مفهوم محوری و کلیدی مناجات المریدین، مفهوم محبت است که با واژگانی چون «حب»، «وُدّ»، «صبابت»، «همّت»، «رغبت»، «وصل»، «شوق»، «وله»، «هوی» مطرح گردید. در زبان فارسی، بهجز واژگان «محبت» و «عشق» که هر دو از زبان عربی به زبان فارسی راه یافتهاند، واژگانی چون «مهرورزی»، «دلبستگی»، «دلدادگی»، «شیفتگی» و «شیدایی» دلالت بر محبت و دوستی دارند و هریک از آن واژگان مرتبهای از دوستی را میرسانند. اما در زبان عربی، حدود بیست واژه برای «محبت» وضع شدهاند و نُه واژه در همین مناجات مطرح گردیده که هریک مرتبهای از محبت را میرساند و واژه «محبت» لفظ عام و جامع آن مراتب است. چنانکه واژه «دوستی» در زبان فارسی، لفظ عام و جامع واژگانی است که هریک مرتبهای از دوستی را میرساند. در بسیاری از دعاها و مناجاتهای دیگر، مفهوم محبت و مراتب آن مورد توجه قرار گرفته است، چنانکه در مناجات المطیعین با تعابیری ادبی به محبت و مراتب آن پرداخته شده است؛ از جمله حضرت فرمودند: وَاَوْرِدْنا حِیاضَ حُبِّک، وَاَذِقْنا حَلاوَه وُدِّک وَ قُرْبِک؛ «ما را بر جویبارهای محبتت وارد ساز و شیرینی دوستی و مقام قربت را به ما بچشان».
در طلیعه مناجات المحبین که در جلسات آینده بدان خواهیم پرداخت میفرمایند: اِلهى مَنْ ذَا الَّذى ذاقَ حَلاوَه مَحَبَّتِک فَرامَ مِنْک بَدَلاً؛ «خدایا، کیست که شیرینی محبتت را چشید و جز تو کسی را برگزید؟»
یا در همـان مناجات، حضرت به مرتبهای از محبت که «هیام» نام گرفته است ـ و حاکی از عالیترین مرتبه محبت و حالتی از عشق و محبت آتشین است که عاشق چون دیوانگان سرگشته محبوب و معشوق میگرددـ اشاره دارند و میفرمایند: وَهَیَّمْتَ قَلْبَهُ لِإِرادَتِک، وَاجْتَبَیْتَهُ لِمُشاهَدَتِک؛ «و قلب او را سرگشته و دلباخته محبت خود قراردادی و برای مشاهده خویش برگزیدی».
حال با توجه به اینکه در آیات، روایات، دعاها و مناجاتهای وارده از بزرگان دین، تعابیر حاکی از محبت و عشق فراوان به چشم میخورد، این پرسش مطرح میشود که آیا محبت به خدا امری واجب است که حتماً باید آن را کسب کرد یا آنکه فضیلت و مستحب بهحساب میآید؟ در پاسخ به این پرسش باید عرض کنیم که محبت به خدا دارای مراتب گوناگونی است و مرتبهای از آن لازمه ایمان است؛ یعنی امکان ندارد کسی به خدا ایمان داشته باشد، ولی هیچگونه محبتی به او نداشته باشد. چه اینکه لازمه ایمان انجام عمل صالح است و گرچه مقوله عمل صالح از مقوله ایمان متفاوت است، اما امکان ندارد کسی مؤمن باشد اما از خدا اطاعت نکند و عمل صالح انجام ندهد. ایمان برخلاف علم که گاهی ممکن است بدون اختیار حاصل گردد، امری کاملاً اختیاری است و ازاینروی متعلق امر خداوند قرار میگیرد؛ چنان که خداوند فرمود:
یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ آمِنُواْ بِاللّهِ وَرَسُولِهِ وَالْکتَابِ الَّذِی نَزَّلَ عَلَى رَسُولِهِ وَالْکتَابِ
الَّذِیَ أَنزَلَ مِن قَبْلُ وَمَن یَکفُرْ بِاللّهِ وَمَلاَئِکتِهِ وَکتُبِهِ وَرُسُلِهِ وَالْیَوْمِ الآخِرِ فَقَدْ ضَلَّ ضَلاَلاً بَعِیدًا؛(1) «ای کسانی که ایمان آوردهاید، به خدا و پیامبر او و کتابی که بر فرستادهاش فروفرستاده و کتابی که پیش از این فروفرستاده بگروید و هرکه به خدای و فرشتگان و کتابها و فرستادگان او و به روز بازپسین کافر شود، بهراستی گمراه گشته گمراهی دور [از حق]».
