هدف و مقصد نهایی انسان قرب و وصول الی الله است و انسان برای رسیدن به آن مقصدْ راهی طولانی و پرفراز و نشیب در پیش دارد، چندان که امیر مؤمنان(علیه السلام) با آن همه شب زندهداریها، مناجاتها، عبادتهای طاقتفرسا با آهی جانکاه میفرمود: آهِ مِنْ قِلَّه الزَّادِ وَ طُولِ الطَّرِیقِ وَبُعْدِ السَّفَرِ وَعَظِیمِ الْمَوْرِدِ؛(1) «آه از کمی توشه و درازی راه و دوری سفر و سختی منزل».
امیرمؤمنان(علیه السلام) از آن حسرت میخورد که زاد و توشهای کافی برای پیمودن راه طولانی آخرت ندارد و عبادتهای آن حضرت در شأن مقصد و منزلگاه ابدی نیست این درحالیکه عبادتهای طولانی و طاقتفرسای آن حضرت بهگونهای بود که وقتی امام سجاد(علیه السلام) نوشتاری گردآمده از احوالات و عبادتهای آن حضرت را به دست گرفت و اندکی از آن را خواند، با ناراحتی آن را کنار نهاد و فرمود: مَنْ یَقْوی علی عباده علیّبنابیطالب(علیه السلام)؛(2) «چه کسی قدرت بر انجام عبادت امیر مؤمنان(علیه السلام) را دارد؟»
1. نهج البلاغه، حکمت 77.
2. محمدباقر مجلسی، بحار الانوار، ج41، باب 101، ص17، ح10.
گرچه از روایات و آموزههای دینی استفاده میشود که راه آخرت طولانی و پرفراز و نشیب است، اما انسان با سعی و تلاش و خودسازی میتواند آن راه را طی کند و به سلامت بهمقصد برسد و پیامبران الاهی و ائمه اطهار(علیهم السلام) آمدهاند که مقصد آخرت و قله سعادت و کمال را به ما بنمایانند و ما را در حرکت به سمت آن قله و نقطه فلاح و رستگاری یاری دهند. دراینبین، هرکس در حد همت و تلاش خود هر بخشی از این راه را به سلامت طی کند، کاری بس ارزشمند انجام داده و چنان نیست که اگر کسی به قله و نقطه فرازین این مسیر نرسید، بهطورکلی از راه بازمانده و کاری صورت نداده است. بلکه هر قدمی که در این راه برداشته شود، در حد خود مأجور و مبارک است و آثار مثبتی بر آن مترتب میگردد. البته انسان باید همت عالی داشته باشد و هدفش معطوف به رسیدن به عالیترین مقامات قرب خدا گردد و به مراتب نازل آن راه اکتفا نکند.
از فراز اول مناجات به دست آمد که راههای گوناگونی برای وصول به مقصد آخرت و قرب الاهی وجود دارد و نزدیکترین راه به آن مقصد راه مستقیم است و سایر راهها بهاندازه زاویه و قوسی که از راه مستقیم پیدا میکنند، از مقصد دورتر میگردند و ما باید از خداوند بخواهیم که راه نزدیکتر و مستقیم را به ما بنمایاند و سختیهای طریق آخرت را برای ما آسان سازد.
پس از آنکه مقصد که قرب الاهی است و نیز نزدیکترین راه وصول به آن را شناختیم و بر فرض که خداوند دعای ما مبنیبر شناساندن نزدیکترین راه بهسوی خویش و نیز یاری رساندن به ما در پیمودن آن طریق را به اجابت رساند، مسلماً صرف قرار گرفتن در نزدیکترین راه کافی نیست و بهدلیل وجود خطرات فراوان در
پیمودن مسیر وصول الی الله، ما سخت نیازمند رفیق شایسته نیز هستیم. به یک مثال توجه کنید.
