وَها اَنَا مُتَعَرِّضٌ لِنَفَحاتِ رَوْحِک وَعَطْفِک، وَمُنْتَجِعٌ غَیْثَ جُودِک وَلُطْفِک، فآرٌّ مِنْ سَخَطِک اِلى رِضاک، هارِبٌ مِنْک اِلَیْک، راج ٍ اَحْسَنَ ما لَدَیْک، مُعَوِّلٌ عَلى مَواهِبِک، مُفْتَقِرٌ اِلى رِعایَتِک؛ «و اکنون من خود را در معرض نسیمهای رحمت و عطوفت تو قرار دادهام و تقاضای بارش باران جود و رحمت تو را دارم. از غضب تو بهسوی خشنودی و رضایتت و از تو بهسوی تو گریزان گشتهام و به بهترین چیزهایی که نزد تو است امید بستهام و به بخششهای تو اعتماد دارم و نیازمند رسیدگی تو میباشم».
اگر کسی در حق ولینعمت خود کوتاهی کرده باشد، در مقام عذرخواهی میگوید: ما در حق شما کوتاهی و ناسپاسی کردیم، اما شما اهل عفو و گذشت و بزرگی هستید، ما را به بزرگی و آقایی خودتان ببخشید. او گرچه میداند که آن بزرگ ناخشنود گردیده و غضبناک شده، اما میداند که در کنار غضب، دارای صفت رحمت و بخشش نیز هست
و ازاینروی به وسیله عذرخواهی از غضب او به رضایش پناه میبرد. حضرت نیز در مقام اعتذار از خداوند میفرمایند که من از سخط و غضب تو به رضا و خشنودیات پناه آوردهام. البته چنانکه در مباحث اعتقادی و کلام مطرح شده، حالات گوناگون و تغییر و تعدد در ذات خداوند راه ندارد. انسان ازآنروی که دارای حیثیتها و حالات متفاوت است، دارای عواطف متفاوتی است، اما خداوند چون بسیط است، کثرت و تعدد ندارد و گرچه ما بهحسب مفهوم، صفات گوناگونی را برای او برمیشماریم، اما این صفات به لحاظ منشأ انتزاعشان عین هم و عین ذات باریتعالی هستند و اختلافی بین ذات و صفات وجود ندارد. با توجه به این حقیقت که صفات خداوند عین ذات خداوند و زاید بر ذات نمیباشند، امیر مؤمنان(علیه السلام) فرمودند:
أَوَّلُ الدِّینِ مَعْرِفَتُهُ وَکمَالُ مَعْرِفَتِهِ التَّصْدِیقُ بِهِ، وَکمَالُ التَّصْدِیقِ بِهِ تَوْحِیدُهُ، وَکمَالُ تَوْحِیدِهِ الْإِخْلَاصُ لَهُ، وَکمَالُ الْإِخْلَاصِ لَهُ نَفْیُ الصِّفَاتِ عَنْهُ، لِشَهَادَه کلِّ صِفَه أَنَّهَا غَیْرُ الْمَوْصُوفِ، وَشَهَادَه کلِّ مَوْصُوفٍ أَنَّهُ غَیْرُ الصِّفَه؛(1) «آغاز دین شناخت خداست و شناخت راستین خدا باور داشتن اوست و باور کامل به او شهادت به یگانگی او و پیرایش ذاتش از آلایش ذاتش میباشد و حقیقت و کمال توحید و شهادت به یگانگی او اخلاص (و خالص دانستن خدا از ترکیب) است و کمال اخلاص نفیْ صفات مخلوقات و زاید بر ذات از خداست، زیرا هر صفتی نشان میدهد که غیر موصوف، و هر موصوفی گواهی میدهد که غیر از صفت است».
قانون کلی در صفات و موصوفها در مخلوقات این است که صفت و موصوف دو حقیقت جداگانه دارند و اگر آندو یک حقیقت واقعی میداشتند، انتزاع صفت و موصوف از آن حقیقت واقعی واحد امکانپذیر نمیگشت و چون ترکیب از دو
1. نهج البلاغه، خطبه 1.
حقیقت، چه ترکیب اتحادی، مانند ماهیت و وجود و چه ترکیب انضمامی، مانند آب گلآلود در ذات باریتعالی امکانپذیر نیست، ذات و صفات الاهی فوق صفات و موصوفهای معمولی است و صفات الاهی از سنخ صفات سایر موجودات که با موصوف خود ترکیب دارند و زاید بر آن هستند نمیباشند. خداوند دارای همه کمالات و جامع جلال و جمال است، اما حقیقت جلال، جمال و کمالات خدا متعدد و متنوع نیست و هیچ نوع تعدّد و ترکیبی در ذات الهی وجود ندارد، و این ما هستیم که در اثر انس با کثرتها و پراکندگیهای وجودی برای خدای متعال هم حیثیتهای مختلفی درنظر میگیریم و مفاهیم زیادی را بهعنوان اسماء و صفات به او نسبت میدهیم.
