پس از اتمام شرح و بررسی مناجات الشاکرین، بهاختصار مناجات المطیعین را مورد بررسی قرار میدهیم. در این مناجات امام سجاد(علیه السلام) در پیشگاه خداوند خواستههای را عرضه میدارند و در طلیعه آن مناجات میفرمایند:
اَللَّهُمَّ اَلْهِمْنا طاعَتَک، وَجَنِّبْنا مَعْصِیَتَک، وَیَسِّرْ لَنا بُلُوغَ ما نَتَمَنّى مِنْ اِبْتِغآءِ رِضْوانِک، وَاَحْلِلْنا بُحْبُوحَه جِنانِک، وَاقْشَعْ عَنْ بَصآئِرِنا سَحابَ الْأِرْتِیابِ، وَاکشِفْ عَنْ قُلُوبِنا اَغْشِیَه الْمِرْیَه وَالْحِجابِ، وَاَزْهِقِ الْباطِلَ عَنْ ضَمآئِرِنا، وَاَثْبِتِ الْحَقَّ فى سَرآئِرِنا، فَاِنَ الشُّکوُک وَالظُّنُونَ لَواقِحُ الْفِتَنِ، وَمُکدِّرَه لِصَفْوِ الْمَنائح وَالْمِنَنِ؛ «خدایا، طاعت و بندگیات را به قلب ما الهام کن، و عصیانت را از ما دور ساز، و راه وصول به آنچه را آرزومندیم از رضای تو برای ما فراهم ساز، و ما را در میان بهشت جاودان منزل ده، و از برابر چشم بصیرت ما ابرهای تیره شک را بردار، و از دلهای ما پردههای ظلمانی تردید و حجاب را دور ساز، و باطل را از باطن ما برطرف ساز، و حقیقت را در درون ما مستقر گردان؛ همانا
شکها و گمانهای فاسد آبستن فتنهها هستند و صفای نعمتها و بخششهایت را مکدر و ناگوار میسازند».
انسانی که درصدد انجام وظیفه الاهی خویش است، قبل از طرح هر درخواستی از خداوند متعالی درخواست میکند که توفیق انجام واجبات و اعمال قربی و ترک محرمات و آنچه در نزد خداوند نکوهیده است را به وی عنایت کند. چه اینکه انجام تکالیف الاهی و زینت یافتن به گوهر تقوا و کسب رضایت الاهی تأمین کننده سعادت دنیوی و اخروی انسان است و فرجام نیکبختی ابدی را برای وی رقم میزند و او را لایق بهشت جاودان و بهرهمندی از نعمتهای ابدی آن میسازد. اما آنچه توجه و درنگ انسان را برمیانگیزد این است که حضرت پس از درخواست توفیق بندگی و انجام تکالیف الاهی، از خداوند درخواست میکنند که شک و ریب را از دل زایل سازد و شک و گمان فاسد را بستر و آبستن فتنه معرفی میکنند. چون وقتی در حوزه اعتقادات و ارزشهای دینی و الاهی، شک و ظن جایگزین یقین گشت، خود آغازی است برای انحراف و دست شستن از عقایدی که هویت بخش انسان دینی است. اگر ما نظری بیفکنیم به حوادث و انحرافات قبل و بعد از انقلاب و فتنههایی که صورت پذیرفت، در مییابیم که ریشه آنها تشکیک در اعتقادات و باورها بود و رسوخ و پایدار ماندن شک در باورها، ایمان بسیاری از انقلابیون و متدینان را زایل ساخت. در این گذر بسیاری از کسانی که حاضر بودند جانشان را برای انقلاب و اسلام فدا کنند و جانبرکف در صحنه انقلاب حاضر بودند و حتی قبل از انقلاب به جهاد مسلحانه با رژیم پهلوی میپرداختند، شک و تردید در عقاید و باورهای اسلامی، باعث بیاعتنایی آنان به مسائل دینی و ارزشی گردید و کارشان به جایی رسید که دستورات و تعالیم تعالیبخش اسلام را تاریخی و متعلق به گذشته دانستند. برخی از کسانی که حاضر بودند جانشان را برای اسلام، میهن و خلق فدا کنند، امروزه طوق بندگی و نوکری
بدترین دشمنان اسلام و ملت را بر گردن آویختهاند و سگ دستآموز آمریکا و استکبار گردیدهاند.
