از جمله مناجات خمسعشر، «مناجات راغبین» است. «راغبین» از ماده «رغبت» است که به معنای دوست داشتن، مایل بودن، به کار میرود. اغلب تعابیری که امام سجاد(علیه السلام) در این مناجات به کار بردهاند برای ایجاد توازن بین خوفورجا در انسان میباشد:
در طلیعه آن مناجات حضرت میفرمایند:
اِلهى اِنْ کانَ قَلَّ زادى فِى الْمَسیرِ اِلَیْک، فَلَقَدْ حَسُنَ ظَنّى بِالتَّوَکلِ عَلَیْک، وَاِنْ کانَ جُرْمى قَدْ اَخافَنى مِنْ عُقُوبَتِک، فَاِنَّ رَجآئى قَدْ اَشْعَرَنى بِالْأَمْنِ مِنْ نَقِمَتِک، وَاِنْ کانَ ذَنْبى قَدْ عَرَضَنى لِعِقابِک فَقَدْ آذَنَنى حُسْنُ ثِقَتى بِثَوابِک، وَاِنْ اَنا مَتْنِى الْغَفْلَه عَنِ الْأِسْتِعْدادِ لِلِقآئِک، فَقَدْ نَبَّهَتْنِى الْمَعْرِفَه بِکرَمِک، وَآلائِک، وَاِنْ اَوْحَشَ ما بَیْنى وَبَیْنَک فَرْطُ الْعِصْیانِ وَالطُّغْیانِ، فَقَدْ آنَسَنى بُشْرَى الْغُفْرانِ وَالرِّضْوانِ؛ «خدایا، اگر زاد و توشهام در سفر بهسوی تو اندک است همانا حسن ظن به اعتماد و توکل بر تو دارم؛ و اگر جرم و گناهم مرا از عقوبت و کیفرت به هراس افکنده، همانا امیدم به لطف و کرمت نوید ایمنی از انتقامت را به من بخشیده است؛ و اگر گناهم مرا در معرض کیفرت درآورده است، وثوق و اطمینانم به پاداشت نوید میدهد؛
و اگر غفلت مرا از مهیّای لقای تو گشتن به خواب افکنده، معرفتم به کرم و نعمتهایت آگاه و هوشیارم ساخته است؛ و اگر زیادهروی در عصیان و سرکشی مرا به وحشت افکنده، بشارت به غفران و خوشنودیات باعث آرامش خاطرم گشته است».
در هریک از بندهای فراز مزبور حضرت با بیان آنچه موجب خوف از کیفر و آنچه باعث امید انسان به خداوند میگردد، به نوعی بین حالت خوفورجا تعادل و توازن برقرار میکنند. در بند اول به راه طولانی سفر آخرت و نداشتن زاد و توشه کافی اشاره دارند که باعث نگرانی انسان میگردد. اما از سوی دیگر، میفرمایند که توکل و اعتماد به رحمت بینهایت خدا به انسان امید میبخشد و باعث التیام خاطر او میگردد. یکی از توصیههای رایج در فرهنگ دینی ما که دارای کاربرد فراوانی است فراهم ساختن زاد و توشه برای آخرت میباشد. اما این توصیه و تعبیر رایج چون بسیاری از تعابیر و مفاهیم رایج در فرهنگ دینی ما واقعیت و ارزش واقعی خود را از دست داده است و به مثابه شعاری درآمده که کمتر به عمق و محتوای آن توجه میشود. ما در مکالمات روزمره تعابیر دینی فراوانی به کار میبریم که توجهای به معنای آنها نداریم. بهعنوان نمونه، فراوان در سخنان خود به عنوان تبرّکْ جمله «انشاءالله» را به کار میبریم، اما توجه نداریم که آن جمله به معنای تعلیق و متوقف دانستن امور بر مشیت الاهی است و بدین معناست که ما باید کارها را به مشیت و اراده الاهی واگذار کنیم و در مقابل مشیت الهی، مشیت و اراده خودمان را ناچیز بدانیم. در قرآن کریم خداوند به پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله) میفرماید:
وَلَا تَقُولَنَّ لِشَیْءٍ إِنِّی فَاعِلٌ ذَلِک غَدًا * إِلَّا أَن یَشَاء اللَّهُ وَاذْکر رَّبَّک إِذَا
نَسِیتَ وَقُلْ عَسَى أَن یَهْدِیَنِ رَبِّی لِأَقْرَبَ مِنْ هَذَا رَشَدًا؛(1) «و درباره هیچچیز مگوی که من فردا آن [کار] را خواهم کرد، مگر آنکه [گویی اگر] خدای خواهد؛ و چون فراموش کنی [که بگویی: اگر خدای خواهد] پروردگارت را یاد کن [یعنی وقتی به یاد آوری، کلمه انشاءالله را بر زبان آر] و بگو: امید است که پروردگارم مرا به راه صوابی که نزدیکتر از این باشد راه نماید».