در آیه شریفه، خداوند به مؤمنان امر میکند که ایمان بیاورید و از این امر و تکلیف خدا روشن میشود که ایمان امری اختیاری است. نکته دیگر در آیه شریفه این است که چرا مؤمنان که قبلاً ایمان را تحصیل کردهاند مجدداً مکلف به تحصیل آن میگردند. در تبیین و توضیح این نکته مرحوم علامه طباطبایی(رضوان الله علیه) چنین مینگارند:
«این آیه به مؤمنین امر میکند که دومرتبه ایمان بیاورند. این امر، به قرینه تفصیل در متعلق ایمان دوم که میفرماید: بالله و رسوله و... و همچنین به قرینه اینکه برای ترک هریک از این تفاصیل، تهدید و وعده به کیفر صورت پذیرفته است، امر به آن است که مؤمنان ایمان اجمالی خود را بر تفاصیل این حقایق بسط دهند، زیرا این معارف به هم پیوسته و متصل و مستلزم یکدیگر هستند. خداوند سبحان که هیچ خدایی جز او نیست، دارای اسماء حسنی و صفاتی علیاست و این اسماء حسنی و صفات علیا باعث آن گردیده که خلقی بیافریند و آنان را به آنچه رشد، کمال و سعادت آنان را در پی دارد راهنمایی کند و پس از آن، آنان را برای روز پاداش مبعوث گرداند. این مهم به انجام نمیرسد مگر به ارسال پیامبران بشارتدهنده و انذاردهنده و نیز فرستادن کتابهایی که در آنچه مردم درباره آن اختلاف دارند داوری و حکم کند و معارف مبدأ، معاد و اصول شرایع و احکام را بر ایشان بیان کند. پس ایمان به یکی از این معارف جز با ایمان به همه آنها بدون استثنا تمام نمیگردد. پس رد پارهای از این حقایق با ایمان به
1. نساء (4)، 136.
پارهای دیگر از آنها، اگر اظهار گردد کفر است و اگر کتمان و پنهان داشته شود نفاق است و از جمله مصادیق نفاق آن است که مؤمن راهی را در پیش گیرد که به رد برخی از آن حقایق و معارف منتهی گردد؛ مثل آنکه از جمع مؤمنان کنارهگیری کند و به جمع کافران نزدیک گردد و آنان را دوست بدارد و برخی از سخنان آنان را که در آنها بر ایمان و مؤمنان خردهگیری شده است و یا حق و اهل آن مورد اعتراض و استهزاء قرار گرفتهاند، تصدیق کند. بدین جهت خداوند به دنبال این آیه متعرض حال منافقان میشود و آنان را به عذاب دردناک بیم میدهد.
معنایی که ما ذکر کردیم ظاهر آیه نیز بدان حکم میکند و پسندیدهتر از وجوه دیگری است که مفسران دیگر ذکر کردهاند. نظیر آنکه برخی از مفسران گفتهاند: مراد از جمله یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ آمِنُواْ این است: ای کسانی که با اقرار به خدا و پیامبر او در ظاهر ایمان آوردهآید، در باطن نیز ایمان بیاورید، تا ظاهرتان با باطنتان یکسان گردد. یا آنکه برخی دیگر گفتهاند که «آمنوا= ایمان بیاورید» به معنای ثابتقدم گشتن بر ایمان است. یا آنکه برخی دیگر گفتهاند: خطاب آیه به مؤمنان اهل کتاب است؛ یعنی ای اهل کتاب که ایمان آوردهاید، به خدا و پیامبر او و کتابی که خدا بر پیامبرش فرستاده، یعنی قرآن ایمان آورید».(1)
ایمان به خدا به معنای التزام به ربوبیت الاهی است و لازمه پذیرش ربوبیت الاهی، اطاعت از خداوند است. پس اگر کسی مدعی ایمان بود و از دستورات خداوند سرپیچی کرد و واجبات را ترک کرد و مرتکب محرمات شد، ایمانش دروغین خواهد بود. همچنین مرتبهای از محبت لازمه ایمان به خداست. ممکن نیست کسی مطیع خداوند باشد و او را ولینعمت خود بشناسد و خود را سرتاپا نیاز به خداوند بشناسد و دریابد، اما او را دوست نداشته باشد. چگونه ممکن است انسان خودش را دوست
1. علامه طباطبایی، المیزان، ج5، ص111ـ112.
بدارد، ولی خالق و کسی را که به او وجود میبخشد دوست نداشته باشد؟ پس این مرتبه از محبت لازمه ایمان به خداست و لازم نیست که تکلیف مستقلی به آن تعلق بگیرد. همان تکلیفی که به اصل ایمان تعلق میگیرد، به لوازم آن و از جمله به محبت نیز تعلق میگیرد و در نتیجه اگر کسی حتی مرتبه ضعیفی از ایمان به خدا را داشته باشد، مرتبه ضعیفی از محبت به خدا را خواهد داشت.