برحسب آنچه ما از تجلیات الهی و روابط خداوند با مخلوقات و از جمله با انسانها درک میکنیم صفات ذاتی و فعلی مختلف و از جمله غضب و رضا را انتزاع میکنیم و آن صفات در ذهن ما متمایز از هم میباشند و از این حیث میگوییم: صفت رحمت غیر از صفت غضب است، بر این اساسْ حضرت میفرمایند: خدایا من از سخط و غضبت به رضا و خشنودیات پناه آوردهام. اما پس از آن میفرمایند: هارب منک الیک که فهم و توجیه آن دشوار است. شاید بشود در توجیه فرار از خدا بهسوی خدا گفت که انسان وقتی از کسی فرار میکند به جایی میرود که او آنجا نباشد و به غیر او پناه میبرد. وقتی ما خجالت میکشیم با کسی روبهرو گردیم از او فاصله میگیریم، یا برای اینکه از شر دشمن مصون بمانیم، جایی میرویم که او به ما دسترسی نداشته باشد و اذیتش به ما نرسد. یا وقتی کسی مورد غضب حاکمی قرار گرفته و میخواهد از شرش مصون بماند، میتواند به حاکم دیگری پناه آورد. اما کسی که در حق خداوند کوتاهی کرده و از عذاب و قهر او میگریزد، پناهگاهی جز خدا ندارد و هرجا برود
خداوند حضور دارد و نمیتواند از ملک و سلطنت خدا فرار کند، پس به ناچار به خود خدا پناه میآورد.
کراراً متذکر شدهایم که منشأ خوف و ترس ما از خدا گناهانی است که ما را مستحق عقاب میگرداند. پس به واقع ما از عقاب و آتش جهنم میترسیم و چون چنین عقوبتی به امر الاهی و اذن او تحقق مییابد و خداوند خالق جهنم و عذاب است از او میترسیم. اما مؤمن بر این باور است که نمیتواند از عذاب الاهی و خواری گناه فرار کند و هرکجا برود سروکارش با خداست، ازاینروی از عذاب و قهر الاهی به رحمت الاهی پناه میبرد. نظیر بچهای که در خانه شیطنت کرده و وقتی مادر میخواهد او را تنبیه کند فرار میکند و خود را پنهان میسازد، اما پس از مدتی گرسنه و تشنه میشود و به ناچار نزد مادر برمیگردد. او غیر از مادر کسی را ندارد که نوازشش کند و به او رسیدگی کند و ناچار است که تحت هر شرایطی به او پناه آورد. پس بنده عاصی که احساس گناه و پشیمانی او را میآزارد، به دامن مهر و رحمت الاهی پناه میبرد و به جود و بخشش بیکران الاهی چشم میدوزد و امیدوار است که از بهترین نعمتها و مواهب الاهی بهرهمند گردد و از رسیدگی و دستگیری خالق مهربان خود برخوردار شود.
اِلهى ما بَدَاْتَ بِهِ مِنْ فَضْلِک فَتَمِّمْهُ، وَما وَهَبْتَ لى مِنْ کرَمِک فَلا تَسْلُبْهُ، وَما سَتَرْتَهُ عَلَىَّ بِحِلْمِک فَلا تَهْتِکهُ، وَما عَلِمْتَهُ مِنْ قَبیحِ فِعْلى فَاغْفِرْهُ؛ «خدایا، آن نعمتهایی که از فضل و کرمت از آغاز (و بدون درخواست و سؤال) به من عنایت کردی به کمال و انجام برسان و آنچه از کرمت به من بخشیدی باز مستان و گناهانی که بهواسطه حلمت از من پوشاندی آشکار مساز و از کردار زشتم که از آن آگاهی درگذر».
خداوند متعال فیاض مطلق و دارای رحمت بینهایت است و همه موجودات به فراخور ظرفیتشان از رحمت و بخششهای او بهرهمندند. انسان نیز برخوردار از مواهب و نعمتهای الاهی است و کرم و لطف الاهی او را دربرگرفته است. قبل از اینکه بنده از خداوند درخواستی داشته باشد، خداوند باران فضل و کرم خویش را بر او میباراند و بسیاری از نعمتهای خویش را در اختیارش میگذارد. حضرت از خداوند درخواست میکنند که نعمتهایی که بدون سؤال و درخواست در اختیار ایشان نهاده به کمال و انجام برساند، و با مشاهده کوتاهی در بندگی و بهعنوان مجازات و تنبیهْ آنها را نستاند، و کماکان پرده از اسرار و اعمالی که فاش شدنشان انسان را در پیشگاه خلایق رسوا و خوار میسازد برندارد. تقدیر و تدبیر الاهی ایجاب میکند که انسان در راستای پیمودن مسیر تکامل و انجام وظایف بندگی از اعتبار و شخصیت مطلوبی در نزد دیگران برخوردار باشد. اگر حریم شخصیت او شکسته شود و عیوبش آشکار گردد، مورد بیاعتنایی دیگران قرار میگیرد و بیآبرو میشود و این رسوایی و بیآبرویی باعث میگردد که از دیگران فاصله بگیرد و در انتظار به سر رسیدن زندگیِ آکنده از ننگ و عار خود به سر برد. در این صورت، او نه حال و انگیزه بندگی و عمل به وظایف خویش را دارد و نه دیگران فرصت ایفای نقش سازنده و انجام وظایف را در اختیارش میگذارند.