همچنین ما وقتی از یکدیگر جدا میشویم، بهعنوان رسم و ادب، کلمه «خداحافظ» را بر زبان جاری میکنیم و توجهی به مفهوم و محتوای آن نداریم. حتی برخی از مارکسیستها که اعتقادی به خدا نداشتند، هنگام جدا شدن از دیگری، «خداحافظ» میگفتند. ما همانطور که به مفاهیم بسیاری از تعابیر رایج دینی توجهی داریم، به مخلوقات و امور تکوینی که نظام و حکمتهای الاهی در آنها نهفتهاند و پیوسته ما آنها را از نظر میگذرانیم توجه نداریم و از آثار عظمت و حکمت الاهی نهفته در آنها غافلیم. ازاینروی، خداوند از مردم گله میکند که به هنگام مواجهه با آیات الاهی از آنها غافلاند: وَإِنَّ کثِیرًا مِّنَ النَّاسِ عَنْ آیَاتِنَا لَغَافِلُونَ؛(2) «و هرآینه بسیاری از مردم از نشانههای ما غافلاند».
برخلاف تصور عمومی که بر اساس آن سفر آخرت از هنگام مرگ آغاز میشود و مبتنیبر آن زاد و توشه اخروی برای پس از مرگ تهیه میگردد، واقعیت این است که سفر آخرت در دنیا و از هنگام بلوغ که تکالیف و وظایف الاهی بر عهده انسان قرار میگیرند آغاز میشود و ما تا در دنیا به سر میبریم باید به تهیه زاد و توشهای بپردازیم که هم در دنیا به کار ما بیاید و هم برای سرای آخرت که امکان فراهم ساختن زاد و توشه فراهم
1. کهف (18)، 23ـ24.
2. یونس (10)، 92.
نیست به کار ما آید و باعث آرامش و آسایش ابدی ما گردد. انسان در مواجهه با این سفر ابدی، بهمانند کسی است که در دنیا قصد سفر دارد و سفر او از هنگام خارج شدن از منزل آغاز میگردد و او تا وقتی در شهر و حومه شهر است میتواند لوازم و توشه کافی برای سفر بردارد و پس از آنکه وارد بیابان خشک بیکران و خالی از کشت و زرع شد، نمیتواند برای خود توشهای فراهم کند و درصورتیکه از قبل برای خود توشه و آب و غذا فراهم آورده باشد، میتواند در آن بیابان از آن استفاده کند و زنده بماند.
اشتباه دیگری که نوع مردم مرتکب میشوند این است که خیال میکنند توشه آخرت تنها نماز و روزه است و توجه ندارند که همه کارهایی که انسان برای خدا و بهقصد انجام وظیفه انجام میدهد توشه آخرت بهحساب میآیند. روشن گردید که سفر آخرت ما از دنیا آغاز میگردد و انسان در طول زندگی در حال حرکت و سفر است و چه بخواهد و چه نخواهد با گذشت هر لحظه از عمرش گامی در سفر برمیدارد و بخشی از مسیر را طی میکند و پیوسته فاصله او با مقصد کمتر میگردد و در این مسیرْ محل توقف و منزلگاهی برای او وجود ندارد. پس او نباید دنیا را وطن و قرارگاه خود بداند، بلکه باید باور کند که دنیا محل گذر و بخشی از مسافت و سفر ابدی او و فرصت فراهم ساختن توشه برای زندگی ابدی است. امیر مؤمنان در بسیاری از کلمات نورانی خود این حقیقت را به ما گوشزد میکنند و ما را متوجه سفر و منزلگاه ابدی آخرت میکنند که ما از اکنون باید در اندیشه آن باشیم و توشه کافی را برای آن فراهم آوریم. آن حضرت دراینباره میفرمایند:
1.أَیُّهَا النَّاسُ إِنَّمَا الدُّنْیَا دَارُ مَجَازٍ وَالْآخِرَه دَارُ قَرَارٍ، فَخُذُوا مِنْ مَمَرِّکمْ لِمَقَرِّکمْ؛(1) «ای مردم، همانا دنیا خانه گذشتن و رفتن و آخرت سرای زیستن و ماندن است، پس از این گذرگاه برای زیستگاه خویش توشه برگیرید».