گاهی با برهان و دلیل عقلی انسان به مطلبی یقین مییابد و بدان ملتزم میگردد، سپس در همان مطلب قطعی و یقینی شک میکند و این شک و تردید گاهی چند لحظه به طول میانجامد امّا گاهی در قلب انسان مستقر میگردد و زایل نمیگردد. گاهی انسان به نماز مشغول است و ناگهان حالت شک و تردید در برخی از آموزههای نماز در وی پدید میآید، اما بهزودی آن شک برطرف میگردد. یا وقتی انسان در زیارت ائمه معصومین(علیه السلام) میخواند: انَّکَ تَسْمَعُ کَلامی وَتَرُدُّ سَلامی؛(1) «تو سخنم را میشنوی و به سلامم پاسخ میگویی» در آن سخن شک میکند و پیش خود میگوید که شاید کسی سخنم را نشنود. این تردید و شک ناشی از آن است که با وجود یقین و قطع به چیزی، باز ممکن است اضطراب و تزلزل به قلب راه یابد و انسان حتی اگر شده برای چند لحظه در امر مسلّمی نیز تردید میکند. اساساً «قلب» به معنای زیرورو شدن است و چون قلب انسان در معرض دگرگونی و تزلزل است بدان نام نامیده شده است. پس عموم مردم مصون از شک و تردید نیستند، اما مؤمنان که قرین لطف و عنایت خداوند هستند، به سرعت شک و تردید از دلشان خارج میگردد و وسوسههای شیطانی در دلشان پایدار نمیماند. خداوند دراینباره میفرماید: إِنَّ الَّذِینَ اتَّقَواْ إِذَا مَسَّهُمْ طَائِفٌ مِّنَ الشَّیْطَانِ تَذَکرُواْ فَإِذَا هُم مُّبْصِرُونَ؛(2) «کسانی که پرهیزکاری کردند چون وسوسهای از شیطان به آنان رسد [خدای را] یاد کنند و بناگاه بینا شوند».
نور تقوا در دل مؤمنان واقعی خیلی سریع ظلمت و کدورت برخاسته از وسوسه
1. محمدباقر مجلسی، بحار الانوار، ج100، باب14، ص295، ح20.
2. اعراف (7)، 201.
شیطان را نابود میسازد و آن وسوسه چون موجی کوتاه بر دل مؤمن میگذرد و با یاد خدا از حرکت باز میایستد. اما کوردلان و غافلان که فریب دام خوشظاهر شیطان را خوردهاند، دل را آوردگاه وسوسههای پیدرپی شیطانی قرار دادهاند و روزنههای نور و هدایت را به روی خویش بستهاند: وَمَن یَعْشُ عَن ذِکرِ الرَّحْمَنِ نُقَیِّضْ لَهُ شَیْطَانًا فَهُوَ لَهُ قَرِینٌ؛(1) «و هرکه از یاد خدای رحمان روی برتابد [یا چشم بپوشد و بگردد] شیطانی برای او برانگیزیم که او را دمساز و همنشین باشد».
بر اساس سنّت الاهی کسانی که از یاد خداوند غافلاند و دل از یاد او تهی ساختهاند، شیطان مونس و همنشین آنان میگردد و به تدبیر فکر و ذهن آنان میپردازد و آمال و آرزوهایشان را رقم میزند و در نتیجه، حاصل و نتیجه رفتار و اندیشههای آنان ظلمت و انحطاط خواهد بود. این ازآنروست که دل نمیتواند خالی از یار و مونس باشد و اگر انسان لیاقت انس با معبود را از دست داد، شیطان قرین او میشود تا پیوسته بر ظلمت دل او بیفزاید و او کوردلانه در منجلاب تباهی و گناه دستوپا زند. «طائف» به معنای طوافکننده و گردشکننده است و در ادبیات عرب به «دورهگرد» طائف گفته میشود. خداوند میفرماید که شیطان اطراف دل افراد باتقوا که دل را با ذکر و یاد خدا روشن ساختهاند میگردد تا روزنهای برای نفوذ بیابد. اما او پس از تلاش بسیار، تنها موفق میشود که تماسی اندک با دل مؤمن باتقوا برقرار کند و آن را در معرض القائات و وسوسههای خویش قرار دهد. اما ایمان راسخ و توجه همیشگی به خدا مؤمن را از آن غفلت کوتاه نجات میبخشد و سطح هوشیاری او را تا حدّی افزایش میدهد که زمینهای برای رسوخ وسوسه شیطان به دل وی باقی نماند.
1. زخرف (43)، 36.
جمله «اذا هم مبصرون» ناظر به چشم باطن است که بر اثر غفلت و وسوسه و پردهای که شیطان در برابر آن میافکند، تار میگردد، اما از آنجا که دل انسان باتقوا مجلای نور الاهی و توجه به معبود است، تیرگی باطن وی موقتی است و تذکر و توجه به خدا آن غفلت را میزداید و مجدداً چشم باطن را روشن میگرداند و حقایق را به او مینمایاند و وی به فطرت خویش بازگشت میکند. اما اگر دل به نور تقوا مزین نگشته باشد و غفلت در دل رسوخ یافته باشد و آیینه دل و عرصه فکر و ذهن انسان را وسوسههای شیطان بپوشاند و شیطان خواستههای پوچ و بیمقدار را زیبا و فریبنده جلوه دهد، چشم باطن نابینا میگردد و در نتیجه مشاهده حقایق برای انسان ناممکن میشود. بهتعبیردیگر، کوری باطن بخشی از هویت انسان غافل میگردد که در قیامت نیز تجسم و عینیت مییابد. خداوند درباره معصیتکاران کورباطن میفرماید:
وَمَنْ أَعْرَضَ عَن ذِکرِی فَإِنَّ لَهُ مَعِیشَه ضَنکا وَنَحْشُرُهُ یَوْمَ الْقِیَامَه أَعْمَى*قَالَ رَبِّ لِمَ حَشَرْتَنِی أَعْمَى وَقَدْ کنتُ بَصِیرًا*قَالَ کذَلِک أَتَتْک آیَاتُنَا فَنَسِیتَهَا وَکذَلِک الْیَوْمَ تُنسَى؛(1) «و هرکه از یاد و پند من روی بگرداند پس زندگی تنگ و سخت دارد و روز رستاخیز او را نابینا برانگیزیم. گوید: پروردگارا، چرا مرا نابینا برانگیختی و حال آنکه بینا بودم؟ گوید: بدینگونه [امروز کور محشور شدی زیرا] آیات ما به تو رسید و تو آنها را به فراموشی سپردی [از آنها تغافل کردی] و همچنان امروز فراموش میشوی».