همه انسانها، اعم از کافر و مؤمن در پی آن هستند که مورد احترام مردم باشند و با آبرومندی در جامعه زندگی کنند و داشتن آبرو و برخورداری از احترام در بین مردم را نعمتی بزرگ بهحساب میآورند. تفاوت در این است که کافر چون دنیا و نعمتهای آن را اصیل میداند و هدف او رسیدن به دنیا میباشد، در پی آن است که از آن آبرو و احترام اجتماعی، در جهت رسیدن به خواستههای دنیایی خویش استفاده کند. اما آنچه برای مؤمن اصالت دارد آخرت و دستیابی به قرب الاهی است، و از زندگی دنیا و
نعمتهای آن برای تکامل معنوی و اخروی سود میبرد و برخورداری از اعتبار اجتماعی و داشتن آبرو، رسیدن به این هدف را تسهیل میکند. او ازآنجهت نمیخواهد در نزد مردم رسوا و بیاعتبار گردد که در این صورت کسی به او اعتنا نمیکند و از همکاری با او سر باز میزنند و به او بیاعتماد میگردند و به سخنش گوش نمیدهند و از او فاصله میگیرند، در نتیجه نمیتواند از نعمتهای مادی و معنوی اجتماعی در جهت رسیدن به اهداف متعالی خود استفاده کند.
یکی از الطاف بزرگ خداوند در حق ما که چندان بدان توجه نداریم حفظ آبرو و پوشیده ماندن عیوب ما از منظر دیگران است. چنانکه در دعا میخوانیم:
وَاَنْتَ الْمُعْتَمَدُ لِلذُّنُوبِ فى عَفْوِک، وَالنَّاشِرُ عَلَى الْخاطِئینَ جَناحَ سِتْرِک، وَاَنْتَ الْکاشِفُ لِلضُّرِّ بِیَدِک، فَکمْ مِنْ سَیِّئَه اَخْفاها حِلْمُک حَتّى دَخِلَتْ، وَحَسَنَه ضاعَفَها فَضْلُک حَتّى عَظُمَتْ عَلَیْها مُجازاتُک... سَیِّدى لَوْ عَلِمَتِ الْأَرْضُ بِذُنُوبى لَساخَتْ بى، اَوْ الْجِبالُ لَهَدَّتْنى، اَوِ السَّمواتُ لَاخْتَطَفَتْنى، اَوِ الْبِحارُ لَأَغْرَقَتْنى؛(1) «تویی که معصیتکاران با اعتماد و امید به عفوت گناه میکنند و تویی که بال پردهپوشی بر سر خطاکاران گستراندهای و رنج و دردهای خلق را به دست باکفایت خویش برطرف میسازی. چه بسیار گناهانی که حلم تو پوشیده داشت و محو و نابود گردانید و چه نیکیهایی که فضل و کرم تو دوچندان ساخت تا آنکه پاداش تو بر آنها عظیم گشت... آقا و سرور من، اگر زمین از گناهان من آگاه میبود مرا در خویش فرو میبرد، و اگر کوهها آگاه بود بر من واژگون میگشت، و اگر آسمانها آگاه بود مرا میربود و به درون خویش میکشید، و اگر دریاها آگاه بود مرا غرق میساخت».
1. مفاتیح الجنان، دعای بعد از زیارت امام رضا(علیهم السلام).
آری، حلم الاهی بر عیوب ما پرده انداخته و مانع رسوا شدن ما در بین خلایق گردیده است و اگر رازپوشی خداوند نبود با اولین گناه ما رسوای خلایق میگشتیم و ننگ و عار و رسوایی باعث میشد که سر به زیر افکنیم و خود را از دیگران پنهان سازیم. حضرت پس از اشاره به لطف و فضل الاهی در پوشیده داشتن گناهان، از خداوند درخواست میکنند که زشتیهای رفتار را از پرونده اعمال و زنگار آنها را از پرده دل بزداید تا دل نورانیت یابد و انوار قدسی بدان بتابد و مهیای پرواز به قلههای کمال و تعالی گردد.