1. نهج البلاغه، خطبه 203.
2.وَ أُحَذِّرُکمُ الدُّنْیَا فَإِنَّهَا مَنْزِلُ قُلْعَه وَلَیْسَتْ بِدَارِ نُجْعَه. قَدْ تَزَیَّنَتْ بِغُرُورِهَا وَغَرَّتْ بِزِینَتِهَا؛(1) «شما را از دنیا پرهیز میدهم که منزلگاهی است ناپایدار، نه خانه ماندن و نه جایگاه قرار. خود را آراسته و به آرایش خویش شیفته و دیگران را به زینت خود فریفته است».
در برخی از روایات، دنیا بسان پُلی برای آخرت معرفی شده که باید از آن گذشت و نباید بدان دل بست و بدان قرار گرفت:
عن ابیحمزه الثُّمَالِیِّ عَنْ عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ(علیه السلام) أَنَّهُ قَالَ یَوْماً لِأَصْحَابِهِ: إِخْوَانِی، أُوصِیکمْ بِدَارِ الْآخِرَه، وَلَا أُوصِیکمْ بِدَارِ الدُّنْیَا فَإِنَّکمْ عَلَیْهَا حَرِیصُونَ وَبِهَا مُتَمَسِّکونَ. أَ مَا بَلَغَکمْ مَا قَالَ عِیسَى ابْنُ مَرْیَمَ(علیه السلام) لِلْحَوَارِیِّینَ؟ قَالَ لَهُمْ الدُّنْیَا قَنْطَرَه فَاعْبُرُوهَا وَلَا تَعْمُرُوهَا. وَقَالَ أَیُّکمْ یَبْنِی عَلَى مَوْجِ الْبَحْرِ دَاراً؟ تِلْکمُ الدَّارُ الدُّنْیَا فَلَا تَتَّخِذُوهَا قَرَاراً؛(2) «ابوحمزه ثمالی روایت کرده: روزی امام زینالعابدین(علیه السلام) به یاران خود فرمود: برادران من، شما را به خانه آخرت سفارش میکنم، نه به خانه دنیا، چراکه خود بر دنیا حریص هستید و بدان چنگ آویختهاید. مگر فرمایش عیسی(علیه السلام) به حواریون به گوش شما نرسیده که به آنان فرمود: دنیا بهمنزله پل است، پس از آن عبور کنید و به آبادانی آن سرگرم مشوید، و نیز فرمود: کدامیک از شما بر روی موج دریا خانه میسازد؟ خانه دنیا نیز چنین است، آن را قرارگاه خود قرار ندهید».
انسان در طی زندگی دنیوی و اخروی خویش مراحلی را پشت سر میگذارد. مرحله
1. همان، خطبه 113.
2. شیخ مفید، امالی، ترجمه حسین استاد ولی، ص55.
اول مربوط به قبل از تولد است که جنین در شکم مادر رشد میکند و پس از آنکه روح در او دمیده شد و قوا و اندام آن کامل گردید، به دنیا میآید و مرحله دوم زندگی او یعنی دوران طفولیت آغاز میگردد. گذشته از دوران جنینی که هیچ رفتار اختیاری از جنین سر نمیزند، در دوران کودکی و قبل از رسیدن به سن تکلیف چون هنوز قدرت تمییز و تشخیص در انسان به وجود نیامده و رفتار او کاملاً آگاهانه و مسئولانه نیست، تکلیفی متوجه او نمیگردد و بههمینجهتْ در روز قیامت رفتار و کارهایی که در دوران کودکی انجام پذیرفته مورد محاسبه قرار نمیگیرد و عقاب و کیفری بر آنها مترتب نمیشود.
