در جلسه گذشته درباره نخستین ویژگی شیعیان واقعی، یعنی معرفت به خداوند در كلام امیر مؤمنان علیه السلام سخن گفتیم؛ ویژگیای كه محور و مبنای دیگرْ ویژگیهای شیعیان واقعی است. با توجه به اهمیت این ویژگی و استفادههای نادرستی كه از عرفان در این روزگار شده و ترویج عرفانهای كاذب، جا دارد كه در جلسه حاضر نیز به همین مسئله بپردازیم.
بسیاری از واژهها و اصطلاحات در آغاز برای معانی ویژهای وضع شدهاند، اما كمكم در معانی آنها تغییراتی رخ داده است. گاهی این تغییرها و گسترش یا كاهش معانی آن واژهها و اصطلاحات بهطورطبیعی رخ دادهاند و در این تغییرها نیت نادرستی وجود نداشته است. اما گاهی تغییرها غیرطبیعی است و وجود اغراضی ویژه و چهبسا سوءنیت موجب تحول در مفاهیم آنها شده است. دراینبین اصطلاحی كه بر ارزشهای متعالی و پذیرفته جامعه دلالت دارد تحریف میشود. همانگونهكه میدانید هر كالای نفیس و باارزشی چون طلا، نمونه تقلبی دارد و سودجویان بدل آن را میسازند، یا برای اشیای عتیقه
نمونههای قلابی و بدلی درست میكنند و بهجای جنس اصلی معرفی میكنند. درزمینه مفاهیم و ارزشها نیز وقتی فرصتطلبان پی میبرند كه ارزشهایی برای جامعه مطلوب است و اهمیت دارد، بر آن میشوند كه ارزشها را تحریف كنند و مصادیقی غیرواقعی از آنها بسازند. طبیعی است كه جامعه با توجه به ذهنیتش از آن ارزشها، نمونههای قلابی و بدلی را بهمنزله مصادیق آن ارزشها میپذیرد. عنوان شیعه ازجمله اصطلاحاتی است كه اهمیت و ارزشی ویژه دارد و در سخنان پیامبر اكرم صلی الله علیه و آله و اهلبیت علیهم السلام مقامی عالی و جایگاهی بلند برای شیعه معرفی شده است. اما برخی افراد ناصالح بر آن شدند كه بهدروغ خود را شیعه بخوانند و مصادیقی غیرواقعی برای شیعه بتراشند. درمقابل، ائمه اطهار علیهم السلام با هدف زدودن انحرافات و ناخالصیها از سیمای شیعه برای معرفی شیعه واقعی بسیار كوشیدند و فرمودند كه شیعه خالص و واقعی، شرایط و ویژگیهایی ممتاز دارد و چنان نیست كه هركس اهلبیت علیهم السلام را دوست دارد، شیعه به شمار آید.
ازجمله اصطلاحات و واژههایی كه در فرهنگ اسلامی ما جایگاهی ویژه دارد، «عرفان» و «عارف» است. این اصطلاحات از صدر اسلام مطرح بوده و اهمیتی ویژه داشته است. مسئله عرفان بالله و معرفت خداوند چنان جایگاه بلندی دارد كه هركس نمیتواند بدان دست یابد. همین جایگاه موجب شد كه افراد منحرف و شیاد تعریفهایی از «عارف» ارائه دهند و مصادیقی را برای آن برشمارند تا خودشان نیز در زمره همان مصادیق جعلی و بدلی قرار گیرند و عارف شناخته شوند. بدینترتیب، امروزه در جامعه ما گاهی برخی اقشار معنایی از عارف برداشت میكنند كه نهتنها از جایگاه بزرگ و ارزشمندش در اسلام برخوردار نیست، بلكه جایگاه و ارزشی منفی نیز دارد. برای نمونه، برخی عارف را با صوفی یكسان میدانند و هردو را رد میكنند. برخی مفهوم عارف را با مفهوم شاعر
یكسان میانگارند. شاید برداشت اخیر ازآنروست كه در سخنان بسیاری از عرفا تعبیرهای شاعرانه فراوان یافت میشود و بسیاری از عرفا، شاعر نیز بودهاند.