مرتبه دیگری از محبت به خدا که لااقل از باب مقدمه واجب دارای وجوب عقلی است، محبتی است که باعث انجام واجبات و ترک محرمات میگردد و مطلوبیت آن جنبه ابزاری و مقدمی دارد. توضیح اینکه انسان دارای خواستههای گوناگونی است که گاه در مقام عمل با یکدیگر تزاحم دارند و ترجیح برخی از آنها متوقف بر آن است که انسان آنها را مهمتر از سایر خواستهها و دارای مطلوبیت بیشتری بداند. با توجه به تزاحم بین خواستهها، مسئله تکلیف و انتخاب مطرح میشود و در نتیجه اگر انسان در تزاحم بین لذتهای آنی دنیوی با لذتهای ابدی آخرت، لذتهای آنی دنیوی را ترجیح داد و محبت به دنیا بر محبت به خداوند و آخرت غلبه یافت، در آخرت از لذت بهرهمندی از رحمت الاهی محروم میگردد. آنگاه بر اثر برتری علاقه و محبت به دنیا و لذتهای آن بر محبت به خداوند، از نتیجه و ثمره ارزشمند محبت به خداوند که در راستای اطاعت از دستورات الاهی حاصل میگردد محروم میماند. مانند آنکه غذایی برای بیماری زیان دارد، اما او به آن غذا علاقهمند است و میخواهد که از خوردن آن لذت ببرد، چنانکه به سلامتی خود نیز علاقهمند است. پس او در معرض دو انتخاب است، انتخاب اول آنکه لذت سلامتی را ترجیح دهد و از تناول آن غذای زیانبخش خودداری کند، انتخاب دوم آنکه لذت آن غذا را ترجیح دهد و از سلامتی خود چشم
پوشد. در ارتباط با احکام دینی نیز گاهی آن احکام و تکالیف با سایر خواستههای انسان تزاحم دارند. بهعنوان نمونه، روزه گرفتن باعث میگردد که انسان از خوردن و آشامیدن و پارهای از تمایلات خود صرفنظر کند و روزهداری و انتخاب انجام واجب الاهی، متوقف بر آن است که خداوند و آخرت را بیشتر از لذتهای دیگر که در تعارض با حکم الاهی هستند دوست بدارد. چون اگر انسان خدا و آخرت را دوست نداشته باشد و یا محبت او به خدا و آخرت کمتر از محبت به امور دیگر باشد، روزهخواری میکند و لذتهای نقد دنیا را بر لذتهای اخروی ترجیح میدهد.
انجام گناه بدین معناست که انسان گناهکار چیزی و یا کسی را بیش از خداوند دوست دارد و الا اگر محبت به خدا بر محبت به غیر او غلبه داشت امر خداوند را اطاعت میکرد. اطاعت امر خداوند باعث قرب به او میشود و هیچ محبی نیست که قرب محبوبش را نخواهد. پس محب همواره میکوشد که ارتباط و پیوند خود را با محبویش افزایش بخشد و از کاری که باعث دوری او از محبوب میگردد دوری میگزیند. پس معصیت خدا ناشی از آن است که محبت انسان به خداوند اندک است، لااقل انسان غافل است و توجه ندارد که لازمه محبت خدا خودداری از گناه است. بنابراین، آن مقدار از محبت به خدا که باعث میگردد انسان واجبات را انجام دهد و گناهان را ترک کند، لااقل از باب مقدمه واجب، وجوب عقلی دارد و دراینرابطه آیات و روایات فراوانی وارد شده است و از جمله خداوند درباره ارتباط بین محبت مشرکان به کسان و چیزهایی که آنها را انباز و شریک خداوند برگزیدهاند و بین شرک و کفر میفرماید:
وَمِنَ النَّاسِ مَن یَتَّخِذُ مِن دُونِ اللّهِ أَندَاداً یُحِبُّونَهُمْ کحُبِّ اللّهِ وَالَّذِینَ آمَنُواْ أَشَدُّ حُبًّا لِّلّهِ وَلَوْ یَرَى الَّذِینَ ظَلَمُواْ إِذْ یَرَوْنَ الْعَذَابَ أَنَّ الْقُوَّه لِلّهِ جَمِیعاً وَأَنَّ اللّهَ شَدِیدُ الْعَذَابِ * إِذْ تَبَرَّأَ الَّذِینَ اتُّبِعُواْ مِنَ الَّذِینَ اتَّبَعُواْ وَرَأَوُاْ الْعَذَابَ وَتَقَطَّعَتْ بِهِمُ
الأَسْبَابُ؛(1) «از مردمان کسانی هستند که بهجای خدا همتایانی [برای عبادت] برگزیدهاند و آنها را دوست میدارند مانند دوستی خدا؛ ولی کسانی که ایمان آوردهاند در دوستی خدا سختترند [خدا را بیشتر از دیگران دوست میدارند] و اگر کسانی که ستم کردند [یعنی مشرکان] آنگاه که عذاب را [در قیامت] ببینند، بدانند که همه نیرو و توانایی از خداست و خدا سخت کیفردهنده است، در آن هنگام پیشوایان [گمراهی] از پیروان بیزاری جویند و عذاب را ببینند و رشتههای پیوندشان گسسته گردد».