از این مناجات و سایر دعاهایی که از حضرات معصومین(علیهم السلام) وارد شده، به دست میآید که هرکس برحسب معرفت و مرتبه کمالی خود در پیشگاه الاهی قصور و تقصیر دارد و بهمرتبهای از گناه اعتراف دارد که باید از آن استغفار کند و ازاینجهت قرآن خطاب به رسول خدا(صلی الله علیه و آله) در سوره نصر میفرماید:
بسم الله الرحمن الرحیم* إِذَا جَاء نَصْرُ اللَّهِ وَالْفَتْحُ* وَرَأَیْتَ النَّاسَ یَدْخُلُونَ فِی دِینِ اللَّهِ أَفْوَاجًا* فَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّک وَاسْتَغْفِرْهُ إِنَّهُ کانَ تَوَّابًا؛ «به نام خداوند بخشاینده مهربان، آنگاه که یاری خدا و پیروزی [فتح مکه] فرا رسد، و مردمان را بینی که گروه گروه در دین خدا درآیند [بدان که رفتن تو به جهان پاینده نزدیک است]؛ پس خدای را همراه با سپاس و ستایش او به پاکی یاد کن [حمد و تسبیح گوی] و از او آمرزش خواه که او همواره توبهپذیر است».
پیشوایان ما به استغفار و طلب بخشش از خداوند مداومت داشتهاند و درباره رسول خدا(صلی الله علیه و آله) آمده است:
عن الحارث بن مغیره عن ابی عبدالله(علیه السلام) قال: کان رسولُاللهِ(صلی الله علیه و آله) یَسْتَغْفِرُ اللهَ عزّ
وجلّ فی کلِّ یومٍ سبعینَ مرّه، ویتوبُ إلی اللهِ عزّ وجلّ سبعینَ مرّه. قال: قلت: کان یقول: أستغفر الله واتوب إلیه؟ قال: کان یقول: أستغفر الله، استغفر الله سبعین مره ویقول: وأتوب إلی الله، وأتوب إلی الله سبعین مره؛(1)«حارثبنمغیره از امام صادق(علیه السلام) روایت میکند که حضرت فرمود: رسول خدا(صلی الله علیه و آله) همواره در هر روز هفتاد بار به درگاه خداوند استغفار میکرد و توبه میکرد. راوی گوید: گفتم: میفرمود: «استغفر الله وأتوب إلیه»؟ فرمود: هفتاد بار میفرمود: أستغفر الله، استغفر الله، و هفتاد بار دیگر میفرمود: أتوب إلی الله، أتوب إلی الله».
اعتقاد ما بر اساس دلایل قطعی و روشن بر آن است که پیشوایان معصوم ما مرتکب هیچ گناهی نمیشدند و ساحت آنان از عصیان و تقصیر در بندگی خدا پاک است. حتی بسیاری از صاحبنظران معتقدند که آنان ترک اولی نیز نداشتهاند. آنچه بر آن اجماع صورت گرفته این است که آنان مرتکب آنچه ما اصطلاحاً گناه مینامیم، یعنی انجام آنچه در شریعت حرام گردیده نمیشدند؛ اما این اعتقاد منافات ندارد با آنکه آنان متناسب با معرفت و مرتبه کمالی خود کوتاهیهایی داشتهاند که آنها را برای خودشان گناه میشمردهاند. در مباحث پیشین دراینباره سخن گفتیم و از جمله به این مطلب اشاره کردیم که زندگی در عالم طبیعت لوازمی دارد که هیچکس از آنها گریز ندارد. لازمه زندگی حیوانی، خوردن و آشامیدن و سایر برخورداریهای مادی است که انسان دستکم در حد ضرورت باید از آنها برخوردار گردد و برای اولیای خدا پرداختن به زندگی دنیوی و لوازم آن و توجه به غیرخدا که گریزی از آن نیست، گناه و کوتاهی بهحساب میآید و ازاینروی در پیشگاه خداوند احساس خجالت و شرمساری دارند و به پوزشخواهی و استغفار به پیشگاه معبود خویش مبادرت میورزند.
1. کلینی، کافی، ج 2، ص438، ح 4.
متناسب با معرفت و مرتبه کمال هرکسی، احساس گناه و کوتاهی به درگاه معبود؛ حیا، خجلت، حیرت و حالت انقباض را در انسان برمیانگیزاند و بر اثر این حالت، شخص با ترس و اضطراب و با لکنت زبان از معبود خویش آمرزش میطلبد و از او میخواهد که از کوتاهیهای او درگذرد. اما وقتی که فراتر از گناهان و عقوبتی که خداوند برای آنها در نظر گرفته، رحمت و فضل الاهی را مشاهده کرد که همواره دامن گسترده و خیل گنهکاران را به خویش فرا میخواند و به آنان امنیت و آرامش میبخشد، انبساط خاطر مییابد و سرور و شادمانی ناشی از امید به رحمت بیکران الاهی و باریابی به وصل معشوق، قفل بیم و ترس را از زبانش برمیدارد و او را به اطناب در سخن در حضور معشوق وامیدارد. در آموزههای دینی ما و از جمله در قرآن فراوان از حالت انبساط و گفتوگوهای عاشقانه بین اولیای خدا و معبود خویش سخن به میان آمده. نمونه آن گفتوگویی است که بین خداوند و حضرت موسی(علیه السلام) رخ داده که خداوند خطاب به آن حضرت میفرماید: وَمَا تِلْک بِیَمِینِک یَا مُوسَى * قَالَ هِیَ عَصَایَ أَتَوَکأُ عَلَیْهَا وَأَهُشُّ بِهَا عَلَى غَنَمِی وَلِیَ فِیهَا مَآرِبُ أُخْرَى؛(1) «و ای موسی، در دست راست تو چیست؟ گفت: این عصای من است که بر آن تکیه میدهم و با آن برای گوسفندانم برگ [از درختان] میتکانم و کارهای دیگری هم از آن برای من برمیآید».