در اینجا لازم است ما قدری درباره مفهوم «عارف» سخن بگوییم و تفاوت آن را با مفاهیم مشابه بازشناسیم. سپس بهاجمال راه رسیدن به عرفان واقعی را كه نزد اهلبیت علیهم السلام پذیرفته است معرفی كنیم. «عارف»، اسم فاعل، و مصدر آن «معرفت» و «عرفان» است. عرفان كه شناخت و معرفت معنا میدهد، در اصطلاح بهمعنای شناخت خداوند متعال است. از دیدگاه اهلبیت علیهم السلام «عارف بالله» كسی است كه به عالیترین درجه معرفت بشر كه دستیابی به آن برای انسان ممكن است دست یافته باشد. اما در این اصطلاح تحریفهایی شده و در یكی از آنها عارف با شاعر یكسان دانسته شده است. برای بیان چرایی این یكسانانگاری و بطلانش لازم است كه به اصطلاح «شاعر» نگاهی بیفكنیم، تا نسبت آن را با عارف بازشناسیم.
«شاعر» اسم فاعل از ریشه «شعر» است. در صناعات خمس منطق آمده: شعر صنعتی است كه در آن از مقدمات برهانی یا جدلی استفاده نمیشود، بلكه در شعر از مقدمات وهمی و تخیلی استفاده میشود و هدف از شعر نیز تحریك احساسات شنونده است. شاعر در پی آن نیست كه با شعر خود مطلب حقی را اثبات كند و بر آن دلیل و برهان ارائه دهد، بلكه در پی آن است كه احساسات شنونده را تحریك كند. شاعر كسی است كه بهطورمنطقی بتواند مفاهیم تخیلی را بهگونهای به مخاطبان القا كند كه احساساتشان تحریك شود؛ در جنگ، با اشعار حماسی و رجزهایی كه میخواند، نیروها را برای رزم با دشمن تحریك كند؛ در
مجالس شادی با سرودههای خود، شادمانی را در مردم برانگیزد؛ و در مجلس حزن و اندوه با مراثیاش، مخاطبان خود را غمگین سازد.
این تحریك احساسات در جنگ با تحریك قوه غضبیه صورت میپذیرد و در مواقع دیگر با تحریك عواطف و برانگیخته شدن محبت، شادمانی یا غم و دیگر احساسات رخ میدهد. بههرروی، سروكار شعر با احساسات و عواطف است، نه عقل و آنچه از صنعت شعر انتظار میرود، تنها تحریك احساسات است. همچنین در اصطلاح منطقی شعر، داشتن نظم و قافیه از ویژگیهای شعر به شمار نمیآید و شعر تنها نوع بیانی است كه در آن از مقدمات و گزارههای تخیلی استفاده شده است. اصطلاح دوم شعر به ادبیات مربوط است كه در این اصطلاح، شعر عبارت است از بیان مفاهیم تخیلی در قالبی منظوم. ازاینرو، هرگونه شعر، چه شعر نو و چه شعر قدیم، باید از نوعی وزن و قافیه برخوردار باشد. بههیچروی از شاعر انتظار نمیرود كه در اشعار خود از برهان و مقدمات بدیهی و برهانی استفاده كند. از شعر نیز انتظار نمیرود كه واقعیات را بیان كند. بنابراین برخی گفتهاند: إِنَّ أَحْسَنَ الشِّعْرِ أكذَبُه؛(1) «نیكوترین شعر، دروغآمیزترینِ آن است».
