و او از خود چیزی ندارد و هرچه دارد از خداست، عرض می‌كند:

إِلَهیِ كیْفَ أُعْجَبُ بِنَفْسِی وَأُنَا ذَلِیلٌ إِنْ لَمْ تُكرِمْنِی وَأَنَا مَغْلُوبٌ إِنْ لَمْ تَنْصُرْنِی وَأَنَا ضَعِیفٌ إِنْ لَمْ تُقَوِّنِی وَأَنَا مَیِّتٌ إِنْ لَمْ تُحْینِیِ بذِكْرِكَ وَلَوْلاَ سَتْرُكَ لاَفْتَضَحْتُ أَوَلَّ مَرَّةٍ عَصَیْتُك؛ خدایا، چگونه به خود مغرور شوم؟ حال‌آنكه من ذلیلم! اگر تو مرا گرامی نداری، شكست‌خورده‌ام؛ اگر یاری‌ام نكنی، ناتوانم؛ اگر نیرویم ندهی، مرده‌ام؛ اگر مرا به ذكرت زنده نداری و اگر پرده‌پوشی و رازپوشی تو نبود، نخستین‌بار كه گناه كردم رسوا می‌شدم.

إِلَهِی كیْفَ لا أََطْلُبُ رِِضَاك وَقَدْ أَكمَلْتَ عَقْلِی حَتَّی عَرَفْتُك وَعَرَفْتُ الْحَقَّ مِنَ الْبَاطِلِ وَالأَمْرَ مِنَ النَّهْی وَالْعِلْمَ مِنَ الْجَهْلِ وَالنُّورَ مِنَ الظُّلْمَةِ فَقَالَ الله عزوجل : وَعِزَّتِی وَجَلاَلِی لاَ أَحْجُبُ بَینِی وَبَیْنَك فِی وَقْت

مِنَ الأَوْقَاتِ كذَلِك أَفْعَلُ بَأَحِبَّائی؛(1) خدایا، چگونه رضای تو را نجویم، درحالی‌كه تو عقل مرا كامل ساختی تا تو را شناختم و نیز حق را از باطل و امر (معروف) را از نهی (منكر) و نور را از تاریكی و علم را از نادانی بازشناختم. پس خداوند عزوجل می‌فرماید: «سوگند به عزت و جلالم كه هیچ‌گاه بین خودم و تو حجابی قرار نمی‌دهم. آری، من با دوستانم چنین رفتار می‌كنم».


1. محمدباقر مجلسی، بحار الانوار، ج77، باب 2، ص27ـ28، ح6.