پرواضح است که خداوند میدانست که چه چیزی در دست حضرت موسی(علیه السلام) است و توضیحات حضرت موسی(علیه السلام) درباره فواید آن عصا برای خداوند آشکار بود و آن گفتوگویها در مقام وحی و وجد و انس ناشی از خلوت عاشق و معشوق صورت پذیرفته است. در آن حالت انبساط، عاشق فارغ از ترس و بیم، خود را در پناه معشوق و مورد نوازش او مییابد و از سر شادمانی و سرور لب به سخن میگشاید. همچنین
1. طه (20)، 17ـ 18.
خداوند میخواست فایده دیگری از آن عصا را که حضرت موسی(علیه السلام) از آن بیخبر بود بشناساند و آن اینکه با آن عصا معجزه بزرگ الاهی، یعنی خنثی گشتن سحر ساحران انجام میپذیرد و این معجزه خود طلیعه دعوت به توحید و رسالت الاهی و نابودی فرعونیان و شرک و استقرار آیین یکتاپرستی میگردد.
در این مناجات نیز حضرت سجاد(علیه السلام) پس از توجه یافتن به کوتاهی در امر بندگی خدا و ترس از عقاب الاهی، به رحمت بیکران الاهی نظر میافکند و آنگاه با حالت انبساط ناشی از درک لطف، محبت و نوازش الاهی مناجات خویش با معبود را پی میگیرد و میفرماید
اِلهى، اِسْتَشْفَعْتُ بِک اِلَیْک، وَاسْتَجَرْتُ بِک مِنْک، اَتَیْتُک طامِعاً فى اِحْسانِک، راغِباً فِى امْتِنانِک، مُسْتَسْقِیاً وابِلَ طَوْلِک، مُسْتَمْطِراً غَمامَ فَضْلِک، طالِباً مَرْضاتَک، قاصِداً جَنابَک، وارِداً شَریعَه رِفْدِک، مُلْتَمِساً سَنِىَّ الْخَیْراتِ مِنْ عِنْدِک، وافِداً اِلى حَضْرَه جَمالِک، مُریداً وَجْهَک، طارِقاً بابَک، مُسْتَکیناً لِعَظَمَتِک وَجَلالِک، فَافْعَلْ بى ما اَنْتَ اَهْلُهُ مِنَ الْمَغْفِرَه وَالرَّحْمَه، وَلا تَفْعَلْ بى ما اَنَا اَهْلُهُ مِنْ الْعَذابِ وَالنِّقْمَه، بِرَحْمَتِک یا اَرْحَمَ الرَّاحِمینَ؛ «خدایا، من تو را نزد خودت شفیع قرار دادهام و از قهر تو به تو پناه میآورم. آمدم به درگاهت درحالیکه به احسان تو طمع و به نعمتهایت رغبت دارم. تشنه باران احسانت هستم و از ابر فضل و کرم تو باران عنایت میجویم. به جستوجوی خشنودی تو برخاستهام و آهنگ توجه به درگاهت را دارم و به جویبار عطایت وارد گشتهام. درخواست عالیترین خیراتت را دارم و در پیشگاه جمال تو بار یافتهام و خواهان وجه تو هستم. حلقه در رحمتت را میکوبم و در برابر عظمت و جلالت خاضع هستم. پس با من با بخشایش و مهربانی که شایسته آنی رفتار کن و عذاب و انتقام که شایسته من است در حقم روا مدار، به حق رحمتت ای مهربانترین مهربانان».
در آغاز فراز فوق، حضرت شفیع قرار دادن خدا را برای خویش مطرح میسازند. «شفاعت» از «شفع» به معنای جفت گرفته شده و از آن برای پیشرفت امور، جبران خطاها و لغزشها بهرهبرداری میشود. وقتی انسان مینگرد که نیرو و امکاناتی که در اختیار دارد برای تحقق بخشیدن خواسته و آرزویش کفایت نمیکند، میکوشد که کس دیگری را معین و کمککار خود قرار دهد تا با امکانات او و توان و ارادهاش به هدف خود دست یابد. در امور روزمره دنیوی وقتی کسی از جایگاه و اعتبار کافی در نزد کسی که خواستهای از او دارد برخوردار نیست کسی را که از اعتبار و آبروی بیشتری برخوردار است شفیع خود میگرداند تا بهواسطه شفاعت و سفارش او به خواستهاش دست یابد. یا کسی جرمی و خلافی مرتکب شده، چون خود را لایق بخشش نمییابد و باید متناسب با جرمش کیفر شود، به شخص دیگری متوسل میگردد که شفاعت و وساطت کند تا از عقوبت و کیفر معاف گردد. در اینگونه موارد، شفیع اراده خودش را بر اراده کسی که از تأمین خواسته شفاعتجوینده شانه خالی میکند و یا درصدد کیفر و مجازات شفاعتجوینده برآمده حاکم میگرداند و در نتیجه این شفاعت و وساطت، شفاعتجوینده به خواسته خود میرسد.
