در جلسة گذشته به بررسی برنامه روزانه پرهیزگاران و شیعیان واقعی و ویژگیهای چهارگانة آنها كه در حضور اجتماعیشان رخ مینمایاند پرداختیم. حضرت پس از یادآوری آن ویژگیهای چهارگانه فرمودند: شیعیان واقعی براثر ترس از خداوند بدنهایشان چون تیرِ تراشیدهشده لاغر و تكیده است.
بهتجربه و در دانش پزشكی و روانپزشكی اثبات شده است كه بین حالات روحی و بدن رابطهای مستقیم و دوسویه وجود دارد. هم بدن انسان در روحش آثاری بر جای میگذارد و موجب ایجاد حالات روحی ویژه میشود و هم حالات روحی آثاری در بدن دارند و بر آن اثر میگذارند. پزشكان برخی بیماریها را به نام بیماریهای سایكوسوماتیك(1) و یا روانتنی شناسایی كردهاند كه درنتیجه ارتباط بین بدن و حالات روحی پدید میآیند. افسردگیها و ناراحتیهای شدید روحی، عامل برخی بیماریها در بدناند. گرچه برای انسانِ خواهان سرمستی و تنآسایی حالاتی چون اندوه و ترس، ناخوشایند و نامطلوب
1. Psychosomotic.
است و میكوشد كه از هر نوع آن فارغ شود، چنانكه روانشناسان نیز اذعان دارند، آن حالات بهطورمطلق غیرطبیعی و زیانبخش نیستند و حدی معین و ویژه از اندوه و ترس برای انسان، مفید و لازمه زندگی است. آنچه برای انسان زیانبخش است، افراط و زیادهروی در آن حالات است. اگر بهطورمطلق و حتی حدی معتدل از ترس در انسان وجود نداشته باشد، او دربرابر خطرها و بیماریها از خود محافظت نمیكند و درنتیجه، خطرها و بیماریهای تهدیدكننده او را از پای درمیآورند. پس ترس برای انسان لازم و ضروری است. اگر بهكلی حزن و اندوهی در انسان وجود نداشته باشد، وقتی كار ناشایست و بدی انجام داد، از كردة خود اندوهگین و پشیمان نمیشود. درنتیجه آن كار را تكرار میکند، ولی اندوه و ناراحتی از ارتكاب چنان رفتاری موجب میشود حواسش را جمع كند و آن كار را تكرار نكند.
بههرحال غم و غصه موجب میشود كه انسان در پی رفع نگرانیها و ناراحتیهایش برآید كه خود انگیزهای برای حركت بهسوی كمال مطلوب است. بله، اگر آن حالات از اعتدال خارج شدند، آثاری زیانبار برای روح و بدن انسان دارند. اندوه شدید، انگیزه و تحرك برای حركت و فعالیت را از انسان سلب میكند. درنتیجه انسان حتی برای عبادت، درس خواندن و صحبت كردن با دیگران نشاطی نخواهد داشت. افسردگی شدید موجب خودداری انسان از معاشرت با دیگران میشود و او را گوشهگیر میكند. بههرحال، حد میانه و معینی از حالاتی چون اضطراب، ترس و اندوه برای انسان مفید و مطلوب است و آنچه برای او زیانبخش و نامطلوب است، شدت یافتن آن حالات است كه آثاری زیانبار در پی دارد. كوشش انسان بیخیال و بیتوجه بسیار كمتر از كسی است كه برای آیندة خود نگران است. كسی كه دغدغه و احساس مسئولیت دارد و در
اندیشة رسیدن به اهداف بلند خویش است، از فرصتها برای رسیدن به اهداف خود بهره میگیرد و از هیچ كوششی فروگذار نمیکند. دانشمندان بزرگ چنان فكرشان بر فعالیت و پژوهش علمی متمركز میشود كه گاه طی ساعتها پژوهش و كوشش علمی به آنچه پیرامون آنها میگذرد هیچ توجهی ندارند. حتی وضعیت بد محیطی مانند سرما و گرما آنها را از كار علمی بازنمیدارد. گاهی حتی مدتی از زمان تغذیة آنها میگذرد، ولی ایشان به گرسنگی خود توجهی ندارند.