معمولاً انسان دچار شک و تردید و غفلت میگردد، اما کسانی که لایق بهرهمندی از نور هدایت هستند، مورد لطف و عنایت خدا قرار گرفته و متذکر میگردند و این توجه و تذکر چشم و دل آنان را روشن و بینا میگرداند و شیطان را از حریم قلب
1. طه (20)، 124ـ 126.
آنان دور میسازد. ولی غافلدلان وقتی شیطان پدیدههای دنیا را برای آنان میآراید و جلوه میدهد، بهجای اینکه متذکر و متنبه شوند و خود را از دام شیطان برهانند، بیشتر به دنبال خواستههای شیطانی گام برمیدارند و در نتیجه، پردهها و حجابهای بیشتری بر دلشان افکنده میشود و دلشان تاریکتر میگردد و تا آنجا در ورطه غفلت فرو میروند که از یاد خدا نیز متنفر و آزردهخاطر میگردند؛ چنانکه خداوند فرمود: وَإِذَا ذُکرَ اللَّهُ وَحْدَهُ اشْمَأَزَّتْ قُلُوبُ الَّذِینَ لَا یُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَه وَإِذَا ذُکرَ الَّذِینَ مِن دُونِهِ إِذَا هُمْ یَسْتَبْشِرُونَ؛(1) «و چون خداوند به یگانگی یاد شود دلهای کسانی که به آن جهان ایمان ندارند برمد و چون آنان که جز او هستند [معبودهایشان] یاد شوند ناگاه شادمان گردند».
کسانی که فطرتشان سالم است درصدد اطاعت خدا و انجام وظیفه و تکلیف خود بر میآیند و در پی آن هستند که اصول دین خود را بهتر بشناسند و بهراحتی ادلهای که برای اثبات خدا ، نبوت، امامت و سایر اصول و ارزشهای دین اقامه میشود میپذیرند. اما برخی حتی اگر در ظاهر هم آن دلایل را بپذیرند چندان تأثیری در آنها نمیبخشد و ملتزم به آنها نمیشوند. شگفتآورتر آنکه برخی اخباری که در مورد مسائل سیاسی، اجتماعی و اشخاص دیگر به آنها میرسد بدون آنکه در صحت و سقم آنها تحقیق کنند میپذیرند و بدانها اطمینان مییابند، اما از پذیرش آنچه 124 هزار پیامبر ـ که از برجستهتـرین انسانهـا و معصوم هستند ـ فرمودهانـد خـودداری میکنند و به عناد و مخالفت با آنها میپردازند و دلایل قطعی و محکمی که درباره اعتقادات اصیل الاهی قائم شده است آنها را قانع نمیسازد. قرآن پس از ذکر داستان دو صاحب باغ که یکی از آنها به جهت داشتن میوه و ثمر فراوان به رفیق خود فخر میفروخت و در غفلت از خداوند و حق به انکار معاد میپرداخت، از قول وی نقل میکند که گفت: وَمَا
1. زمر (39)، 45.
أَظُنُّ السَّاعَه قَائِمَه وَلَئِن رُّدِدتُّ إِلَى رَبِّی لَأَجِدَنَّ خَیْرًا مِّنْهَا مُنقَلَبًا؛(1) «و گمان نمیکنم که رستاخیز برپا شود و اگر هم بهسوی خداوندم بازگردانده شوم هرآینه بهتر از این بازگشتگاهی بیابم».
در آیه دیگر خداوند میفرماید: وَإِذَا قِیلَ إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ وَالسَّاعَه لَا رَیْبَ فِیهَا قُلْتُم مَّا نَدْرِی مَا السَّاعَه إِن نَّظُنُّ إِلَّا ظَنًّا وَمَا نَحْنُ بِمُسْتَیْقِنِینَ؛(2) «و هنگامی که گفته میشد: همانا وعده خدا راست است و شکی در رستاخیز نیست، گفتید: ما نمیدانیم رستاخیز چیست، جز گمان نمیورزیم و ما یقین نداریم».