مرحله سوم از هنگام بلوغ و رسیدن به سن تکلیف تا پایان عمر را شامل میگردد. در این مرحله از عمر، انسان در برابر رفتار خود مسئول است و تکالیف و وظایفی از سوی خداوند متوجه او گردیده است و در برابر اطاعت از خدا و عمل به تکالیف الاهی پاداش و ثواب به او داده میشود و اگر با تکالیف الاهی مخالفت کرد، کیفر و عذاب میبیند. مرحله چهارم عالم برزخ، یعنی از هنگام مرگ تا قیامت را شامل میشود. در این مرحله انسان از آثار و نتایج رفتاری که در دنیا داشته است بهرهمند میگردد و کار و رفتار جدیدی از انسان سر نمیزند، چون با مرگ پرونده اعمال و رفتار انسان بسته میشود. البته بر اساس برخی از روایات، برخی از رفتار با ارزش انسان پس از مرگ نیز کماکان تداوم مییابد و پیوسته از ناحیه آنها ثواب و پاداش جدیدی در پرونده اعمال انسان ثبت میگردد. در روایتی رسول خدا(صلی الله علیه و آله) فرمود:
إِذَا مَاتَ ابْنُ آدَمَ انْقَطَعَ عَمَلُهُ إِلَّا عَنْ ثَلَاثٍ: وَلَدٌ صَالِحٌٍ یَدْعُو لَهُ، وَعِلْمٌ یُنْتَفَعُ بِهِ، وَصَدَقَه جَارِیَه؛(1) «وقتی فرزند آدم مُرد عملش منقطع میگردد و به پایان میرسد، مگر از سه ناحیه: فرزند صالحی که تربیت کرده و به او
1. محدث نوری، مستدرک الوسائل، ج 12، باب 15، ص230، ح 6.
دعا میکند و آثار علمی که از خود باقی نهاده و دیگران از آن بهرهمند میگردند و صدقه و کار خیر ماندگاری که انجام داده است».
مرحله پنجم حیات انسان در آخرت رقم میخورد که پس از عالم برزخ و ظهور قیامت کبری آغاز میگردد و آن حیات اخروی ابدی است و پایانی ندارد. در آن عالم نتایج اعمال انسان در دنیا ظاهر میگردد و انسان هر توشهای که در دنیا فراهم ساخته در سرای آخرت از آن استفاده میکند و امکان انجام عمل جدید و تدارک رفتار زشت وجود ندارد: وَإِنَّ الْیَوْمَ عَمَلٌ وَلَا حِسَابَ، وَغَداً حِسَابٌ وَلَا عَمَلَ؛(1) «همانا امروز روز کار است و روز حساب نیست و فردا روز حساب است و کس را مجال کار نیست».
کسی که از فرصت عمر استفاده صحیح نبرد و توشه کافی برای سرای آخرت نیندوخت و از خدا غافل گشت و خود را اسیر شیطان و هوای نفس گرداند و غرق در لذتجویی و کامجویی از دنیا گردید و از اطاعت خدا و انجام اعمال صالح که به کار آخرت او میآید خودداری کرد، پس از مرگ که پرده از برابر چشمانش کنار میرود و حقایق در برابرش آشکار میگردند، درمییابد که عمر خویش را تباه ساخته و حاصلی جز وزر و وبال و عذاب برای خویش نیندوخته است، و آرزو میکند که دوباره به دنیا برگردد و به تدارک اعمال زشت خود و انجام اعمال صالح بپردازد. اما این آرزو بیهوده است و راه برگشتی برای او وجود ندارد و او باید برای همیشه جهنم را منزلگاه خویش سازد و کیفر اعمال زشت خود را تحمل کند:
حَتَّى إِذَا جَاء أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ قَالَ رَبِّ ارْجِعُونِ* لَعَلِّی أَعْمَلُ صَالِحًا فِیمَا تَرَکتُ کلَّا إِنَّهَا کلِمَه هُوَ قَائِلُهَا وَمِن وَرَائِهِم بَرْزَخٌ إِلَى یَوْمِ یُبْعَثُونَ؛(2) «تا آنگاه که مرگ یکی از آنها فرا رسد، گوید: پروردگارا، مرا بازگردانید، تا
1. نهج البلاغه، خ 42.