برداشت برخی از عرفان و عارف همان برداشت از شاعر و شعر است. از دیدگاه آنان، عارف كسی است كه مفاهیم الهی، معنوی و عرفانی را در قالب مفاهیم تخیلی بیان كند. حال اگر آن مطالب را در قالب شعر و نظم ارائه كرد، شاعر نیز به شمار میآید؛ مانند اشعار حافظ كه مفاهیم بلند معنوی و الهی را در قالب شعر و تخیل ارائه كرده است. وجود چنین شباهتی میان كار عارف و شاعر موجب شده كه
1. محمدباقر مجلسی، بحار الانوار، ج17، باب 1، ص166.
برخی عارف را با شاعر یكسان بپندارند و گمان كنند عارف كسی است كه شعر میگوید و در اشعار خود از می و ساقی و ساغر نام میبرد. این برداشتی عامیانه و نادرست از عرفان و عارف است. البته درباره كاربرد واژگانی چون می، ساقی و ساغر در اشعار و تعابیر عرفانی قضاوتهایی گوناگون وجود دارد كه برخی از آنها جانب افراط دارد و برخی جانب تفریط. برخی این رویه را برنمیتابند و برآناند كه نباید برای تبیین مفاهیم دینی و الهی از واژگانی استفاده شود كه در عرف مردم مصادیق و متعلق آنها حرام و منفور است. برعكس، برخی معتقدند كه قوام عرفان به استفاده از می و ساغر و دلبر و چنین واژگانی است و شعری عرفانی است كه حتماً از می سخن گفته باشد. این دو برداشت نادرست است.
در قرآن برای بیان حقایق بلند و معنوی و اخروی، گاه از واژگانی چون خمر استفاده شده كه نام مایعی پلید و نجس است. برای نمونه خداوند میفرماید: مَثَلُ الْجَنَّةِ الَّتِی وُعِدَ الْمُتَّقُونَ فِیهَا أَنْهَارٌ مِّن مَّاء غَیْرِ آسِنٍ وَأَنْهَارٌ مِن لَّبَنٍ لَّمْ یَتَغَیَّرْ طَعْمُهُ وَأَنْهَارٌ مِّنْ خَمْرٍ لَّذَّةٍ لِّلشَّارِبِین؛(1) «وصف آن بهشتی كه پرهیزكاران را وعده دادهاند، این است كه در آن جویهایی است از آبی دگرگوننشدنی و جویهایی از شیری كه مزهاش برنگردد و جویهایی از بادهای كه لذتبخش آشامندگان است».
آشكار است كه منظور از باده و می بهشتی در این آیه و دیگر آیاتی كه مضمونی مشابه دارند، آن مایع مستكننده، نجس و حرام نیست. چنین كاربردی جنبه تشبیه دارد و این كاربردهای استعاری، تخیلی، كنایی و تشبیهی در ادبیات نهتنها مردود نیست، بلكه موجب لطافت كلام و حسن آن میشود و بهمقتضای مقام خطاب صورت میپذیرد. همچنین اگر عارفی در اشعار خود از واژه می و خمر استفاده میكند، آشكار است كه منظورش شراب نجس و حرام نیست، بلكه
1. محمد (47)، 15.
این واژگان در فرهنگ عرفان، معانی عرفانی ویژهای دارند. پس نباید استفاده از چنین واژگانی را در اشعار عرفا و سخنانشان برای بیان معارف بلند دینی، كجسلیقگی و رویهای نكوهیده به شمار آوریم. چه در گذشته و چه در روزگار ما، برخی از رجال دینی و علمای بزرگ و والامقام ذوق شعر نیز داشتهاند و در اشعار عرفانی خود از همین واژگان استفاده كردهاند، اما بههیچرو، منظورشان معنا و مفهومی نیست كه در عرف مردم استفاده میشود، بلكه از این واژگان، معانی خاص عرفانی را در نظر داشتهاند. مرحوم حاجشیخغلامرضا یزدی كه مردی عالم و زاهد و ازنظر معنوی فوقالعاده بود، در سخنرانیهای خود اشعار حافظ را میخواند و میگفت كه منظور حافظ از این اشعار آنچه برخی میپندارند نیست. برای نمونه، وی این شعر را فراوان میخواند:
گر كسان قدر می بدانندی شب نخفتی و رَز نشانندی
پای هر خوشهای كنیزك ترك نشاندی مگس پرانندی
وی میگفت كه منظور حافظ از بیت نخست این بوده كه اگر كسانی قدر انس با خدا را میدانستند، شبها نمیخوابیدند و او را عبادت میكردند. همچنین در بیت دوم میگوید كه آنان از دلشان مواظبت میكنند كه خیالهای باطل و هوسهای شیطانی در آن راه نیابد و تنها یاد خدا به قلبشان وارد شود.