سرّ اینکه انسان گاهی از پذیرش دعوت و سخن پیامبران و رهبران الاهی سرباز میزند و در مقابل، سخن سست و بیپایه دیگران را میپذیرد و بدان اطمینان مییابد، پیشداوری در قضاوت و دلبستگی به خواستههای خویش است. ازاینروی، حتی اگر سستترین دلیل که به زحمت بتوان آن را دلیل نامید برخواسته و حکم پیشین نفس اقامه گشت، تسلیم آن میگردد و چون آن دلیل موافق خواسته اوست، آن را محکم و قوی و خالی از هر نقص و شائبهای تلقی میکند. در مقابل، اگر دلایل قوی و محکم برخلاف خواسته و میل او قائم گشت، از پذیرش آنها سر باز میزند و در آنها تشکیک میکند و آنها را بیاعتبار میشمرد. در ارتباط با مسائل زندگی، اگر ما به قضاوتهایی که در طول زندگیمان داشتهایم و به گزینشهایمان بنگریم، بهوضوح در مییابیم که بهراحتی آنچه خواست دلمان بوده پذیرفتهایم، حتی اگر دلیل هم نداشته برای آن دلیل تراشیدهایم. در مقابل، آنچه مخالف خواست دلمان بود رد کردهایم، حتی اگر دلایل
1. کهف (18)، 36.
2. جاثیه (45)، 32.
قوی و محکمی داشته است. اندکشمارند کسانی که بدون پیشداوری و بدون جانبداری با هر موضوع و مسئله برخورد کنند و اگر دلیل محکم و قاطع بر مسئلهای یافتند آن را بپذیرند و اگر فاقد دلیل بود رد کنند. همانطور که این روش در ارتباط با برخی از مسائل جاری و ساری است، مثلاً وقتی یک مسئله ریاضی به یک دانشآموز عرضه میشود، او کشش و گرایش به جواب خاصی ندارد و میکوشد با راه حل دقیق به جواب صحیح دست یابد.
خداوند بیبندوباری و آزادی بیحد و مرز در تأمین خواستههای دل و هواهای نفسانی را عامل اساسی عدم تمکین از حق و سرباززدن از معاد و فرجام اخروی رفتار معرفی میکند و میفرماید:
لا أُقْسِمُ بِیَوْمِ الْقِیَامَه * وَلا أُقْسِمُ بِالنَّفْسِ اللَّوَّامَه * أَیَحْسَبُ الإِنسَانُ أَلَّن نَجْمَعَ عِظَامَهُ * بَلَى قَادِرِینَ عَلَى أَن نُّسَوِّیَ بَنَانَهُ * بَلْ یُرِیدُ الإِنسَانُ لِیَفْجُرَ أَمَامَهُ * یَسْأَلُ أَیَّانَ یَوْمُ الْقِیَامَه؛(1) «سوگند میخورم به روز رستاخیز و سوگند میخورم به نفس سرزنشگر [که آدمی را به روز رستاخیز برمیانگیزیم]. آیا آدمی میپندارد که استخوانهایش را فراهم نخواهیم کرد؟ چرا [آنها را گرد میآوریم] درحالیکه تواناییم برای اینکه سر انگشتان او را هم درست کنیم. بلکه آدمی میخواهد فراپیش خود [یعنی در آینده نیز] بدکاری کند. میپرسد: روز رستاخیز کی خواهد بود؟»
مشکل اساسی مردم با انبیا بر سر مسئله معاد بوده است و آنان بهراحتی نمیتوانستند باور کنند که انسان پس از مرگ دوباره زنده میشود. این ازآنروست که باور معاد و حیات مجدد انسان مسئولیت آنان را سنگین میکند و آن اعتقاد مانع بیبندوباری و تمکین از خواستههای دل میگردد. اگر کسی دین را پذیرفت و قیامت و معاد را قبول
1. قیامت (75)، 1ـ6.
کرد، موظف است که حرام و حلال خدا را رعایت کند و باید باور کند که هیچچیز و هیچ رفتاری بدون حساب و کتاب نیست. ازاینروی کسی که پایبند خواستههای خویش است از اول میگوید معادی در کار نیست، تا از این طریق راه فسق و فجور و اِعمال بیحد و مرز شهوات و خواستههای نفسانی را برای خویش گشوده دارد. پس انکار معاد از سوی مشرکان و هوسآلودگان به جهت پیشداوریها، تمایلات نفسانی و حجابهایی است که چراغ معرفت را بیفروغ ساخته است، نه آنکه معاد دلیل و برهان ندارد. تحصیل باور، معرفت و یقین همواره تابع دلیل و برهان نیست و در صورتی از رهگذر دلیل و برهان یقین و باور حاصل میگردد که انسان پیشداوری نکند و بدون قضاوت پیشین به استقبال دلیل و برهان برود و حقیقتاً به دنبال دریافت حقیقت باشد، اما وقتی پیشداوریها و تمایلات نفسانی سمتوسوی گزینشها و باورهای انسان را تعیین کرد، انسان مایل نیست هرچیزی را هرچند دلایل فراوان و محکمی برای آن باشد بپذیرد. ازاینروی، دعوت انبیای الاهی را که با آن دلایل روشن و معجزات همراه گردید نپذیرفتند. قرآن درباره سرکشی مشرکان در برابر پیامبر و مقاومت آنان در برابر حق میفرماید:
وَلَقَدْ أَرْسَلْنَا مِن قَبْلِک فِی شِیَعِ الأَوَّلِینَ * وَمَا یَأْتِیهِم مِّن رَّسُولٍ إِلاَّ کانُواْ بِهِ یَسْتَهْزِؤُونَ * کذَلِک نَسْلُکهُ فِی قُلُوبِ الْمُجْرِمِینَ * لاَ یُؤْمِنُونَ بِهِ وَقَدْ خَلَتْ سُنَّه الأَوَّلِینَ * وَلَوْ فَتَحْنَا عَلَیْهِم بَابًا مِّنَ السَّمَاء فَظَلُّواْ فِیهِ یَعْرُجُونَ * لَقَالُواْ إِنَّمَا سُکرَتْ أَبْصَارُنَا بَلْ نَحْنُ قَوْمٌ مَّسْحُورُونَ؛(1) «و بهراستی پیش از تو [فرستادگان خود را] به میان گروههای پیشین فرستادیم. و هیچ فرستادهای برایشان نیامد مگر آنکه او را استهزا میکردند. اینچنین آن [ذکر = قرآن] را در دلهای بدکاران راه میدهیم، [بااینحال] به آن ایمان
1. حجر (15)، 10ـ15.