برخلاف انسانهای بیفكر و بیخیال كه دغدغه و ناراحتیای ندارند و هیچگاه از تغذیه و رسیدگی به جسم خود غافل نمیمانند و درنتیجه بدنشان بیش از حد رشد میكند و چاق میشوند، كسانی كه اندوه و غم و دغدغههای فكری، آنها را به خود سرگرم داشته، از رسیدگی كافی به جسم خود بازمیمانند و اشتهای كافی برای غذا خوردن ندارند. پس درنتیجه مصرف اندك غذا و پرهیز از تنپروری و پرخوری، بدنشان لاغر و تكیده میشود. البته بنابر معرفت متفاوت افراد، متعلق خوف و نگرانی آنها نیز تفاوت دارد. متعلق خوف و نگرانی برخی امور دنیوی است. برای مثال، در دوران جوانی نگران وضع مالی و آسایش آینده و دوران پیری خویشاند و میترسند كه در دوران پیری نیازمند دیگران شوند. ازاینرو، با كوشش فراوان ثروت و مال كافی برای خود فراهم میآورند تا در دوران پیری سرمایة كافی در اختیار داشته باشند و با رفاه و آسایش، دوران پیری را سپری كنند و به دیگران نیازمند نباشند. طبیعی است كه هرگونه نگرانی و ترس و حتی نگرانی از آیندة شغلی و فقری كه ممكن است انسان در آینده بدان دچار شود، انسان را به خود سرگرم میسازد و او را از شادمانی و سرمستی و تنآسایی بازمیدارد.
البته نگرانی و ترس ناشی از علاقه به زندگی و امور مادی، نكوهیده و حرام نیست؛ چون همین ترس و نگرانی خود زمینه پیشگیری از خطرها و رخدادهاست. كسی كه از بیماری میترسد، با رعایت قوانین بهداشتی میكوشد بیمار نشود، و خود را از آفتها و بیماریها حفظ میكند. یا كسی كه از زلزله میترسد، خانهای مقاوم دربرابر آن میسازد كه اگر زمینلرزهای رخ داد آسیب نبیند. اما از مؤمنان شایسته انتظار میرود كه به امور دنیا كماعتنا باشند و بیشتر به آخرت بیندیشند و نگران آن باشند. البته آنان نباید درباره وظایف دنیوی خود و كار و كوشش كوتاهی كنند و دستشان دربرابر دیگران دراز باشد، بلكه باید وظایف دنیوی و اجتماعی خود را انجام دهند و برای برآوردن نیازهای خانواده و آتیة فرزندانشان بكوشند. بااینحال نگران زندگی و آیندة دنیوی خود نباشند، بلكه نگران لحظة جان دادن و سرنوشتی باشند كه پس از آن برایشان رقم میخورد. نگران باشند كه در عالم برزخ انیسی نداشته باشند و در غربت و تنهایی به سر برند. البته مؤمنان شایستهای كه در این دنیا با ائمة اطهار علیهم السلام و اولیای خدا انس دارند، در عالم برزخ تنها نیستند و آن عزیزان انیس و همنشین ایشاناند، اما معلوم نیست كه ما از این عنایت و توفیق بزرگ برخوردار شویم و ممكن است بهسبب رفتارهای ناشایستی كه انجام دادهایم در عالم برزخ خشم خداوند را برانگیزیم.
آری، ترس مؤمن از عذاب خداوند در عالم برزخ و پسازآن در عالم قیامت كه حتی ممكن است آن عذاب ابدی و نامحدود باشد، آرامش و راحتی را از او میستاند. این مؤمن ترسان از عذاب الهی، گرچه چهرهای گشاده دارد و با روی خوش با مردم روبهرو میشود و حتی غم و اندوه افراد غمگین را میزداید و گره
از كار دیگران میگشاید، نگران آیندة خویش و محزون است. او نگران سرنوشت خود در عالم برزخ و نیز نگران سرنوشتی است كه در قیامت برایش رقم خواهد خورد و نمیداند آیا خداوند او را میآمرزد و یا دچار عذاب میشود. ازاینرو، بزرگترین دغدغه و درخواست مؤمن آمرزش است و در دعاهایی كه از ائمة اطهار علیهم السلام وارد شده، فراوان از خداوند درخواست بخشش و نجات از عذاب شده است. البته برای اولیای خدا و مؤمنان ممتاز و برگزیده، بالاتر و فراتر از آن خوف، ترسِ حرمان از انس با خدا و اولیای اوست.
عاشقان و دوستداران ائمة اطهار علیهم السلام وقتی به زیارت بارگاه مقدس آن حضرات میروند، چنان با زیارتگاه ایشان انس میگیرند كه نمیخواهند از آن جدا شوند و هنگام وداع و حركت بهسوی شهر خود غمگین و ناراحت میشوند. اما در دنیا دستكم گاهی موفق میشوند به زیارت مرقد ایشان بروند و با آنان انس گیرند، و نگران آناند كه در عالم برزخ دستشان از آن عزیزان كوتاه گردد و از دیدار و زیارتشان محروم شوند.