در برخی از دادگاههای عرفی که آلوده به پارتیبازی و فساد است، اگر قاضی بخواهد بر اساس قانون قضاوت کند باید مجرم را محکوم به کیفر زندان و یا کیفری دیگر کند، اما بر اثر شفاعت و وساطت شخص دارای نفوذ و موقعیت، حکم عفو را برای او در نظر میگیرند. به واقع با این شفاعت اراده شفیع بر اراده قاضی غالب گردیده و قاضی یا به جهت ترس از آن شفیع و واسطه و یا بدان امید که روزی نیازی به او پیدا کند و او نیازش را برآورده سازد، تسلیم خواست او میگردد. این نوع شفاعت که ناشی از بدهبستان و رفاقت و رودربایستی است مورد نظر مشرکان بود و
آنان بر اساس تصوری فاسد و غلط بر این باور بودند که خداوند دخترانی دارد که به جهت محبت و علاقه و رودربایستی، خواسته آنان را تأمین میکند. ازاینجهت وقتی گناهی مرتکب میشدند که کیفر آن عذاب و آتش جهنم بود، به بتهایی که نماد ملائکه ـ که از نظر آنان دختران خـدا بودند ـ به شمار میرفتند متوسل میشدند و در برابر آنها تعظیم و کرنش میکردند تا نظر دختران خدا را بهسوی خود جلب کنند و آنان نیز در نزد خداوند شفاعت کنند و خداوند برای خشنودی دخترانش و برای اینکه آنان از او نرنجند و آزرده نشوند، از عقوبت و کیفر گناهکار صرفنظر کند. قرآن درباره این عقیده فاسد مشرکان میفرماید:
وَیَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللّهِ مَا لاَ یَضُرُّهُمْ وَلاَ یَنفَعُهُمْ وَیَقُولُونَ هَـؤُلاء شُفَعَاؤُنَا عِندَ اللّهِ قُلْ أَتُنَبِّئُونَ اللّهَ بِمَا لاَ یَعْلَمُ فِی السَّمَاوَاتِ وَلاَ فِی الأَرْضِ سُبْحَانَهُ وَتَعَالَى عَمَّا یُشْرِکونَ؛(1) «و بهجای خدا چیزهایی را میپرستند که نه زیانشان میرساند و نه سودشان میدهد و گویند: اینها شفیعان ما نزد خدایند. بگو: آیا خدای را به چیزی خبر میدهید که در آسمانها و زمین سراغ ندارد؟ او پاک و برتر است از آنچه [با او] شریک میسازند».
اما شفاعتی که در ادیان توحیدی و بهخصوص در اسلام مطرح شده است (و حتی وهابیت نیز با استناد به حدیثی که رسول خدا(صلی الله علیه و آله) در آن فرمودند: ادَّخَرْتُ شَفَاعَتِی لِأَهْلِ الْکبَائِرِ مِنْ أُمَّتِی؛(2) «شفاعتم را برای اهل گناهان کبیره از امتم ذخیره کردهام» اصل آن را پذیرفتهاند ولی آن را مختص به شفاعت پیامبر(صلی الله علیه و آله) در آخرت میدانند و اعتقاد به شفاعت
1. یونس (10)، 18.
2. مجلسی، بحار الانوار، ج 8، باب 21، ص30.
سایرین، از جمله ائمه اطهار(علیهم السلام) و شفاعت در دنیا را بدعت میدانند) بدین معنا نیست که کسی اراده خودش را بر اراده خدا حاکم گرداند. بلکه حقیقت شفاعت این است که خداوند به جهت شدت محبت و رحمتش در حق بندگان، برای کسانی که در گناه و معصیت غوطهور گشتهاند و به جهت پلیدی و زشتی رفتار خود، یا زمینه ارتباط با خدا را ندارند و یا خجالت میکشند به درگاه خدا متوسل شوند، کسانی را که در درگاه او مقرب و عزیزند واسطه قرار داده که دیگران با توسل به آنها به حوایج خویش دست یابند و مورد آمرزش قرار گیرند. با این شفاعت ممکن است آن بخش از گناهانی که با توبه هم بخشیده نمیشوند و شخص گناهکار لیاقت بخشش آنها را ندارد، مورد عفو خداوند قرار گیرند. بهتعبیردیگر، شفاعت راه ثانوی است که خداوند برای گناهکاران قرار داده که وقتی آنان به شفاعتکنندگان خداوند توسل میجویند زودتر مورد بخشش و عنایت خدا قرار میگیرند و هم اصل شفاعت را خود خداوند تأسیس کرده و هم خود، کسانی را برای شفاعت کردن معیّن ساخته و هم خود، قانون و چارچوبی برای شفاعت وضع کرده است.