نمیآورند و آیین و روش پیشینیان [بر این] رفته است [که پیامبران را تکذیب و نعمت خدا را ناسپاسی کنند]. و اگر دری از آسمان بر آنان بگشاییم تا پیوسته در آن بالا روند [و قدرت و معجزات ما را بنگرند]، هرآینه گویند: چشمان ما را پوششی بر نهادهاند [ما را چشمبندی کردهاند]، بلکه ما گروهی جادوزدهایم».
ما بحمدالله به خداوند ایمان داریم و معتقد به نبوت و معاد و سایر اصول و فروع دین هستیم، اما باید متوجه خطر و انحراف از مسیر دین باشیم و هیچکس نمیتواند مطمئن باشد که ایمانش تا آخر ثابت میماند و انحرافی در آن رخ نمیدهد. مگر نبودند کسانی که ایمان داشتند و به عبادت و بندگی خدا میپرداختند و در نهایت کفر ورزیدند و فرجام تباهی برای آنها رقم خورد. مگر ابلیس پس از شش هزار سال عبادت و بندگی پیوسته خداوند، کفر نورزید و عَلَم طغیان در برابر خداوند نیفراشت؟ که امیر مؤمنان(علیه السلام) درباره شش هزار سال عبادت او میفرمایند:
فَاعْتَبِرُوا بِمَا کانَ مِنْ فِعْلِ اللَّهِ بِإِبْلِیسَ إِذْ أَحْبَطَ عَمَلَهُ الطَّوِیلَ وَ جُهْدَهُ الْجَهِیدَ ـ وَ قَدْ کانَ عَبَدَ اللَّهَ سِتَّه آلَافِ سَنَه لَا یُدْرَى أَمِنْ سِنِی الدُّنْیَا أَمْ [مِنْ] سِنِی الْآخِـرَه ـ عَـنْ کبْرِ سَاعَه وَاحِدَه؛(1) «پس پند گیرید از آنچه خداوند با اهریمن کرد: کردارهای درازدامن و تلاشهای پیگیر او را بیهـوده ساخت ـ درحالیکه او شش هزار سال خدای را پرستیده بود، آن هم دانسته نیست که از سالهای دنیاست یا از سالهای آخـرت ـ تنها به جهت یک لحظه خودبزرگبینی و تکبر».
1. نهج البلاغه، خطبه192.
همچنین قرآن درباره بلعم باعورا که از علم و دانش فراوان و کرامات برخوردار بود ولی در نهایت دنبالهرو شیطان گردید و به مخالفت با فرستاده خداوند پرداخت، میفرماید:
لأَرْضِ وَاتَّبَعَ هَوَاهُ فَمَثَلُهُ کمَثَلِ الْکلْبِ إِن تَحْمِلْ عَلَیْهِ یَلْهَثْ أَوْ تَتْرُکهُ یَلْهَث ذَّلِک مَثَلُ الْقَوْمِ الَّذِینَ کذَّبُواْ بِآیَاتِنَا فَاقْصُصِ الْقَصَصَ لَعَلَّهُمْ یَتَفَکرُونَ؛(1) «و بر آنان خبر آنکس [بعلم باعورا] را برخوان که آیتهای خویش [برخی کرامات یا اجابت دعا] را به وی دادیم و او از آنها بیرون رفت [به آنها وقعی ننهاد و آنها را ترک کرد و از دانش آنها تهی گشت] پس شیطان در پی او افتاد تا از گمراهان گشت؛ و اگـر میخـواستیم هـرآینه او را بدانهـا [ـ آن آیتها ـ به جایگاهـی بلند] میرساندیم، ولیکن او به زمین [دنیا و مال و جاه آن] چسبید و کام و خواهشِ دل خود را پیروی کرد. پس داستان او چون داستان سگ است، اگر بر او بتازی زبان از دهان بیرون آرد [از نفس نفسزدن به علت عطش یا رنج] یا واگذاریاش باز زبان از دهان آویخته دارد. این است داستان گروهی که آیات ما را دروغ انگاشتند؛ پس این داستان را [بر آنان] بازگو، شاید بیندیشند».