2. مؤمنون (23)، 99، 100.
شاید به تدارک گذشته عملی صالح بهجای آرم، به او خطاب شود که هرگز نخواهد شد و این کلمه [مرا بازگردان] را از حسرت میگوید، و فرارویشان برزخی است تا روزی که برانگیخته شوند».
حتی در قیامت کسانی از شفاعت بهرهمند میگردند که در دنیا با ایمان به خدا و پذیرش ولایت اهلبیت(علیهم السلام) و انجام کارهای شایسته خود را لایق برخورداری از شفاعت ساخته باشند. پس شفاعت نیز نتیجه ایمان و کارهای خیر انسان در دنیاست و زمینه آن در آخرت فراهم نمیگردد و هرکس باید در دنیا لیاقت و ظرفیت برخورداری از آن را فراهم آورده باشد. بنابراین، کافران نه مورد شفاعت قرار میگیرند و نه شفاعت کسی سودی به حالشان میبخشد: فَمَا تَنفَعُهُمْ شَفَاعَه الشَّافِعِینَ؛(1) «و شفاعت شفاعتگران آنها را سود نبخشد».
هیچ اندیشیدهایم که عمر ما در دنیا در برابر زندگی ابدی اخروی ما بسیار ناچیز است و ما اگر صدسال عمر کنیم و حتی اگر هزار سال در دنیا به سر بریم، این عمر در برابر عمر ابدی ما در آخرت، از یک چشم برهم زدن در عمر صد ساله نیز کمتر است. عمر ما در دنیا هرچند طولانی گردد باز محدود است و در برابر عمر نامحدود اخروی چیزی به شمار نمیآید. با این وصف، آیا سزاوار است که انسان در دنیا همه همت و تلاش خود را صرف استفاده از دنیا و لذتهای آن کند و به امور اخروی خود نپردازد؟
ما باید باور کنیم که آخرت منزلگاه ابدی ماست و برای آن اصالت قائل شویم و دنیا را تابعی برای آخرت و مقدمه وصول به آن بدانیم و استفاده ما از دنیا برای تداوم حیات و در حدی باشد که توان و قدرت لازم برای عمل به وظایف و پیمودن مسیر
1. مدثر (74)، 48.
آخرت را پیدا کنیم و توشه اصلی خود را برای زندگی ابدی خود ذخیره سازیم. نباید به مرحله کوتاه دنیا دل سپریم و همه توان خود را صرف آخرت کنیم و به بهرهبرداریهای دنیوی خویش نیز رنگ الاهی ببخشیم و در اندیشه روزی باشیم که حتی عزیزترین کسانمان از ما میگریزند و ما را فراموش میکنند و تنها اعمال صالحی که در دنیا انجام دادهایم به کار ما میآیند و باعث نجات ما از قهر الاهی میگردند: یَوْمَ یَفِرُّ الْمَرْءُ مِنْ أَخِیهِ * وَأُمِّهِ وَأَبِیهِ * وَصَاحِبَتِهِ وَبَنِیهِ؛(1) «روزی که آدمی از برادرش، و از مادرش و پدرش، و از همسرش و پسرانش میگریزد».
عظمت روز قیامت و هول و هراس آن تا حدی است که برادری که در دنیا حاضر بود جانش را فدای او کند و فرزندانی که به آنان عشق میورزید و آسایش و راحتی خود را خرج آنها کرده برای تربیت و ترقّی آنان زحمت فراوانی متحمل میشد، و حتی پدر و مادری که بیش از هرکسی به انسان توجه و محبت دارند، انسان را فراموش میکنند و هرکس سر در گریبان خود دارد و در اندیشه حساب الاهی و فرجامی است که خداوند برای او رقم خواهد زد.