بههرحال، برداشت برخی از عرفان، مهارت بیان مطالب بلند الهی و نامحسوس در تعابیر شاعرانه، و تشبیه آن امور ماورای مادی به محسوسات است. این برداشت از آنجا به دست آمد كه دیدند عرفا در قالب شعر و با استعاره و كنایه مطالب بلند عرفانی را بیان میكنند. در اینگونه برداشتها، عرفان از سنخ اموری است كه با
واژگان، اصطلاحات و تعبیرهای ویژه از آن سخن میگویند و امری فكری و ذهنی به شمار میآید. اما در این دوران، برداشت دیگری از عرفان شایع شده كه به رفتار و روشهای عملی ویژه اختصاص دارد. در اینگونه عرفان كه حتی میان مذاهب غیرالهی و مادی مانند بودیسم(1) رواج دارد، برنامهها و تمرینهای عملی و روانی، ازجمله تمركز بر برخی چیزها گنجانده شده كه موجب گسترش درك انسان و افزایش قدرت بدنی و روحی او میشود. این تمرینها و ریاضتها كه ازجمله مرتاضان هندی به آنها دست میزنند، چنان به فرد تمركز و آرامش میبخشد و قدرت روحی و بدنیاش را بالا میبرد كه میتواند كارهایی خارقالعاده انجام دهد. برای نمونه، میتواند اجسام بسیار سنگین را جابهجا كنند یا ازنظر روحی بر دیگران چیرگی یابد. یكی از نتایج این تمرینهای روحی و تمركزها هیپنوتیزم(2) است كه فرد با داشتن این مهارت و دانش، میتواند از راه چشم بر دیگری تصرف یابد و چیزهایی را به او تلقین كند.
چنانكه میدانید، امروزه بر اینگونه ریاضتها و تمرینهای بدنی و روحی ویژه كه قدرت بدنی و روحی انسان را بالا میبرد، نام عرفان مینهند. آنگاه عرفان را به عرفان الهی و غیرالهی تقسیم میكنند كه عرفان الهی در ادیان آسمانی ریشه دارد و عرفان غیرالهی میان بتپرستها، بوداییها و هندوها رایج است. عرفان غیرالهی مشتمل بر تمرینهای بدنی و روحی ویژه است كه آثاری خاص برجا مینهد. اما حقیقت این است كه نه آن برداشتهای نابهجا از عرفان كه به افكار، واژهها و سخنانی خاص مربوط است و برخی آن را عرفان نظری نامیدهاند، نه این روشهای عملی و ریاضتهای روحی و بدنی كه عرفان عملی
1. Buddhism.
2. Hypnotism.
میخوانند، هیچیك عرفان به شمار نمیآید. حقیقت عرفان هیچیك از این اصطلاحات نیست، بلكه شهود جلوههای الهی و درك بهتر خداوند است. عرفان بههیچروی به معانی یادشده نیست و نمیتوان داشتن مهارت در ارائه مفاهیم معنوی را در قالب شعر و با تعابیر كنایی، استعاری و تخیلی، عرفان به شمار آورد. این تمرینهای خاص بدنی و روحی نیز عرفان نیستند، بلكه عرفان حقیقی شناخت بهتر خداوند است. این همان عرفان نابی است كه امیر مؤمنان علیه السلام در تبیین نخستین ویژگی شیعیان واقعی، آنان را متصف بدان میدانند و میفرمایند: هم العارفون بالله. درحقیقت، این وصف جامع و برآیند دیگر ویژگیهای شیعیان حقیقی است و دیگر اوصاف، لوازم این وصف به شمار میآیند.