برای اینکه ایمان ما محفوظ بماند باید بر یقین خود به متعلقات ایمان استوار بمانیم و اگر به بعضی از آنها یقین پیدا نکردهایم بکوشیم تا یقین پیدا کنیم و از شک و وسوسه بپرهیزیم و سرنوشت کسانی چون بلعم باعورا را که پس از نیل به عالیترین مراتب انسانی، بر اثر پیروی هوای نفس و خودخواهی به حضیض ذلت و خواری درافتادند افسانه نپنداریم و مایه عبرت برای خویش قرار دهیم.
1. اعراف (7)، 175ـ 176.
اَللَّهُمَّ احْمِلْنا فى سُفُنِ نَجاتِک، وَمَتِّعْنا بِلَذیذِ مُناجاتِک، وَاَوْرِدْنا حِیاضَ حُبِّک، وَاَذِقْنا حَلاوَه وُدِّک وَ قُرْبِک، وَاجْعَلْ جِهادَنا فیک وهَمَّنا فى طاعَتِک، وَاَخْلِصْ نِیَّاتِنا فى مُعامَلَتِک، فَاِنَّا بِک وَلَک، وَلا وَسیلَه لَنا اِلَیْک اِلاَّ اَنْتَ؛ «خدایا، ما را در کشتیهای نجات خود بنشان و با لذت مناجات خود کامیاب گردان و بر جویبارهای محبتت وارد ساز و به ما شیرینی مقام قرب و دوستیات را بچشان و جهد و کوشش ما را در [راه معرفت] خود قرار ده و همت ما را به طاعت خود مصروف دار و نیت ما را در معامله با خودت خالص گردان که وجود ما به تو قائم است و از توایم و وسیلهای بهسوی تو جز تو نداریم».
حضرت پس از آنکه از خداوند درخواست میکنند که حجابهایی که مانع مشاهده حقایق میگردد از دل ایشان بردارد و ضمیر ایشان را از شکها و وسوسههایی که آبستن فتنه و انحراف هستند بزداید، درخواست میکنند که ایشان را بر کشتیهای نجات و رحمت خویش بنشاند، تا از لذت مناجات با معبود بهرهمند و سرشار گردند. چشیدن طعم مناجات با خدا و لذت بردن از آن توفیقی است که نصیب هرکس نمیشود و این توفیق نصیب کسانی میشود که دل را از ظلمتها و تاریکیها پاک ساختهاند و انوار هدایت الاهی را بدان وارد ساختهاند. گاهی انسان انتظار میکشد که ماه رمضان فرا رسد و در شبهای قدر به نجوای با خدا بپردازد و با دعای ابوحمزه ثمالی، جوشن کبیر و سایر مناجاتهایی که وارد شده دل را صیقل دهد. اما در آن فرصت طلایی که با زحمت خود را بیدار نگه میدارد و به خواندن دعا میپردازد، از مناجات با خدا لذت نمیبرد. این ازآنروست که انسان زمینه کافی بهرهمندی از لذت مناجات خدا را در خود فراهم نساخته و شیرینی مودت به خدا و تقرب به معبود در کام او ننشسته است.
منظور از جهاد در جمله واجعل جهادنا فیک مفهوم عام جهاد و مجاهدت در راه خداست و منحصر به جهاد اصطلاحی که جهاد نظامی و مبارزه با دشمنان خدا میباشد نیست و شامل جهاد با نفس و خودسازی که جهاد اکبر نامیده شده است نیز میشود.
تعبیر کوتاه و پرمغز فانا بک ولک که مضمون آن در دعاهای دیگر نیز آمده است، اشاره به توحید ناب و خالص دارد که در پرتو آن انسان درمییابد که اصالت و استقلالی از خویش ندارد و هستی او عاریه و ناشی از اراده الاهی است. برای فهم ناقص ارتباط وجودی انسان و سایر مخلوقات با خدا و اینکه همهچیز تابع اراده خداست، ناچاریم که به نقش اراده انسان اشارهای داشته باشیم. هرچند فهم نقش اراده در انسان و تأثیر آن، بههیچوجه نمیتواند فهمی حقیقی و واقعی از اراده خداوند را به دست دهد و اساساً مقایسه اراده انسان که امری ممکن و خود ناشی از اراده خداست با اراده خداوند نابجا و ناصواب است و ذکر این نمونه، تنها برای تسهیل فهم ناقصی از اراده الاهی است که درک حقیقت آن در افق عقل ناقص ما نمیگنجد. حقیقت و هویت انسان روح اوست که منشأ ادراکات، احساسات و عواطف است و در این گذر، روح انسان خاستگاه تصمیم و اراده نیز هست. ارادهای که حادث است و در فرایند خاصی تحقق مییابد. با این توضیح وقتی ما اراده میکنیم که صورت باغ و یا صورت سیبی در ذهنمان به وجود آید، به دنبال آن اراده و توجه، صورت آن باغ و یا سیب در ذهنمان پدید میآید و چون وجود آن صورت ذهنی تابع آن اراده و توجه است، اگر آن اراده و توجه از بین برود، آن صورت ذهنی نیز از بین خواهد رفت. بهتعبیردیگر توجه، اراده و آن صورت ذهنی به یکباره تحقق و وجود مییابند و آن صورت ذهنی جلوه و اثر وجودی اراده است که به تبع زوال آن اراده زایل میگردد. در افقی بالاتر و فراتر از نسبت بین ممکنات، همه مخلوقات تابع اراده خداوند هستند و تحقق آنها معطوف و منوط به اراده الاهی است و وجود هرچیزی تجسم اراده الاهی است و با اراده الاهی
تحقق مییابد و با اراده الاهی نابود و محو میگردد. این همان حقیقتی است که خداوند در قرآن از آن پرده برمیدارد و میفرماید: إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَیْئًا أَنْ یَقُولَ لَهُ کنْ فَیَکونُ؛(1) «کار او چنین است که هرگاه چیزی را اراده کند، تنها به آن میگوید: «موجود باش» آن نیز بیدرنگ موجود میشود».