اگر نیک بیندیشیم که ما در سفری طولانی گام مینهیم و مقصد ما سرایی ابدی است که هم نعمتها و هم عذابهای آن ابدی است و مقاماتی در آن سرا برای بهشتیان و صالحان معیّن گردیده که درک مراتب و فواصل آنها از ما ساخته نیست. حتی ما نمیتوانیم تفاوت بین مقام سلمان و مقام ابوذر را درک کنیم، چه رسد که فاصله بین مقام رسول خدا(صلی الله علیه و آله) و ائمه معصومین(علیهم السلام) با مقام اصحاب و یارانشان را فهم و درک کنیم.
عظمت و فراخنای مقامات بهشتی تا به حدی است که ما اگر چندین برابر عمر میکردیم و حتی اگر خداوند عمر حضرت نوح(علیهم السلام) را به ما میداد و ما سراسر آن را صرف آخرت میکردیم، همه زحمات و تلاش ما در افق نازلترین درجات و مقامات
1. عبس (80)، 34ـ 36.
بهشتی قرار نمیگرفت، چون اساساً زندگی دنیا با زندگی آخرت قابل مقایسه نیست. آنگاه تصور کنیم کسانی که چشم به عالیترین مقامات بهشت دارند و درصدد آن هستند که با اعمال و رفتار خود در دنیا، شایستگی دستیابی به آن مقام را پیدا کنند چه حالی باید داشته باشند و تا چه حد باید افکارشان متمرکز و خالص برای خدا گردد؟ ما با این افکار مغشوش و پریشان که حتی در حال مناجات و دعا هم نمیتوانیم فکرمان را از غیرخدا منصرف و تنها متوجه خدا گردانیم شایستگی برخورداری از نازلترین مقامات بهشتی را نداریم، چه رسد به عالیترین و والاترین مقامات بهشتی که ویژه اولیای خاص خدا، نظیر امیر مؤمنان(علیه السلام) است که همه افکار، حرکات و رفتارشان برای خداست و توجهاتشان در عالیترین سطح متمرکز و خالص برای خداست و با وجود معرفت متعالی آنان به مقام پروردگار، ممکن نیست هیچ چیز خللی در توجه آنان به خدا ایجاد کند.
پس از صلح امام حسن(علیه السلام) با معاویه که حکومت یکپارچه در اختیار معاویه و بنیامیه قرار گرفت، شیعیان مجبور بودند برای امور قضایی و مشکلاتی که دستگاه حکومت و کارگزاران معاویه برای آنان فراهم میآوردند به دربار معاویه مراجعه کنند. معاویه نیز از فرصت استفاده میکرد و در مجالس رسمی و در حضور اشراف و بزرگان به تحقیر شیعیان میپرداخت و به پیروان علی(علیه السلام) میگفت که پس از سالها جنگیدن در رکاب علی(علیه السلام) چه به دست آوردید؟ اکنون بنگرید که حکومت و قدرت در دست ماست و شما ناچارید به ما مراجعه کنید و از ما بخواهید که به مشکلاتتان رسیدگی کنیم. در این مجالس گاهی معاویه از پیروان علی
(علیه السلام) میخواست که درباره حضرت سخن گویند تا بدینوسیله داغ آنها را تازه کند و به نوعی آنان را تحقیر نماید. از جمله روزی ضراربن ضمره لیثی برای شکایت از کارگزاران معاویه نزد او رفت. معاویه از او
خواست که علی(علیه السلام) را برای او توصیف کند. ضرار گفت: آن حضرت دارای شکوه و جلال بسیار و بس نیرومند بود. سخن حق میگفت و بر اساس عدالت حکومت میکرد. علم از دل او میجوشید و حکمت از زبانش سرازیر میگشت. از دنیا و جلوههای آن وحشت داشت و با شب و تنهایی مأنوس بود. به خدا قسم او بسیار پند میگرفت و فراوان میاندیشید. دستانش را بر هم مینهاد و با خود سخن میگفت و به مناجات با پروردگار خود میپرداخت. از لباس، زبر و خشن و از طعام، نان خشک و بدون