بالاتر از این نگرانی برای اولیای خدا، نگرانی ایشان بهسبب محرومیت از دیدار خداوند و محروم ماندن از عنایتهای ویژه خداوند به دوستانش است. بههرروی، مؤمن هیچگاه از ترس درباره آخرت خود تهی نیست و همواره نگران آن است. این ترس و نگرانی مجالی برای سرمستی و تنآسایی باقی نمیگذارد و موجب میشود كه بدن مؤمن، كاهیده و لاغر گردد. ازاینرو حضرت فرمودند: بَرَاهُمْ خَوْفُ بَارِیهِمْ فَهُمْ أَمْثَالُ الْقِدَاح؛ «ترس پروردگارشان آنها را چنان ضعیف كرده كه همچون تیری لاغر و باریك شدهاند». یا بنابرآنچه در نهج البلاغه آمده است: قَدْ بَرَاهُمُ الْخَوْفُ بَرْی الْقِدَاح؛ «ترس از خدا آنان را چونان تیرِ تراشیده لاغر كرده است».
طبیعی است وقتی مؤمن، لاغر و رنگپریده باشد و شادابی و طراوت در چهرهاش نمایان نباشد، كسی كه به او مینگرد میپندارد بیمار است؛ درحالیكه آن مؤمن بیمار نیست و سلامت و نشاط كافی برای فعالیت دارد. آنچه او را به آن وضع درآورده و از تنپروری بازداشته، نگرانی برای آخرت است. ازاینرو، حضرت میفرمایند:
یَحْسَبُهُمُ النَّاظِرُ إِلَیْهِمْ مَرْضَی وَمَا بِالْقَوْمِ مِنْ مَرَضٍ أَوْ قَدْ خُولِطُوا وَقَدْ خَالَطَ الْقَوْمَ مِنْ عَظَمَةِ رَبِّهِمْ وَشِدَّةِ سُلْطَانِهِ أَمْرٌ عَظِیمٌ طَاشَتْ لَهُ قُلُوبُهُمْ وَذَهَلَتْ مِنْهُ عُقُولُِهُم؛ هركس آنان را بنگرد، میپندارد بیمارند؛ درحالیكه هیچ كسالتی ندارند؛ یا گمان كند دیوانهاند، ولی آنها دیوانه عظمت پروردگار خویشاند و سلطنت عظیم خدا و حكومت او دلهایشان را به تپش انداخته و از هیبت آن، عقل از سرشان پریده است.
وقتی كسی بدن لاغر و رنگ زرد و پریدة مؤمن را میبیند، میپندارد او بیمار است. یا وقتی حالات روحی و رفتار ویژه او ـ مانند ضجهها و ناله سر دادنها و گریههایش ـ را میبیند دیوانهاش میپندارد؛ چون باور نمیكند كه انسان عاقل چنین حالات و رفتارهایی داشته باشد. پس از مرگ آیتالله میرزاجوادآقا تبریزی رحمه الله ، از همسایة ایشان درباره حالات آن مرحوم پرسیده بودند، و گفته بود كه آن مرحوم نیمههای شب دیوانه میشد و ضجه میزد و بلند گریه میكرد! وقتی كسی نیمهشب در حیاط خانه راه برود و سر بر دیوار بگذارد و ضجه بزند و بلند گریه كند، مردمی كه از حالات معنوی او بهرهای ندارند، دیوانهاش میدانند. یا كسی كه لذتهای مادی به او رو میكند و امكان بهرهمندی از منافع
مادی و ثروت كلان یا پستهای بزرگ و موقعیتهای مهم شغلی را كه برایش فراهم میشود، با بیاعتنایی رد میكند، مردم خواهند گفت: او عقل ندارد؛ چون اگر عقل میداشت از آن منافع و ثروت كلان و موقعیتهای بزرگ شغلی چشم نمیپوشید. حضرت در پاسخ به این قضاوت سطحی عوامانه میفرمایند: این مؤمنان وارسته دیوانه نیستند و به عقلشان خللی وارد نشده است، بلكه اندیشة آخرت و عظمت سلطنت و حكومت خداوند آنان را مبهوت ساخته و ازخودبیخود كرده است.