براساس آیه شریفه محبت مشرکان به بتها اگر بیش از محبت به خدا نباشد، لااقل مساوی با محبت به خداست و ایندو محبت چون دو متعلق متضاد دارند، با یکدیگر تزاحم دارند و چون دو نیروی مساوی که در جهت مخالف یکدیگر وارد میشوند، باعث اصطکاک و سکون و در نتیجه مانع حرکت میگردند.
بنابراین، لازمه ایمان به خداوند این است که محبت مؤمن به خداوند بیش از محبت به سایر محبوبها باشد و مؤمن باید در تحصیل این مقدار از محبت که باعث انجام واجبات و خودداری از گناهان میشود بکوشد.
در آیه دیگر نیز خداوند درباره ارتباط بین محبت به غیرخدا با تخطی از دستورات الاهی میفرماید:
قُلْ إِن کانَ آبَاؤُکمْ وَأَبْنَآؤُکمْ وَإِخْوَانُکمْ وَأَزْوَاجُکمْ وَعَشِیرَتُکمْ وَأَمْوَالٌ اقْتَرَفْتُمُوهَا وَتِجَارَه تَخْشَوْنَ کسَادَهَا وَمَسَاکنُ تَرْضَوْنَهَا أَحَبَّ إِلَیْکم مِّنَ اللّهِ وَرَسُولِهِ وَجِهَادٍ فِی سَبِیلِهِ فَتَرَبَّصُواْ حَتَّى یَأْتِیَ اللّهُ بِأَمْرِهِ وَاللّهُ لاَ یَهْدِی الْقَوْمَ الْفَاسِقِینَ؛(2) «بگو: اگر پدرانتان و پسرانتان و برادرانتان و همسرانتان و
1. بقره (2)، 165ـ.166.
2. توبه (9)، 24.
خویشاوندانتان و مالهایی که به دست آوردهاید و بازرگانیای که از کسادی آن میترسید و خانههایی که به آنها دلخوشید، در نزد شما از خدا و پیامبر او و جهاد در راه او دوست داشتنیترند، سپس منتظر باشید تا خدا فرمانش را [به اجرا در] آورد [کاری که میخواهد بکند] و خدا گروه فاسقان را راهنمایی نمیکند».
در آیه شریفه خداوند به اموری اشاره میکند که بیشتر مورد محبت انسان قرار میگیرند و گاهی محبت به آنها بر محبت به خدا، پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله) و بهخصوص جهاد در راه خدا غلبه مییابد. چون کسی که به جهاد در راه خدا میپردازد، باید از پدر، مادر، فرزندان، خویشان و کسبوکار خود دست بکشد و دست کشیدن از این امور در صورتی برای او میسور است که محبت او به خدا و جهاد در راه او شدیدتر از محبت و دلبستگی به آن امور باشد؛ در غیر این صورت حاضر نمیشود از تعلق و دلبستگی به خویشان و سرمایه و کسبوکار خود دست بشوید و به جهاد در راه خدا بپردازد و جان خود را در خطر قرار دهد. آنگاه خداوند مسلمانان را تهدید میکند که اگر محبت آنان به زن، فرزند، خویشان و سایر اموری که در آیه ذکر شده شدیدتر از محبت آنان به خداوند، رسول خدا(صلی الله علیه و آله) و جهاد در راه خدا و حمایت از دین الاهی بود، خداوند دین خود را تنها نمیگذارد و خواست خود را مبنیبر حاکمیت و پیروزی دین الاهی و جبران شکاف و نقصانی که در اثر کوتاهی و خودداری آنان از حمایت دین پدید آمده محقق میسازد و تخطیکنندگان از اوامر الاهی را که محبت به غیرخدا را بر محبت به خدا ترجیح دادند، به کیفری سهمگین گرفتار میسازد. یکی از نمودهای کیفر الاهی در حق آنان این است که آنان در زمره فاسقان قرار میگیرند و به خواستهها و اهداف خود نخواهند رسید. گرچه تعلقات، دلبستگیها و خواستههای دنیوی باعث شد آنان از دستورات الاهی سرپیچی کنند، اما خداوند آنان را ناکام میگذارد و مانع تحقق
خواستههای آنان میگردد و در نتیجه، هم در دنیا بدبخت و بدفرجام میگردند و هم در آخرت از سعادت و رضوان الاهی محروم گشته گرفتار عذاب الاهی میگردند.