برای تقریب به ذهن گاهی پدر برای فرزندان خود مقرراتی را وضع میکند و کیفری را برای تخلف کننده از آن مقررات قرار میدهد. طبق قانونی که او وضع کرده هریک از فرزندان که تخلف کند مجازات میشود، اما پدر بهعنوان مدیر خانواده و بر اساس قانون نانوشته از مادر میخواهد که نزد او از آن فرزند متخلف وساطت و طلب بخشش کند تا پدر به پاس شفاعت و وساطت مادرْ آن فرزند را ببخشد. در این صورت اراده مادر بر اراده پدر حاکم نشده است، بلکه بر اساس قانونی که پدر قرار داده فرزند با شفاعت مادر مورد بخشش قرار میگیرد. پس این شفاعت ماهیتاً با شفاعت از منظر کفار و مشرکان متفاوت است و اینگونه نیست که کسانی اراده خود را بر اراده خدا تحمیل کنند و خداوند به جهت علاقه به آنها و به جهت رودربایستی نظر و خواست
آنان را بر خواست و نظر خود ترجیح دهد. از این منظر، هیچ ارادهای جز اراده خداوند در عالم نافذ و جاری نیست و تا خداوند به انبیا، فرشتگان، شهدا و اولیای خود اجازه ندهد آنان حق سخن گفتن ندارند، چه رسد که بدون اجازه خداوند شفاعت کنند. پس چه شفاعت را در دنیا و آخرت ساری و جاری بدانیم و چه آن را به آخرت اختصاص دهیم که همه مسلمین بر آن اجماع دارند، شفاعت از مجرای اراده و خواست خداوند انجام میپذیرد و خداوند مالک و حاکم هستی است و این معنا بهخصوص در آخرت که در آن از مالکیت ظاهری غیرخدا که در دنیا وجود داشت نیز خبری نیست، برای همگان روشن میگردد و همه درمییابند که حاکم و مالک حقیقیِ هستی خداست: یَوْمَ هُم بَارِزُونَ لَا یَخْفَى عَلَى اللَّهِ مِنْهُمْ شَیْءٌ لِّمَنِ الْمُلْک الْیَوْمَ لِلَّهِ الْوَاحِدِ الْقَهَّارِ؛(1) «روزی که نمایان شوند، هیچچیز از آنان بر خدا پوشیده نباشد، [و ندا آید که] امروز پادشاهی که راست؟ خدای راست، آن یگانه بر همه چیره».
در آن عرصه که سلطنت و حاکمیت مطلق از آنِ خداست، کسی بدون اجازه خداوند سخن نمیگوید: یَوْمَ یَقُومُ الرُّوحُ وَالْمَلَائِکه صَفًّا لَّا یَتَکلَّمُونَ إِلَّا مَنْ أَذِنَ لَهُ الرحْمَنُ وَقَالَ صَوَابًا؛(2) «در روزی که روح [فرشته همراه وحی] و فرشتگان به صف ایستند، سخن نگویند مگر کسی که خدای رحمان او را اجازه دهد و سخن درست گوید».
در سرای آخرت که قدرت و سلطنت از آنِ خداست و تنها اراده و خواست خداوند حاکم و جاری است، کسی بدون اجازه خدا و جز برای کسانی که خداوند به شفاعت در حق آنان راضی گشته است، شفاعت نمیکنند. خداوند دراینباره فرمود: مَن ذَا الَّذِی یَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلاَّ بِإِذْنِهِ ...؛(3) «کیست آنکه جز به خواست و فرمان او نزد وی شفاعت کند؟»
1. غافر (40)، 16.
2. نبأ (78)، 38.
3. بقره (2)، 255.
همچنین خداوند فرمود: یَعْلَمُ مَا بَیْنَ أَیْدِیهِمْ وَمَا خَلْفَهُمْ وَلَا یَشْفَعُونَ إِلَّا لِمَنِ ارْتَضَى وَهُم مِّنْ خَشْیَتِهِ مُشْفِقُونَ؛(1) «آنچه را پیش روی آنهاست و آنچه را واپسین آنهاست [کارهایی را که کردهاند و خواهند کرد] میداند و جز برای کسانی که او بپسندد و خشنود باشد شفاعت نمیکنند و از ترس او [از ترس عقوبت او یا عظمت و هیبت او] بیمناکاند».
وقتی ما به اولیای خدا و بهخصوص رسول خدا و ائمه اطهار(صلوات الله علیهم اجمعین) توسل میجوییم و آنان را شفیع خود قرار میدهیم، به واقع به خداوند شفاعت میجوییم؛ چون خداوند آنان را وسیله و راهی برای نیل به رحمت خود قرار داده است. اگر آنان مقام وساطت نمیداشتند و خداوند آنان را شفیع قرار نمیداد، نه آنان حق شفاعت داشتند و نه کسی حق داشت آنان را شفیع خود قرار دهد و نه اگر آنان کسی را شفاعت میکردند، شفاعتشان پذیرفته میشد. مگر کسی میتواند در برابر خدا عرض اندام کند و اراده خود را بر خدا تحمیل کند؟! خداوند به پاس رحمت بیکران و لطف و عنایتش در حق بندگان، بندگان مقرب خویش را شفیع و واسطه قرار داده تا گناهکاران سراغ آنها بروند و به آنان توسل جویند و از این طریق مورد عفو و بخشش خداوند قرار گیرند و شفاعت و وساطت آنان در راستای اذن و اراده الاهی انجام میپذیرد.