ما چون عظمت خداوند و سلطنت او را درك نكردهایم، وقتی به نماز میایستیم و الله اكبر میگوییم، حالمان دگرگون نمیشود. با زبان، خداوند را به بزرگی و عظمت میستاییم، اما دركی حقیقی و واقعی از بزرگی و عظمت خداوند نداریم. درحالیكه وقتی دربرابر انسان بزرگی قرار میگیریم، چون از مقام و موقعیت او آگاهیم و خود را دربرابرش كوچك میبینیم، حالمان تغییر میكند و بهسختی با او سخن میگوییم. حتی گاهی لكنت زبان پیدا میكنیم و نمیتوانیم با او سخن بگوییم. گاهی وقتی انسان دربرابر شخصیتی بزرگ قرار میگیرد، چنان از ابهت او متأثر میشود كه بدنش میلرزد. بزرگترین آرزو و افتخار ما این است كه خدمت مقام معظم رهبری دام ظله العالی برسیم. اما اگر كسی به محضر ایشان شرفیاب شود، چنان از عظمت ایشان متأثر میشود كه سخن گفتن برایش دشوار میگردد.
همه كسانی كه ما عظمتشان را درك میكنیم و خود را دربرابر آنها كوچك و حقیر مییابیم و هنگام رویارویی با ایشان حالمان دگرگون میشود و نمیتوانیم بر رفتار خود تسلط داشته باشیم، بندگان خداوندند. اما چگونه است كه وقتی دربرابر خداوندی قرار میگیریم كه دارای عظمت و قدرت بینهایت است و همه
قدرتها دربرابرش حقیر و كوچكاند، حالمان تغییر نمیكند؟ چرا وقتی نماز میخوانیم و با خداوند گفتوگو میكنیم، تغییری در حال ما پدید نمیآید؟ آیا این اشكال ناشی از آن است كه ـ معاذالله ـ اعتقاد به بزرگی و عظمت خداوند نادرست است؟ بیتردید پاسخ منفی است. بلكه چون ما با محسوسات انس گرفتهایم و با امور نامحسوس انس نداریم و نمیكوشیم كه با امور معنوی و ماورای حس مأنوس شویم تا نتایج عملی این انس را در زندگی خود ببینیم، عظمت و بزرگی خداوند را درك نمیكنیم. ما ادعا میكنیم خداوند بزرگ است و همهجا حضور دارد، اما این اعتقاد در رفتار ما نمود ندارد و بهگونهای رفتار میكنیم كه گویا خداوند را بزرگ و حاضر نمیدانیم. حاضر نیستیم در شبانهروز چند دقیقه بنشینیم و درباره حضور خداوند فكر كنیم تا دستكم بهاندازة ارزش قایل شدن برای انسانی كه دربرابر ما قرار گرفته، برای حضور خداوند در جایجای زندگی خود ارزش قایل شویم.
كسانی كه عظمت خداوند را باور دارند و با او انس گرفتهاند، آثار و نتایج عملی این انس و درك حضور در رفتارشان نمود مییابد. ازاینرو، وقتی دربرابر خداوند میایستند و نماز میخوانند، حالشان دگرگون میشود. چنانكه ائمة اطهار علیهم السلام هنگام وضو گرفتن رنگشان زرد میشد و هنگام نماز لرزه بر اندامشان میافتاد و بندبند بدنشان میلرزید. درباره حالت امام باقر و امام صادق علیه السلام هنگام نماز در روایت آمده است: كَانَ أَبُو جَعْفَر وَأَبُو عَبْدِ الله علیهما السلام ، إِذَا قَامَا إِلَی الصَّلاَةِ تَغَیَّرَتْ أَلْوَانُهُما مَرَّةً حُمْرَةً وَمَرَّةً صُفْرَةً وَكأَنَّمَا یُنَاجِیَانِ شَیْئَاً یَرَیَانه؛(1) «امام باقر و امام
1. میرزاحسین نوری طبرسی، مستدرک الوسائل، ج4، باب 2، ص104، ح4243.
صادق علیهم السلام هرگاه به نماز برمیخاستند رنگشان تغییر میكرد. گاهی سرخ و گاهی زرد میشدند؛ گویا با كسی مناجات میكنند كه او را میبینند».