خورشت را برمیگزید. به خدا قسم او در بین جمع چون یکی از ما بود و چون از او سؤال میکردیم با آغوش باز نزد ما میآمد، اما هنگامی که نزد او بودیم از شدت هیبت او نمیتوانستیم با او سخن گوییم و به جهت شکوه و عظمتش چشم بدو نمیدوختیم. وقتی تبسم میکرد، دندانهایش چون ردیف منظم لؤلؤ ظاهر میگشت. اهل دیانت را نزد خود بار میداد و عزیز میداشت و به مساکین و فقرا محبت میورزید و توانمند بدو طمع نداشت و ناتوان از عدالت او مأیوس نمیگشت. به خدا قسم، من خود شاهد بودم و با چشمهایم او را در موقعیتهایی دیدم که پرده سیاه شب همه جا گسترده بود و او در محراب عبادت ایستاده بود، درحالیکه محاسن خویش به دست گرفته مانند مارگزیده به خود میپیچید و اندوهگینانه میگریست و میگفت:
یَا دُنْیَا! یَا دُنْیَا! إِلَیْک عَنِّی أَ بِی تَعَرَّضْتِ أَمْ إِلَیَّ تَشَوَّقْتِ لَا حَانَ حِینُک هَیْهَاتَ! هَیْهَاتَ! غُرِّی غَیْرِی، لَا حَاجَه لِی فِیک، قَدْ طَلَّقْتُک ثَلَاثاً لَا رَجْعَه فِیهَا فَعَیْشُک قَصِیرٌ وَ خَطَرُک یَسِیرٌ وَ أَمَلُک حَقِیرٌ. آهِ مِنْ قِلَّه الزَّادِ وَ طُولِ الطَّرِیقِ وَ بُعْدِ السَّفَرِ وَ عَظِیمِ الْمَوْرِدِ؛ «ای دنیا، ای دنیا، آیا میخواهی مرا به خود مشغول داری، یا شیفته من شدهای؟ هرگز مباد آن روز، من به تو نیازی ندارم و تو را سه طلاقه کردم تا بازگشتی نباشد. زندگانیات کوتاه است و آرزویت ناچیز. آه، آه از کمی توشه و دوری سفر و وحشت راه و سختی منزل».
در این هنگام اشک معاویه جاری و بر ریشش سرازیر شد و با آستین اشک چشم خود را پاک کرد، و اهل مجلس همگی به شدت گریستند. سپس معاویه گفت: به خدا قسم، علی(علیه السلام) چنان بود که توصیف کردی. ای ضرار، چگونه بر فقدان او صبر میکنی؟ ضرار گفت: بسان کسی صبر میکنم که فرزندش را بر روی سینهاش سر بریدهاند و او نمیتواند ناله از دل خارج کند و حرارت قلب خویش را تسکین بخشد. سپس با چشم گریان از مجلس معاویه خارج شد.(1)
آری! امیر مؤمنان(علیه السلام) که رشادتها و جانفشانیهای او باعث حفظ و پایداریِ اسلام گردید. کسی که از نوجوانی و سیزدهسالگی به اسلام گروید و تا پایان عمر در راه اسلام و توحید ثابتقدم ماند. کسی که ضربت شمشیر او که بر فرق عمروبنعبدود فرود آمد از عبادت جن و انس برتر بود. کسی که پیوسته به عبادت خدا مشغول بود و حتی هنگامی که کار میکرد و به کشاورزی و کار در مزرعه میپرداخت ذکر خدا بر لب داشت و هر شبانهروز هزار رکعت نماز به جای میآورد. کسی که در خدمت به مردم و دستگیری از فقرا و نیازمندان سرآمد مردمان بود و باغستانها و نخلستانهای فراوانی احداث کرد و با دست خود حدود سی و شش چاه حفر کرد و همه را وقف مردم کرد و بالأخره کسی که عمرش در راه خدا صرف گردید و لحظهای از یاد خدا غافل نگشت، توشه خود را اندک میشمارد و چنین مینماید که چیزی برای عرضه به پیشگاه خدا در اختیار ندارد. امام سجاد(علیه السلام) نیز که خلف صالح آن امام عزیز است، توشه خود را اندک میشمارد و با توکل به خدا چشم به لطف و عنایت بیکران معبود دوخته است و امید به لطف بیکران خداوند را امان از عذاب و قهر الاهی میشمرد.
1. دیلمی، ارشاد القلوب، ص194.