شأن خداوند متعال چنان است که وقتی اراده او به تحقق چیزی تعلق گیرد، آن چیز بیدرنگ موجود میگردد و حتّی نیاز لفظی که خدا به آن تلفظ کند نیست، وگرنه تسلسل لازم میآید؛ برای اینکه خود تلفظ هم چیزی است که بعد از اراده کردن، تلفظ دیگری میخواهد، باز آن تلفظ هم چیزی از چیزهاست که محتاج اراده و تلفظ دیگری است. همچنین در این میان مخاطبی که دارای گوش باشد و خطاب را با دو گوش خود بشنود و از در امتثال موجود شود، در کار نیست؛ برای اینکه اگر مخاطب وجود داشته باشد، دیگر احتیاج به ایجاد ندارد. پس کلام در آیه مورد بحثْ کلامی است تمثیلی. خداوند میخواهد بفرماید: افاضه وجود از ناحیه خدا به هرچیزی که موجود میشود، بهجز ذات متعالی خدا به هیچچیز دیگر احتیاج ندارد، و چون ذات خداوندی اراده کند هستی آن را، بدون تخلف و درنگ موجود میشود».(2)
پس حضرت در مناجات خود میفرمایند که وجود ما تجسم اراده الاهی است و اگر او اراده نمیکرد، ما هستی و وجودی نمیداشتیم. همچنین زندگی ما برای خداست و آن چیزی که به عمر و زندگی انسان ارزش میدهد، رضا و قرب الاهی است و ارزشمندی حیات ما در گرو آن است که قرب و رضای الاهی را هدف و غایت خویش برگزینیم و در غیر این صورت، زندگی ما پوچ و بیارزش و آکنده از خسران و تباهی خواهد بود.
1. یس (36)، 82.
2. ر.ک: علامه طباطبایی، المیزان، ترجمه محمدباقر موسوی همدانی، ج17، ص180ـ181.
تعبیر ولا وسیله لنا الیک الاّ انت که در دعاها و مناجاتهای دیگر نیز به کار رفته است، بدین معناست که حضرت، خداوند را وسیله و شفیع خود قرار دادهاند و شفیعی و وسیلهای جز خدا نمیشناسند. این سخن شبیه آن است که کسی بگوید «هیچ کاری بدون اذن خداوند انجام نمیگیرد» یا آنکه «خداوند هر کاری را به اذن خود انجام میدهد»، چنانکه در قرآن میفرماید:
یَا أَهْلَ الْکتَابِ قَدْ جَاءکمْ رَسُولُنَا یُبَیِّنُ لَکمْ کثِیرًا مِّمَّا کنتُمْ تُخْفُونَ مِنَ الْکتَابِ وَیَعْفُو عَن کثِیرٍ قَدْ جَاءکم مِّنَ اللّهِ نُورٌ وَکتَابٌ مُّبِینٌ*یَهْدِی بِهِ اللّهُ مَنِ اتَّبَعَ رِضْوَانَهُ سُبُلَ السَّلاَمِ وَیُخْرِجُهُم مِّنِ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ بِإِذْنِهِ وَیَهْدِیهِمْ إِلَى صِرَاطٍ مُّسْتَقِیمٍ؛(1) «ای اهل کتاب، پیامبر ما بهسوی شما آمده است که بسیاری از آنچه را از کتاب پنهان میکردید برای شما بیان میکند و از بسیاری [از آنچه پنهان میداشتید] در میگذرد. بهراستی برای شما از سوی خدا نوری [پیامبر(صلی الله علیه و آله)] و کتابی روشن و روشنگر [قرآن] آمده است. که خداوند بهوسیله آن هرکه را پیرو خشنودی او باشد به راههای سلامت راه مینماید و آنان را به خواست خود از تاریکیها به روشنایی بیرون میآرد و به راه راست راه مینماید».