درباره تغییر حالت امام سجاد علیه السلام هنگام وضو در روایت آمده است:
كانَ عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْن علیه السلام إِذَا تَوَضَّأَ اصْفَرَّ لَوْنُهُ فَیقُولُ لَهُ أَهْلُهُ: مَا هَذَا الَّذِی یَغْشَاك؟ فَیَقُولُ: أَتَدْرُونَ لِمَنْ أَتَأَهَّبُ لِلْقِیَامِ بَیْنَ یَدَیْهِ؟؛(1) هرگاه امام سجاد علیه السلام برای نماز وضو میساخت، رنگ مباركش زرد میشد. نزدیكانش عرض میكردند: «این چه حالی است كه به شما دست میدهد؟» میفرمود: «آیا میدانید آن كسی كه من آمادة ایستادن دربرابرش میشوم، کیست؟»
درباره امام حسن علیه السلام نیز در روایت آمده است:
أَنَّ الْحَسَنَ بْنَ عَلِی علیه السلام كَانَ إِذَا تَوَضَّأَ ارْتَعَدَتْ مَفَاصِلُهُ واصْفَرَّ لَوْنُهُ فَقِیلَ لَهُ فِی ذَلِكَ. فَقَالَ: حَقٌّ عَلَی كُلِّ مَنْ وَقَفَ بَیْنَ یَدَیْ رَبِّ الْعَرْشِ أَنْ یَصْفَرَّ لَوْنُهُ وَتَرْتَعِدَ مَفَاصِلُه، وَكَان علیه السلام إِذَا بَلَغَ بَابَ الْمَسْجِدِ رَفَعَ رَأسَهُ وَیقُولُ: إِلَهِی، ضَیْفُكَ بِبَابِكَ یَا مُحْسِنُ قَدْ أَتَاكَ الْمُسِیءُ فَتَجَاوَزْ عَنْ قَبِیحِ مَا عِنْدِی بِجَمِیلِ مَا عِنْدَكَ یَا كَرِیم؛(2) هرگاه امام حسن علیه السلام وضو میگرفت، اعضای بدنش میلرزید و رنگ مباركش زرد میشد. وقتی درباره این موضوع از آن حضرت جویا میشدند میفرمود: «جا دارد هركسی كه دربرابر پروردگار عرش قرار میگیرد رنگش زرد گردد و مفصلهایش دچار رعشه شود. آن حضرت هرگاه به درِ مسجد میرسید، سر مباركش را بلند میكرد و میفرمود: «بارخدایا،
1. محمدبنمحمدبننعمان عکبری بغدادی (شیخ مفید)، الارشاد، ج2، ص143.
2. محمدباقر مجلسی، بحار الانوار، ج43، باب 16، ص339، ح132.
مهمان تو بر در خانهات قرار گرفته است. ای خدای نیكوكار، شخص گنهكار نزد تو آمده. ای پروردگار كریم، از گناهان من بهخاطر زیباییها و نیكوییهایی كه داری، درگذر».
البته درجه و مرتبه حالات معنوی اولیای خاص خدا را افراد عادی به دست نمیآورند، اما آنان نیز با كوشش و خودسازی و صرف همت بلند میتوانند به مراتبی پایینتر برسند. البته آن حالات خاص معنوی و عرفانی و نالهسردادنها برای مؤمنان واقعی و پرهیزگاران همیشگی نیست؛ چراكه اگر چنین بود از زندگی و انجام وظایف روزمرة خود و كسبوكار بازمیماندند. این حالات، تنها هنگام عبادت و مناجات برای آنان پیش میآید. ازاینرو حضرت به رفتار و حالات ایشان پس از خارج شدن از آن حالات خاص معنوی اشاره میكنند و میفرمایند:
فَإِذَا اسْتَقَامُوا مِنْ ذَلِكَ بَادَرُوا إِلَی اللهِ تَعَالََی بِالأَعْمَالِ الزَّاكیَةِ لاَ یَرْضَوْنَ لَهُ بِالْقَلِِیلِ وَلاَ یَسْتَكثِرُونَ لَهُ الْجَزِیلَ فَهُمْ لأَنْفُسِهِمْ مُتَّهِمُونَ وَمِنْ أَعْمَالِهِمْ مُشْفِقُون؛ وقتی به هوش آمدند و استوار شدند و آن هراسشان برطرف گردید، با اعمال پاك و كردار پسندیده بهسوی خداوند متعال مبادرت جویند. به كارهای كم خشنود نگردند و رضا ندهند و كارهای بزرگ را نیز بزرگ و فراوان نبینند و بدان مغرور نشوند. آنان به نفس خود بدگمان و از كردارشان ترساناند.
پرهیزگاران و شیعیان واقعی در پی انجام اعمال نیكو و شایستهاند و انجام عبادت و اعمال صالح اندك، آنان را قانع نمیكند. چنان نیست كه چند صفحه قرآن بخوانند و چند ركعت نماز نافله بهجای آورند و پسازآن استراحت كنند.