گذشته از محبت به خدا که لازمه ایمان به خدا بهحساب میآید و ازاینروی واجب است و نیز آن مقدار از محبت به خدا که باعث انجام واجبات الاهی و ترک معاصی میگردد و گفته شد که لااقل از باب مقدمه واجب دارای وجوب عقلی است، محبت فزونتر از آن دومرتبه که باعث انجام مستحبات و ترک مکروهات و مشتبهات و حتی در مواردی باعث ترک برخی از مباحات میگردد، مستحب و دارای فضیلت است. این محبت خود دارای مراتب گستردهای است که تشخیص و تعیین آن مراتب دشوار است. کوتاه سخن آنکه گذشته از نصاب ایمان که تحصیل آن برای همگان واجب است و نیز تحصیل محبتی که لازمه ایمان است و نیز محبتی که باعث ترک محرمات و انجام واجبات میگردد، ایمان و به موازات آن محبت خدا دارای مراتب عالیتر و کاملتری است و برخی از آیات و روایات اشاره به مراتب عالی و کامل ایمان دارند. پیام این آیات و روایات این است وقتی ایمان کامل و خالص میگردد که محبت انسان به خداوند بیش از محبت به غیرخدا باشد، در غیر این صورت ایمان ناخالص و توأم با شرک است و هرچه بر محبت انسان بر خداوند افزوده شود، ایمان او خالصتر و کاملتر میگردد و بر مراتب ایمان و محبت او به خداوند افزوده میگردد.
امام صادق(علیه السلام) درباره ارتباط بین ایمان با محبت به خداوند میفرمایند: لَا یَمْحَضُ رَجُلٌ الْإِیمَانَ بِاللَّهِ حَتَّى یَکونَ اللَّهُ أَحَبَّ إِلَیْهِ مِنْ نَفْسِهِ وَأَبِیهِ وَأُمِّهِ وَوُلْدِهِ وَأَهْلِهِ وَمَالِهِ وَمِنَ النَّاسِ کلِّهِمْ؛(1) «ایمان انسان به خداوند کامل و پالایش یافته نیست، مگر آنکه
1. محمدباقر مجلسی، بحار الانوار، ج70، باب 43، ص25، ح25.
خدا در نظر او از خود، پدر، مادر، فرزندان، خانواده، مال و تمامی مردم محبوبتر و دوستداشتنیتر باشد».
در این زمینه داستان بسیار جالب و آموزندهای درباره برخورد شایسته و آکنده از مهر و محبت نوجوانی نابالغ با رسول خدا(صلی الله علیه و آله) در منابع روایی ما ذکر شده است:
سَلَّمَ عَلَیهِ غُلامٌ دونَ البلوغِ بَشَّ لَهُ وَ تَبَسَّمَ فَرَحاً بالنّبی(صلی الله علیه و آله) فَقَال: اَتُحِبُّنی یا فَتی؟ فَقال له: ای واللهِ یا رسولَ الله. فقال: مِثْلَ عَیْنَیْک؟ فَقال:أکثَر: فقال له: مثلَ اَبیک؟ فقال: اکثرَ، فقال: مثل اُمّک؟ فقال: اَکثَر. فقال: مثلَ نفسِک؟ فقال: اکثَر واللهِ یا رسول الله. فقال: مثلَ اِلهِکَ؟ فقال: الله، الله، الله یا رسول الله، لیس هذا لَکَ ولا لِاَحَدٍ، وانَّما اَحْبَبْتُکَ لِحُبِّ اللهِ. فالتفتَ النبیُّ(صلی الله علیه و آله) الی مَنْ کانَ مَعَه. فقال: هکذا کونوا. اُحِبّوا اللهَ لِاِحْسانِه اِلَیْکُم واِنعامِه عَلَیکم، وَ اَحِبّونی لِحُبِّ الله؛(1) «نوجوانی که هنوز به بلوغ نرسیده بود با گشادهرویی به رسول خدا(صلی الله علیه و آله) سلام کرد و از روی مهر و شادمانی به آن حضرت نگاه کرد و لبخند زد. حضرت فرمودند: ای جوان، آیا مرا دوست داری؟ عرض کرد: آری به خدا قسم ای رسول خدا. فرمودند: مثل چشمهایت؟ عرض کرد: بیشتر. فرمودند: آیا به اندازه پدرت مرا دوست داری؟ عرض کرد: بیشتر. فرمودند: به اندازه مادرت؟ عرض کرد: بیشتر. فرمودند: به اندازه خودت؟ عرض کرد: به خدا قسم بیشتر یا رسول الله(صلی الله علیه و آله). فرمودند: به اندازه خدایت؟ عرض کرد: الله الله الله ای رسول خدا، اینگونه محبت نه برای تو و نه برای هیچکس دیگر سزاوار نیست. من تو را بهخاطر
1. حسن الدیلمی، ارشاد القلوب، ج1، ص161.
اینکه محبوب خدایی دوست دارم. پیامبر(صلی الله علیه و آله) رو به اطرافیان کرد و فرمودند: اینچنین باشید. خدا را بهخاطر احسان و انعام او دوست بدارید و مرا بهخاطر محبت خدا دوست داشته باشید».