عرفان نیز مانند همه حقایق عالم، ازجمله ایمان و عدالت، مراتبی دارد. مرتبه نخست عرفان و معرفت خدا كه شرط آغازین ورود به اسلام و تشیع است، شناخت خدا با اوصاف یادشده از او در قرآن است. شناخت خدا و اوصافش از ضروریات اسلام است و اگر كسی به خداوند یا به صفاتش كه ازجمله آنها مكان نداشتن اوست اعتقاد نداشته باشد، موحد و مسلمان نیست. اما با این پایینترین مرتبه معرفت خدا كه شرط اسلامیت و تشیع است، كسی عارف بالله شناخته نمیشود و منظور امیر مؤمنان علیه السلام از «العارفون بالله» این مرتبه پایین از معرفت خدا نیست. عارف بالله و حقیقی كسی است كه به معرفت كامل خداوند دست یافته باشد؛ چنانكه به هركس فقه میداند فقیه نمیگویند و فقیه كسی است كه واجد فقه است و به بالاترین مراتب فقاهت و اجتهاد و قدرت استنباط در فقه دست یافته و فقه در وجودش رسوخ كرده است.
عارف بالله كسی است كه معرفت الهی در دلش نفوذ كرده است و بهتعبیردیگر، معرفتش به خداوند كامل شده است. این معرفت و عرفان، تنها با یادگیری مفاهیم و آگاهی از براهین اثبات وجود خداوند و صفات ثبوتیه و سلبیه و صفات جلال و جمال حاصل نمیشود. همه ما دعای جوشن كبیر را كه در آن هزار صفت و نام خداوند متعال آمده میخوانیم و به صحت معانی آن اعتقاد داریم، اما چنان نیست كه هركس این نامها را بخواند، عارف باشد. عارف كسی است كه معرفت و اعتقاد به خداوند و صفات او در قلبش رسوخ یافته باشد. اینكه چیزی به ذهن انسان راه یابد و عقل وی نیز آن را تأیید كند، بااینكه باوری در قلبش پدید آید، متفاوت است. آنچه انسان با ذهن درمییابد و از آن آگاه میشود با آنچه در دل باور میكند، بسیار تفاوت دارد. كسانی به معرفت حقیقی خدا دست یافتهاند و عارف باللهاند كه افزون بر شناخت ذهنی خداوند و اسما و صفات او، دلشان نیز خداوند و صفاتش را باور داشته باشد و آن معرفت، كاملاً در قلب و دلشان رسوخ یافته باشد.
در روایتی درباره عظمت علم آمده است: اَلْعِلْمُ نُورٌ یَقذِفُهُ اللَّهُ فِی قَلْبِ مَنْ یَشَاء؛(1) «علم نوری است كه خداوند در قلب هركس که خود بخواهد قرار میدهد». بیتردید این علم كه خداوند، هركه را لایق یافت از آن بهرهمند میگرداند، تنها فراگیری برخی مفاهیم، دانشها، اصطلاحها و استدلالهای علمی نیست؛ چون اینها را یك كافر نیز میتواند فراگیرد. یك فرد كافر نیز میتواند كتابهای فلسفی و عرفانی را بخواند و حفظ كند و اگر تنها با فراگیری مفاهیم و اصطلاحات عرفانی كسی عارف بالله میشد، افراد كافر و منكر خدا نیز میتوانستند عارف بالله شوند! عارف كسی است كه افزون بر معرفت حصولی به
1. امام صادق علیه السلام ، مصباح الشریعة، ص16.