آنان پس از رسیدگی به كسبوكار و وظایف روزانه خود، بخش اندكی از زمانشان را استراحت میكنند و چندین ساعت به عبادت میپردازند. از آن عبادات گسترده و فراوان خود نیز راضی نیستند و ناراحتاند كه نتوانستهاند بیشازآن به عبادت و بندگی خداوند بپردازند. شرمندهاند كه نتوانستهاند وظیفة بندگی خود را آنسانكه بایسته است انجام دهند. چگونه چنین نباشند، درحالیكه مولا و مقتدایشان امیر مؤمنان علیه السلام كه سرآمد بندگان خداست و در عبادت و بندگی خدا مانند ندارد، پس از آنهمه عبادت و رسیدگی به فقرا و گریه و زاری، از كمی توشه و فرجام كار خویش شكوه میكند و ناله سر میدهد و میفرماید: آهِ آهِ مِنْ قِلَّةِ الزَّادِ وَبُعْدِ السَّفَرِِ وَوَحْشَةِ الْطَرِِیقِ وَعِظَمِ الْمَوْرِد؛(1) «آه، آه، از كمی زاد و توشه و دوری سفر و ترس راه و بزرگی آنچه بر ما وارد خواهد شد».
اگر افراد عادی موفق شوند واجبات خود را انجام دهند و از محرّمات بپرهیزند، به خود میبالند و افتخار میكنند كه چنین توفیقی داشتهاند و خود را انسانی شایسته میدانند. بهویژه اگر افزون بر انجام واجبات، توفیق یابند مستحبات را نیز انجام دهند؛ قرآن بخوانند؛ صدقه بدهند و به كارهای خیر بپردازند. اما پرهیزگاران و شیعیان واقعی با آنهمه اعمال شایسته و بزرگ، باز به نفس خویش بدگماناند و به آنچه انجام دادهاند قانع نیستند و آن را ناچیز میشمرند و از كارهایی كه كردهاند ترساناند؛ ترس از اینكه نكند كوتاهیای كرده باشند كه خشم خداوند را برانگیزد. مؤمن واقعی گرچه در ظاهر گناهی مرتكب نشده است و اگر گناه صغیرهای از او سر زند، بیدرنگ توبه میكند، خود را متهم میداند و بههیچروی خویش را نمیستاید. او خود را انسانی خوب و صالح نمیداند، بلكه خویشتن را بدتر از دیگران میشمرد. اینگونه قضاوت
1. حسن دیلمی، ارشاد القلوب الی الصواب، ج2، ص218.
درباره خویش برگرفته از آموزههای روایی است. در روایت متفاوتی از خطبه همام در اصول كافی كه مضامین آن بسیار متفاوت با خطبه همام در نهج البلاغه و روایت نوف بكالی از آن خطبه است، امیر مؤمنان علیه السلام ویژگیهای مؤمن را اینگونه برمیشمارند:
یَقْبَلُ الْعُذْرَ وَیُجْمِلُ الذِّكْرَ وَیُحْسِنُ بِالنَّاسِ الظَّنَّ وَیتَّهِمُ عَلَی الْعَیْبِ نَفْسَهُ... كُلُّ سَعْیٍ أَخْلَصُ عِنْدَهُ مِنْ سَعْیِهِ وَكُلُّ نَفْسٍ أَصْلَحُ عِنْدَهُ مِنْ نَفْسِهِ عَالِمٌ بِعَیْبِهِ شَاغِلٌ بِغَمِّه؛(1) درقبال مردم عذرپذیر است و از آنها به نیكی یاد میكند و به ایشان گمان نیكو دارد و خود را به عیب و نقص متهم میكند... كار و كوشش هركسی را از كار خود خالصتر داند و نفس هركسی را از نفس خود صالحتر شناسد. عیب خود را میداند و گرفتار غم خویش است.
یكی از آموزههای قرآنی این است كه انسان نعمتها و زیباییهای اخلاق و رفتار را كه نشان كمال است، به خداوند نسبت دهد، و بدیها و كوتاهیها و گناهان را كه ناشی از نقص و ضعف است به خود نسبت دهد: مَا أَصَابَكَ مِنْ حَسَنه فَمِنَ اللَّهِ وَمَا أَصَابَكَ مِنْ سَیِّئَةٍ فَمِنْ نَفْسِك؛(2) «هر نیكیای كه به تو رسد از خداست و هر بدیای كه به تو رسد از خود توست».
در حدیث قدسی نیز آمده است كه خداوند میفرماید:
[یَا] ابْنَ آدَمَ، بِمَشِیئَتِی كُنْتَ أَنْتَ الَّذِی تَشَاءُ لِنَفْسِكَ مَا تَشَاءُ وَبِقُوَّتِی أَدَّیْتَ فَرَائِضِی وَبِنِعْمَتِی قَوِیتَ عَلَی مَعْصِیَتِی جَعَلْتُكَ سَمِیعاً بَصِیراً قَوِیّاً. مَا أَصَابَكَ مِنْ حَسَنَةٍ فَمِنَ اللهِ وَمَا أَصَابَكَ مِنْ سَیِّئَةٍ فَمِنْ نَفْسِكَ وَذَلِك
1. محمدبنیعقوب کلینی، الکافی، ج2، ص229، ح1.