بنگرید که در زمان رسول خدا(صلی الله علیه و آله) مردم به چه مرحلهای از معرفت اسلامی رسیده بودند و چگونه تحت تاثیر تربیت اسلامی قرار گرفته بودند که نوجوان نابالغی از آن سطح از شناخت و آگاهی بهرهمند گشته بود که نگاه او به رسول خدا(صلی الله علیه و آله) حاکی از عشق و محبت سرشار او به آن حضرت بود و آنگاه که حضرت او را مخاطب خود میسازند و بهعنوان «فتی = جوان» او را مخاطب خود میسازند تا از این طریق او را محترم شمرده باشند و به او ارج نهند و از او میپرسند که مرا به اندازه چشمانت دوست میداری؟ یعنی اگر قرار باشد که چشم تو سالم بماند و من آسیب بینم و یا چشم تو آسیب بیند و من سالم بمانم، کدام را ترجیح میدهی؟ آن نوجوان و کودک نابالغ متأثر از تربیت اسلامی، پاسخ میدهد که تو را بیشتر از چشمم دوست دارم. یعنی اگر قرار باشد که شما سالم بمانید اما من چشمم را از دست بدهم، حاضرم که چشمم را در راه محبت به شما از دست بدهم.
شگفت آنکه وقتی حضرت میپرسند که آیا مرا بیشتر دوست داری یا خدایت را؟ تعجب میکند که مگر ممکن است کسی را بیشتر از خدا دوست داشت؟! و ازاینروی پاسخ میگوید: من شما را بهخاطر خدا دوست میدارم و مگر ممکن است پیامبر خدا را بهاندازه خدا دوست داشته باشم. آنگاه رسول خدا(صلی الله علیه و آله) آن نوجوان را بهعنوان الگویی شایسته به دیگران معرفی میکند و به آنان میفرمایند که مثل این نوجوان باشید و خدا را به جهت خوبیها و نعمتهایش دوست داشته باشید و مرا مستقل از خدا و در عرْض دوستی خدا دوست نداشته باشید، بلکه از آن جهت که من پیامبر خدا هستم و بدان جهت که خدا مرا دوست دارد، مرا دوست بدارید.
آری، محبت به خدا نباید کمتر و یا مساوی با محبت به دیگران باشد و همواره باید محبت به خدا بیشتر از محبت به غیرخدا باشد، تا آنجا که انسان حاضر باشد در راه خدا با دشمنان خداوند مبارزه کند و جانش را در مسیر محبت و عشق به خداوند قربانی کند. تازه این مرتبه از محبت، عالیترین مرتبه محبت به خداوند نیست، بلکه اندکی فراتر از حدّ نصاب محبّتی است که لازمه ایمان به خدا میباشد. سپس به مرتبهای میرسیم که انسان حتی میکوشد به خواست خداوند در حوزه مستحبات نیز عمل کند و اگر رفیق، همسر و یا فرزند انسان درخواستی از انسان داشتند که با دستور استحبابی خداوند تزاحم داشت، از صمیم دل خواست خدا و تکلیف مستحبی را بر خواست دیگران مقدم میدارد. البته در مواردی خداوند از انسان درخواست میکند که برای جلب رضایت دیگران و انجام درخواست آنها از انجام تکالیف غیرالزامی دینی صرفنظر کند. در این موارد اگر انسان برای اعمال اراده و خواست الاهی درخواست شخصی دیگران را اجابت کرد و از انجام تکالیف غیرالزامی خودداری ورزید، باز انگیزه الاهی و محبت او به خداوند او را به انجام درخواست غیرخدا واداشته و در این صورت نیز محبت او به خداوند بر محبت به دیگران چیرگی دارد. براین اساس، در روایات فراوانی وارد شده که اگر انسان روزه مستحبی گرفته بود و بر کسی وارد شد و میزبان از او درخواست کرد که غذا تناول کند، اگر او برای جلب رضایت و خشنودی میزبان روزه خود را افطار کرد، خداوند پاداشی فراتر از پاداش آن روزه مستحبی به او عنایت میکند؛ و این به جهت مقدم داشتن خواسته مؤمن بر خواسته و تکلیف غیرالزامی خداوند است. در روایتی امام صادق(علیه السلام) میفرمایند:مَنْ دَخَلَ عَلَى أَخِیهِ وَ هُوَ صَائِمٌ فَأَفْطَرَ عِنْدَهُ وَ لَمْ یُعْلِمْهُ بِصَوْمِهِ فَیَمُنَّ عَلَیْهِ کتَبَ اللَّهُ لَهُ صَوْمَ سَنَه،(1) «اگر شخص
1. حر عاملی، وسائل الشیعه، ج10، باب8، ص152، ح13087.
روزهدار بر کسی وارد شود و نزد او روزه خود را افطار کند و به او اطلاع ندهد که روزه است تا منتی بر او بگذارد، خداوند ثواب روزه یک سال را در پرونده اعمال او ثبت میکند».
اگر انسان به جهت مصالحی که مورد عنایت خداست، خواسته زن و فرزند خود را بر خواست و تکلیف غیرالزامی خدا مقدم بدارد و یا زن خواسته شوهر را بر انجام مستحبات مقدم بدارد و انگیزه او انجام دستور خداوند باشد، خداوند پاداش بیشتری به او عنایت میکند. چون انسان با این کار به صله رحم و خشنود کردن مؤمنان پرداخته است و نزد خداوند، ارزش و فضیلت این کار فراتر از انجام مستحبات است.