خداوند و فراگیری مفاهیم و اصطلاحات، آن معرفت از ذهنش فراتر رود و وارد قلب و دلش گردد. او باید در دل به آنچه فراگرفته باور داشته باشد و آن باور در عمل و رفتارش نیز بروز یابد. ما میگوییم كه خداوند همهجا حضور دارد، اما حضور او را باور نداریم؛ چون اگر باور داشتیم، در خلوت و دور از چشم دیگران گناه نمیكردیم. اگر چندین برهان بر حضور خداوند اقامه كنیم و بدانیم كه هیچچیز ازنظر او پنهان نیست، تازمانیكه آن علم به باور تبدیل نشود، در رفتار ما تأثیری نخواهد گذاشت. پس معرفت و علم مطلوبْ نوری است كه از فراگرفتن برخی واژگان و مفاهیم، فراتر باشد. این علم حتی از دانستن یكسری براهین فراتر است؛ معرفتی است كه در دل انسان رسوخ میكند و بهترین نامی كه میتوان بر این باور و معرفت قلبی و درونی نهاد، نور است كه خداوند بهوسیله آن، انسان را هدایت میكند.
همگان شایستگی برخورداری از معرفت و عرفان الهی را ندارند. این معرفت و نور در اختیار كسانی قرار میگیرد كه مدارج تعالی، ترقی و كمال را گذرانده باشند و به وجود خود چنان گسترهای بخشیده باشند كه بتوانند ظرف نور الهی شوند. چنانكه آینه بهسبب شفافیت و صیقلخوردگی میتواند نور را جذب كند و آن را بازبتاباند، اما جسم كدر، تیره و غیرشفاف نمیتواند نور را بازتاب دهد. آن شایستگی بهرهمندی از نور الهی با عمل و كوشش درجهت بندگی خداوند به دست میآید؛ چنان كه خداوند فرمود: یَهْدِی اللَّهُ لِنُورِهِ مَن یَشَاء؛(1) «خدا هركه را خواهد به نور خود راه نماید». طبیعی است هرچه كوشش انسان در مسیر بندگی خداوند و كسب معارف الهی بیشتر شود، خداوند مراتب عالیتری را از عرفان خویش به او میچشاند و وی را به مراتب عالیتر هدایت خویش رهنمون
1. نور (24)، 35.
میسازد. هدایت الهی مراتبی دارد و هر گامی كه انسان بهسوی خدا برمیدارد، از مرتبه بالاتری از هدایت الهی برخوردار میشود؛ چنان كه خداوند فرمود: وَالَّذِینَ اهْتَدَوْا زَادَهُمْ هُدىً وَآتَاهُمْ تَقْواهُم؛(1) «و آنان كه هدایت شدند، خدا آنان را هرچه بیشتر هدایت بخشید و [توفیق] پرهیزكاریشان داد».
بنابراین عرفانی كه كمال انسان و نشانِ شیعه واقعی و روح تشیع است، با خواندن كتاب و فراگیری برخی مفاهیم و اصطلاحات و بیان آنها در تركیبهای شاعرانه حاصل نمیشود، بلكه با خودسازی و كوشش درجهت كسب معارف الهی و به كار بستن آنها و بندگی خداوند به دست میآید. البته عارفان تعبیراتی شاعرانه دارند و با اشعاری عرفانی، برخاسته از نورانیت دل، از احساسات درونی و دریافتهای قلبی خود پرده برمیدارند. اما چنان نیست كه هركسی شعر بگوید و در شعر خود از مفاهیم معنوی و الهی استفاده كند، عارف باشد. عرفان و معرفت حقیقی در پرتو تجلی نور الهی در قلب حاصل میشود؛ نوری كه خداوند به قلب مؤمن میتاباند و با آن نور، او را از تاریكی جهل خارج میگرداند. شرط دستیابی به چنین معرفت و عرفانی، تمرین بندگی خدا و عمل به دستورهای اوست.
1. محمد (47)، 17.