2. نساء (4)، 79.
أَنِّی أَوْلَی بِحَسَنَاتِكَ مِنْكَ وَأَنْتَ أَوْلَی بِسَیِّئَاتِكَ مِنِّی؛(1) ای فرزند آدم، به خواست من تو میتوانی آنچه میخواهی برای خود بخواهی و به نیروی من است كه واجبات مرا انجام میدهی و به نعمت من بر نافرمانیام توانا شدی. من تو را شنوا، بینا و توانا ساختم. هر نیكیای كه به تو رسد ازسوی خداست و هر بدیای كه به تو رسد از خود توست، و این بهسبب آن است كه من به نیكیهای تو از تو سزاوارترم و تو به بدیها و گناهانت از من سزاوارتری.
اگر كسی توانست درس بخواند و به وظایف خود عمل كند یا نمازش را بهموقع بخواند، نباید به خود ببالد و بپندارد كه چون انسان خوبی است چنین كرده است. بلكه باید باور داشته باشد كه همه اینها با توفیق خداوند به دست میآید و اگر خداوند توفیق ندهد، كسی نمیتواند كاری را پیش برد. فراواناند كسانی كه میخواهند درس بخوانند یا دوست دارند نماز اول وقت بخوانند، اما موفق نمیشوند؛ چون خداوند به آنان توفیق انجام آن امور را عنایت نمیكند. آیا وقتی ما توفیق مییابیم كار خیری انجام دهیم، جز این است كه خداوند عوامل، مقدمات، اسباب و شرایط انجام آن را فراهم میآورد؟ آیا جز این است كه خداوند به ما ایمان و معرفت بخشیده است؟ پس ما هرچه داریم از خداست، و غفلت و ناسپاسی و دیگر اموری كه به قول اهل معقول به جنبههای عدمی مربوط میشوند، از خود ماست.
ما در آغاز نطفهای بیش نبودیم كه آن را نیز خداوند پدید آورد، و ما از خود هیچچیز
1. محمدبنیعقوب کلینی، الکافی، ج1، ص152، ح6.
نداریم. آنچه در اختیار ماست و ازجمله معرفت و ایمان و محبت به اهلبیت‰ و همه كارهای نیكی كه كردهایم بهتوفیق الهی به دست آمدهاند. آنچه از ماست، كاستیها و عیبهایی است كه برخاسته از ناداری و نقصاند. آنگاه چگونه میتوانیم خودمان را با شخص گنهکاری مقایسه كنیم و خود را از او برتر بدانیم؟ آنچه از ماست شهوت، خشم، حسد و كاستیهای دیگر است و اگر خداوند ما را حفظ نكند، نمیتوانیم در اوضاع ویژه و سخت خودمان را از گناه بازداریم.
خداوند دوست میدارد كه انسان همیشه متوجه كاستیها و عیبهایش باشد، اما شیطانِ وسوسهگرْ قوی و حیلهگر است و او را از نگاه به كوتاهیها و نقصهایش بازمیدارد. او ما را وسوسه و به ما چنین القا میكند كه گرچه خداوند به تو توفیق داد كه فلان گناه را انجام ندهی، اما تو از كسانی كه دزدی میكنند یا شراب میخورند و كارهای زشت دیگر را انجام میدهند، بهتری و باید خود را از آنها برتر بدانی. در این وضعیت، ما باید وسوسة شیطان را باطل كنیم و به او پاسخ گوییم كه شاید كسی كه گناه زشتی مرتكب شده، توبه كرده و خداوند او را بخشوده است. اما شاید من گناهی انجام دادهام كه بخشوده نشدهام؛ یا شاید توبهام پذیرفته نشده است؛ یا ممكن است در آینده مرتكب گناهانی بشوم كه زشتتر از گناهان كسی است كه خود را از او برتر میدانم. پس ما نمیتوانیم اطمینان یابیم كه كسی از ما بدتر است؛ چه، ممكن است او عاقبتبهخیر شود و ما بدعاقبت و بدفرجام گردیم. مگر نبودند كسانیكه پس از دهها سال عبادت خدا، در پیری و پایان عمر خویش حب ریاست، حسد و حرص به دنیا آنان را پایین كشید و بدعاقبت ساخت؛ نظیر بلعم باعورا كه خداوند درباره او میفرماید:
وَاتْلُ عَلَیْهِمْ نَبَأَ الَّذِیَ آتَیْنَاهُ آیَاتِنَا فَانسَلَخَ مِنْهَا فَأَتْبَعَهُ الشَّیْطَانُ فَكَانَ مِنَ الْغَاوِین * وَلَوْ شِئْنَا لَرَفَعْنَاهُ بِهَا وَلَـكِنَّهُ أَخْلَدَ إِلَى الأَرْضِ وَاتَّبَعَ هَوَاه
فَمَثَلُهُ كَمَثَلِ الْكَلْبِ إِن تَحْمِلْ عَلَیْهِ یَلْهَثْ أَوْ تَتْرُكْهُ یَلْهَث ذَلِكَ مَثَلُ الْقَوْمِ الَّذِینَ كَذَّبُواْ بِآیَاتِنَا فَاقْصُصِ الْقَصَصَ لَعَلَّهُمْ یَتَفَكَّرُون؛(1) و بر آنها خبر آنكس (بلعم باعورا) را برخوان كه آیتهای خویش (برخی كرامات یا اجابت دعا) را به وی دادیم و او از آنها بیرون رفت [و به آنها وقعی ننهاد و آنها را ترك كرد و از دانش آنها برهنه شد]. پس شیطان در پی او افتاد تا از گمراهان گشت؛ و اگر میخواستیم هرآینه او را بدان (بتها)ها [به جایگاهی بلند] برمیداشتیم، ولیكن او به زمین (دنیا و مال و جاه آن) چسبید و كام و خواهش دل خود را پیروی كرد. پس داستان او چون داستان سگ است؛ اگر بر او بتازی زبان از دهان بیرون آرد، و اگر واگذاریاش باز زبان از دهان آویخته دارد... .
بنابراین انسان همیشه باید نگران فرجام خود باشد و اگر بخواهد در جنبههای معنوی رشد كند و از شر شیطان نجات یابد، پیوسته باید رفتارش را محاسبه كند: اگر رفتاری نیك داشت، به خود نبالد و بیم داشته باشد كه شیطان فریبش دهد و بدفرجام شود. اگر تاكنون گناهی مرتكب نشده و انسانی شایسته بوده، به خود اطمینان ندهد كه در آینده نیز گناه نمیكند و تا پایان صالح و وارسته میماند و در دام شیطان نمیافتد. شیعیان واقعی و مؤمنان خالص، پیوسته ترسان و نگران فرجام كار خویشاند و حتی از اعمال خیری كه انجام دادهاند ترساناند كه نكند خداوند آنها را نپذیرفته باشد و همیشه نفس خویش را به خطاكاری متهم میكنند: فَهُمْ لأَنْفُسِهِمْ مُتَّهِمُونَ وَمِنْ أَعْمَالِهمْ مُشْفِقُون.
در نهج البلاغه نیز امیر مؤمنان علیه السلام میفرمایند:
أَنَّ الْمُؤْمِنَ لاَ یُمْسِی وَلاَ یُصْبِحُ إِلاَّ وَنَفْسُهُ ظَنُونٌ عِنْدَهُ فَلاَ یَزَالُ زَارِیا
1. اعراف (7)، 175ـ176.
عَلَیهَا وَمُسْتَزِیداً لَهَا؛(1) انسان باایمان شب را به روز نمیرساند و روز را شب نمیكند؛ جز آنكه نفس خویش را متهم میداند و بدان بدگمان است. پیوسته خود را سرزنش كند و هرچه طاعت و عبادت كند، آن را كم و ناچیز انگارد و بهتر و بیشتر را میخواهد.
مؤمن همواره احساس میکند در وظایفش كوتاهی ورزیده است و چون نفس را منشأ بدیها و شرور میداند، بدان بدگمان است و آن را متهم میداند. او بر این باور است كه میل به گناه، انحراف و طغیان در او وجود دارد و اگر خداوند هدایتش نكند، نفس، او را به بدی و طغیان وامیدارد و با هدایت و عنایت خداوند او میتواند بر نفس خویش چیره گردد و آن را از طغیان و انحراف بازدارد؛ چنانكه حضرت یوسف علیه السلام فرمود: وَمَا أُبَرِّىءُ نَفْسِی إِنَّ النَّفْسَ لأَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ إِلاَّ مَا رَحِمَ رَبِّیَ إِنَّ رَبِّی غَفُورٌ رَّحِیم؛(2) «و من خویشتن را [با خودستایی] بیگناه نمیشمارم، كه نفسِ [آدمی] بسی به بدی و گناه فرمان میدهد؛ مگر آنكه پروردگارم رحمت آرد كه پروردگار من آمرزگار و مهربان است».
1. نهج البلاغه، خطبه 176.
2. یوسف (12)، 53.