رسیدن به عالیترین مرتبه محبت به خداوند خیلی دشوار است و برای شناخت آن مرتبه عالی از محبت به خدا لازم است که مقدمهای ارائه گردد: گاهی توجه انسان به نعمتهای خداوند نظیر زن، فرزند، خانه و غذا جلب میگردد و چون آن نعمتها نیازهای او را برطرف میسازند متعلق محبت و علاقه او قرار میگیرد. پس محبت او بالذات و در درجه اول به نعمتهای الاهی تعلق میگیرد. آنگاه وقتی میاندیشد که خداوند همسر خوب به او عنایت کرده، خانه مناسب در اختیار او نهاده و او را از موقعیت اجتماعی برخوردار ساخته و سایر نعمتها را در اختیار او نهاده، محبت او متوجه خداوند نیز میشود. پس در آغاز محبت او به نعمتهای خدا تعلق میگیرد و به تبع این محبت و به جهت اینکه خداوند آن نعمتها را در اختیار او نهاده، به خداوند نیز محبت پیدا میکند. در این صورت اگر خداوند آن نعمتها را در اختیار او قرار نداده بود، او را دوست نمیداشت و یا اگر متوجه این حقیقت نمیشد که آن نعمتها را خدا در اختیار او نهاده باز به خداوند محبت پیدا نمیکرد. اما وقتی به توسط محبت
به نعمتها و به تبع آنها به خداوند محبت پیدا کرد، محبت به خداوند بر محبت به آن امور چیره میگردد و ازاینرو در مقام تزاحم و اصطکاک بین محبت به خدا و محبت به نعمتهای خدا، محبت به خدا و خواست او را بر محبت به غیرخدا و خواست او مقدم میدارد. پس در فرض مزبور محبت خدا تابع محبت خلق است، اما پس از استقرار محبت خدا در دل، آن محبت و خواست خدا بر خواست دیگران و محبت به آنان مقدم داشته میشود.
البته رسیدن به این مرتبه از محبت به خدا خیلی مهم و ارزشمند است. اینکه وقتی نعمتی در اختیار انسان قرار گرفت متوجه خداوند که آن نعمت را در اختیار او نهاده گردد و با خود بیندیشد که ولینعمت و کسی که نعمتی را در اختیار انسان مینهد اولی و شایستهتر به دوست داشتن از نعمت است؛ چون آن نعمت زوال میپذیرد و روزی از بین میرود، اما منعم و ولینعمت همواره باقی است و نعمتهای دیگری نیز در اختیار انسان مینهد.
ای دوست شِکَر بهتر یا آنکه شِکَر سازد ... ای دوست قَمَـر بهتر یا آنکه قَمَـر سازد
مرتبه عالیترِ محبت به خدا این است که انسان درباره صفات کمال خداوند بیندیشد و بر اساس سرشت و فطرت خود که بر گرایش به کمالات و دوستی آنها نهاده شده آن کمالات را دوست داشته باشد و در این صورت، قطعا صاحب آن کمالات یعنی خداوند را دوست خواهد داشت. شرط رسیدن به این مرتبه که در آن محبت انسان بالذات به خداوند تعلق میگیرد این است که انسان کمالات بینهایت خداوند را بشناسد. آنگاه وقتی به خداوند و صفات جلال و جمال او محبت داشت، به مخلوقات خداوند ازآنجهت که مظاهر کمال و جمال الاهیاند محبت پیدا میکند
عالیترین مرتبه محبت به خداوند این است که انسان همه کمالات را از آن خدا بداند و ورای کمالات الاهی، کمال مستقلی را برای غیرخدا نشناسد. او بر این باور میباشد که هرجا کمالی هست از خداوند و پرتو و جلوهای از کمالات بینهایت پروردگار است، نه اینکه برای غیرخداوند نیز مستقلاً کمالی بشناسد و آن را تابع کمال خدا بداند. این مرتبه از معرفت و محبت به خدا گرچه در اشعار و ادبیات عرفانی ما زیاد نمود و بروز یافته، اما با این وصف فهم و درک آن بسیار دشوار است. در توضیح این مرتبه عالی از معرفت خداوند و محبت به او که انسان وجود و همه کمالات را متعلق به خداوند میداند و استقلالی برای غیرخداوند قائل نیست و سایر موجودات و کمالات آنها را مظاهر و پرتو کمالات بینهایت الاهی میشناسد؛ باید گفت:
موجودات امکانی مرکّب از ذات و صفات و دارای حیثیتهای متعدد هستند. همچنانکه بین ذات و صفاتشان اختلاف و تمایز وجود دارد، صفاتشان نیز متمایز از یکدیگر و متعدد هستند و محبت و علاقه ما به موجودات و افراد به جهت وجود پارهای از صفاتی است که مورد پسند و خوشایند ما قرار گرفتهاند. وقتی ما مینگریم که کسی از صفت سخاوت برخوردار است، او را دوست میداریم، گرچه ممکن است او دارای صفات ناپسندی باشد که از آن ناحیه محبت ما به او جلب نمیگردد. آنگاه اگر آن شخص صفات سخاوت و یا هر صفت شایستهای که محبت ما را برانگیخت از دست داد، محبت ما به او نیز زایل میگردد، چون محبت و علاقه ما متوجه صفات و حیثیات افراد است نه ذات آنها. برخی به جهت داشتن جمال و زیبایی ظاهری مورد توجه و محبت دیگران قرار میگیرند و وقتی آن جمال و زیبایی از بین برود، به تبع آن محبت و علاقه نیز زایل میگردد، چون جمال و زیبایی غیر از ذات است و آنچه متعلق محبت قرار گرفته بود جمال و زیبایی بود، نه ذات شخص زیبا. اما درباره خداوند تعدد
و تکز معنا ندارد و خداوند بسیط محض است و صفات او عین ذات اوست و چنانکه بین ذات و صفات خداوند تعدد نیست، در صفات خداوند نیز عینیت و اتحاد جاری است و چون تعدد و تکثر ذات و صفات و حیثیات در حق باری تعالی محال است، نمیشود کسی بگوید من خدا را به جهت فلان صفت و حیثیت دوست دارم و فلان صفت او را نمیپسندم. خداوند دارای بساطت محض است و درباره خداوند تعدد حیثیت و ترکیب معنا ندارد و اگر محبت انسان به صفات خداوند تعلق گرفت، به ذات او نیز تعلق گرفته است. در مورد انسان که ذات با صفات متفاوت و متعددند و صفت غیر از ذات است، وقتی محبت به صفت تعلق گرفت، به ذات تعلق نمیگیرد و ازاینروی با فقدان آن صفت محبت نیز از بین میرود. ممکن است محبت به شخص خاصی چنان عمیق و شدید باشد که حتی با زوال صفتی که منشأ آن محبت شده باقی بماند و محبت از صفت به ذات توجه یابد، اما درهرصورت ذات انسان با صفاتش متفاوت و متعدد هستند.
پس هم ذات خداوند با صفاتش عین یکدیگرند و هم صفات خداوند عین هم هستند و شناخت و معرفت صحیح خداوند شناختی است که به مجموعه ذات و صفات که عین هم هستند تعلق بگیرد، نه اینکه انسان ابتدائا صفات خداوند را بشناسد و از طریق صفات به ذات او شناخت پیدا کند. آنگاه کسانی که به شناخت و معرفت ناب توحیدی و شناخت بساطت ذات و صفات الاهی دست یافتهاند، گاهی به این مرحله از معرفت میرسند که همه کمالات و صفات خوب را متعلق به خداوند میدانند و بر آناند که همه صفات و کمالات بالذات تعلق به خداوند دارند و پرتوها و مظاهر وجودی آن کمالات و صفات در سایر موجودات که خود رشحات وجودی پروردگار هستند جاری و ساری میگردد. البته دستیابی به این مرحله از معرفت توحیدی بسیار دشوار است و ما حداکثر به این درجه از معرفت میرسیم که همه کمالات و آثار
وجودی را بالذات به خداوند نسبت میدهیم و آنها را بالعرض به غیرخدا نسبت میدهیم. همچنین محبت ما بالذات به خداوند و بالعرض به غیرخدا تعلق میگیرد و بهخاطر خدا و به تبع محبت خدا، دیگران را دوست میداریم. اما در نتیجه رسیدن به آن مرتبه عالی معرفت و شناخت، کمالات و وجود حقیقتاً به خداوند نسبت داده میشود و محبت نیز حقیقتاً به خداوند تعلق میگیرد و پرتو کمالات و آثار وجودی خداوند به غیرخداوند نیز سرایت میکند و مخلوقات همه مظاهر و تجلیات انوار وجودی خداوندند و هیچ استقلال و اصالتی ندارند تا مسئله تبعیت آنان از خداوند مطرح باشد و زیباییها و صفات خوب آنها نیز پرتوی از کمال الاهی است؛ چنانکه در دعای عرفه آمده است:
الهی اَنْتَ الَّذى اَشْرَقْتَ الْأَنْوارَ فى قُلُوبِ اَوْلِیآئِک، حَتّى عَرَفُوک وَوَحَّدُوک، وَاَنْتَ الَّذى اَزَلْتَ الْأَغْیارَ عَنْ قُلُوبِ اَحِبَّائِک، حَتّى لَمْ یُحِبُّوا سِواک؛(1) «خدایا، تو آن کسی هستی که انوار تجلیات را بر دل اولیا و دوستانت تاباندی تا آنکه به مقام معرفت تو نایل شدند و تو را به یکتایی شناختند و تو از دل دوستان و مشتاقانت توجه به اغیار را محو کردی تا غیر تو را دوست نداشته باشند».
1. مفاتیح الجنان، دعای عرفه.