اگر کسی از انسان پرسید که به اجازه چه کسی این لباس را پوشیدی؟ و وی در پاسخ گفت: به اجازه و اذن خودم پوشیدم، آن پاسخ بدان معناست که آن لباس مال اوست و در استفاده از آن محتاج اذن کسی نیست. همچنین وقتی خداوند میفرماید که خدا انسانها را به اذن خودش از ظلمات خارج میسازد و به نور وارد میسازد، میتوان از آن استظهار کرد که خداوند نیاز به استیذان و اجازه خواستن از کسی ندارد و چنان نیست که خداوند از خودش اذن بخواهد. همچنین شفیع و وسیله قرار دادن خدا
1. مائده (5)، 15ـ16.
در نزد خودش، بدان معناست که انسان مستقیماً و بدون وسیله و شفیعی جز خدا به درگاه وی رو میآورد و دیگر نیازی به شفیع و وسیله ندارد.
اِلهى اِجْعَلْنى مِنَ الْمُصْطَفَیْنَ الْأَخْیارِ وَاَلْحِقْنى بِالصَّالِحینَ الْأَبْرارِ، السَّابِقینَ اِلىَ الْمَکرُماتِ، الْمُسارِعینَ اِلىَ الْخَیْراتِ، الْعامِلینَ لِلْباقِیاتِ الصَّالِحاتِ، السَّاعینَ اِلى رَفیعِ الدَّرَجاتِ، اِنَّک عَلى کلِّشَىْءٍ قَدیرٌ؛ «خدایا، مرا در زمره برگزیدگان و خوبان قرار ده و به نیکان و صالحان ملحق ساز. همانان که به مقامات متعالی سبقت جستهاند و به سوی اعمال خیر میشتابند و به کارهای شایسته و ماندگار میپردازند و در رسیدن به درجات رفیع (بهشت رضوان) میکوشند. (ای خدای بندهنواز، دعایم را اجابت کن) که البته تو بر هرچیز قادری و شایسته اجابت دعای بندگان خود هستی، به حق رحمتت ای ارحم الراحمین».
حضرت با درخواست قرار گرفتن در زمره «المصطفین الاخیار= برگزیدگان و خوبان» که در قرآن معرفی شدهاند،(1) به ما یادآور میشوند که همت بلند داشته باشیم و چشم به افقهای بلند و تعالی داشته باشیم و عالیترین مقامات را که همان همنشینی با پیامبران الاهی است از خداوند مسئلت کنیم.
همچنین حضرت از خداوند درخواست میکنند که ایشان را در زمره صالحان و نیکانی قرار دهد که در اتصاف به فضایل و مکارم اخلاقی از دیگران پیشی گرفتهاند و
1. وانّهم عندنا لمن المصطفین الاخیار؛ «و آنان [ابراهیم و اسحاق و یعقوب و...] در پیشگاه ما همانا از برگزیدگان و خوباناند» (ص، 47).
عمر خود را صرف اعمال شایسته و ماندگار میسازند. «باقیات الصالحات» اعمال جاودانه و ماندگاری است که با هدف جلب رضایت الاهی و تقرب به خداوند و در راستای بندگی خداوند انجام میپذیرد. این اعمال چون برای خداوند انجام پذیرفتهاند، رنگ ماندگاری و جاودانگی به خود میگیرند و بس ارزشمند میباشند. در مقابل، لذتجوییهای دنیوی و صرف عمر برای رسیدن به امیال نفسانی و خواستههای مادی که زودگذر و زوالپذیرند، فاقد ارزش اصیل میباشند و زیبنده انسان نیست که بهجای جستوجوی تعالی و کسب ارزشهای اصیل و جاودانه به جستوجوی خواستههای زودگذر و بیمقدار بپردازد. خداوند در پارهای از آیات قرآن مصادیق «الباقیات الصالحات» را معرفی میکند، از جمله رضوان و پاداش اخروی خویش را جاودانه و ماندگار میداند و میفرماید: مَا عِندَکمْ یَنفَدُ وَمَا عِندَ اللّهِ بَاقٍ وَلَنَجْزِیَنَّ الَّذِینَ صَبَرُواْ أَجْرَهُم بِأَحْسَنِ مَا کانُواْ یَعْمَلُونَ؛(1)«آنچه نزد شماست پایان پذیرد و آنچه نزد خداست ماندنی است و کسانی که شکیبایی کردند مزدشان را بر پایه نیکوترین کاری که میکردند پاداش دهیم».
در آیه دیگر، «الله» را جاوید و خیر معرفی میکند: إِنَّا آمَنَّا بِرَبِّنَا لِیَغْفِرَ لَنَا خَطَایَانَا وَمَا أَکرَهْتَنَا عَلَیْهِ مِنَ السِّحْرِ وَاللَّهُ خَیْرٌ وَأَبْقَى؛(2) «ما به پروردگارمان ایمان آوردیم تا لغزشهای ما و آنچه را از جادوگری که بر آن وادارمان کردی بیامرزد و خدا بهتر و پایندهتر است».
در آیه دیگر سرای آخرت را جاوید و خیر معرفی میکند: وَالْآخِرَه خَیْرٌ وَأَبْقَى؛(3) «و سرای آخرت بهتر و پایندهتر است».
1. نحل (16)، 96.
2. طه (20)، 73.
3. اعلی (87)، 17.