یکی از اسماء خداوند «اشد المعاقبین» است و این صفت الاهی اقتضا میکند که معصیتکاران به کیفر الاهی مبتلا گردند و در آتش جهنم بسوزند. چون آنان در برابر خداوند متعال که حاکم و مالک مطلق هستی است عصیان کردهاند و با چشم، گوش، زبان و اندامی که خداوند به آنان داده مرتکب گناه شدهاند. و کیفر این عصیان و نافرمانی، آتش جهنم و عقوبت الاهی است. اما خداوند «ارحم الراحمین» نیز هست و
1. انبیاء (21)، 28.
رحمت او بر غضبش پیشی گرفته است و اگر کسی از گناهان خود نادم گردد و در جبران کوتاهیهای خود بکوشد، مشمول رحمت خداوند قرار میگیرد؛ چنانکه در دعای جوشن کبیر میخوانیم: یا مَنْ وَسِعَتْ کلَّ شَىْءٍ رَحْمَتُهُ، یا مَنْ سَبَقَتْ رَحْمَتُهُ غَضَبَهُ؛ «ای کسی که رحمت او همه چیز را فرا گرفته است و ای کسی که رحمتش بر غضب و خشمش پیشی گرفته است».
البته سبقت داشتن رحمت الاهی بر غضب وی بدین معنا نیست که در همه موارد رحمت الاهی جلوی خشم و غضب الاهی را میگیرد که در این صورت خداوند در حق فاسدترین و پستترین مردمان نظیر شمر نیز غضب نمیکرد و اصلاً جهنم را نمیآفرید؛ درحالیکه خداوند علاوه بر بهشت، جهنم نیز دارد و کافران و گنهکاران مشمول عقوبت و غضب الاهی قرار میگیرند و خداوند خود قسم خورده که آنان را به جهنم داخل گرداند: أقْسَمْتَ أن تَملأَها مِنَ الکافرینَ مِنَ الجنّه والنّاسِ اجمعین وأن تُخَلِّدَ فیهاَ الْمعاندین؛(1) «خداوندا، تو قسم خوردهای که دوزخ را از کافران از پریان و آدمیان انباشته سازی و دشمنانت را برای همیشه در آن جای دهی».
سبقت داشتن رحمت الاهی بر غضب الاهی ازآنروست که هدف از آفرینش گسترش رحمت است و این رحمت در عرصه تکوین با رشد و تکاملی که خداوند برای موجودات در نظر گرفته حاصل میشود، و در عرصه تشریع و حوزه اختیار، این رحمت با گزینش اختیاری راه صواب و سعادت بهوسیله انسان تحقق مییابد. در ارتباط با رفتار اختیاری انسان و پریان، قصد اوّلی خدا گسترش رحمت است که از طریق اطاعت و پیروی از دستورات او به دست میآید. اما چون انسان موجودی است مختار که در او کششهای مثبت و منفی وجود دارد و بهدلیل این کششها و وجود جاذبه گناه و جاذبه عمل صالح، خود را همواره بر سر دوراهی سعادت و شقاوت و
1. مفاتیح الجنان، دعای کمیل.
بهشت و جهنم مییابد، اگر جاذبه گناه و عصیان خداوند را نادیده گرفت و علیرغم کششهای منفی و گرایش به هوای نفس، به اختیار خود راه صواب را برگزید و به انجام اعمال صالح مبادرت ورزید، خود را لایق بهرهمندی از رحمت و فیض الاهی میگرداند و به کمال و سعادت نایل میگردد. اما اگر به دستورات خدا پشت پا زد و برخلاف فطرت و عقل، از دستیابی به کمال و سعادت بازایستاد و به نقص و عار تن داد، مشمول عذاب و غضب الاهی میگردد که بهقصد ثانوی، خداوند آن را برای بندگان خود در نظر گرفته است. پس قصد اوّلی خداوند دستیابی انسان به کمال و در نتیجه برخوردار گشتن از رحمت واسعه الاهی است، اما چون این کمال با اختیار و گزینش انسان تحصیل میگردد، انسان بر سر دوراهی کمال و نقص و سعادت و شقاوت قرار گرفته و درواقع، کمال انسانی بدون خلق جهنم و شیطان حاصل نمیگردد و تا انسان بر سر دوراهی بهشت و جهنم قرار نگیرد، توفیق درک رحمت الاهی و رسیدن به کمالی را که فرشتگان الاهی از درک آن عاجز بودند نخواهد داشت.