در پیمودن مسیرهای دنیوی و بهخصوص در گذشته که مسافرتها با وسایل ساده آن روزگار؛ یعنی اسب، استر و شتر صورت میگرفت و برخی نیز پیاده سفر میکردند، حتی در مسافرتهای کوتاه نظیر مسافرت از قم به جمکران، برای مسافرها و بهویژه افراد پیاده رفیق خوب و بانشاط و سرحال که پیشاپیش همه و با جدیت و عزم راسخ راه را طی میکرد، به دیگران نشاط میبخشید و سختی راه را از دیگران میزدود. برعکس اگر انسان بیعرضه و ناتوانی همسفر انسان میگشت، نشاط را از انسان میزدود و پیمودن مسیر را برای وی دشوار و سخت میساخت. بنابراین، یکی از رمزهای موفقیت سفر، پیدا کردن یک رفیق سرحال و بانشاط و بهخصوص راهبلد است که موجب افزایش نشاط و کاستن از خستگی راه گردد. ازاینروی، حضرت در این مناجات به همسفران و پیشگامانی که پیشاپیش دیگران در مسیر سلوک الی الله در حرکتند و راه را خوب میدانند و گفتار و حرکات آنان برای دیگران الگوست توجه میکنند و میفرمایند:
اَلْحِقْنا بِعِبادِک الَّذینَ هُمْ بِالْبِدارِ(1) اِلَیْک یُسارِعوُنَ(2) وَبابَک عَلَى الدَّوامِ یَطْرُقُونَ، وَاِیَّاک فِى اللَّیْلِ وَالنَّهارِ یَعْبُدُونَ، وَهُمْ مِنْ هَیْبَتِک مُشْفِقُونَ؛ «خدایا ما را به آن بندگان برگزیدهات ملحق فرما که با سرعت بهسوی تو مبادرت میجویند و پیوسته حلقه بر در تو میکوبند و شب و روز تو را پرستش میکنند و از هیبت و عظمتت ترسان و هراساناند».
1. واژه «بدار» و «مبادرت» در جایی مطرح میگردد که چند کار فراروی انسان باشد و او یک کار را برگزیند و با جدیت در صدد انجام آن برآید و سایر کارها را کنار زند.
2. «مسارعت» که از باب «مفاعله» است، بر مفهومی فراتر از سرعت گرفتن و بر مسابقه و تلاش بر سبقت گرفتن از یکدیگر دلالت دارد.
حضرت پس از آنکه از خداوند درخواست میکنند که نزدیکترین راه سلوک و وصول به مقام قرب خویش را به ایشان بنمایاند، از خداوند میخواهند که همسفرانی شایسته برای ایشان بگمارد که دارای این صفات هستند:
1. باسرعت حرکت میکنند؛
2. مستمراً و پیدرپی این مسیر را طی میکنند؛
3. اهل عبادتهای شبانهروزی هستند؛
4. اهل خشیت در پیشگاه با عظمت تو هستند.
برای تبیین صفت اول یعنی سرعت در حرکت به مثالی توجه کنید: فرض کنید بر روی بلندی و در موقعیتی مسلط بر اطراف مردمی را مشاهده میکنید که همه بهسوی مقصد واحدی در حرکتاند، اما گروهی شتابان، سریع و باجدیت و عزم راسخ راه میپیمایند و برخی آهستهتر و افتانوخیزان حرکت میکنند و گروه سوم بسیار کند و بدون نشاط و انگیزه کافی به سمت مقصد حرکت میکنند. حال شما که در جستوجوی همان مقصد هستید و در تلاشید که خیلی سریع به مقصد دست یابید، کدام گروه را برمیگزینید؟ قطعاً شما آن گروهی را که سریعتر حرکت میکنند و راه مستقیمتری را در پیش دارند انتخاب میکنید. در مسیر تعالی، کمال و قرب به الله نیز سالک با کسانی همراه میگردد که پیشقدم و پیشقراول کاروان عظیم تعالی جویان هستند و بدانان تأسّی میجوید و ویژگیهای ممتاز و متعالی آنان را اقتباس میکند. قطعا منظور امام سجاد(علیه السلام) از کسانی که درخواست همراهی را با آنان را دارند، انبیای الاهی و بهخصوص خاتم الانبیاء(صلی الله علیه و آله) و امیر مؤمنان و امام حسن و امام حسین(علیهم السلام) هستند که پیشاپیش کاروان عظیم بشری و بسیار راسخ و جدی در حرکت بودند و
تنها توجه و دل را معطوف به خداوند ساختند، و به اینسووآنسو توجه نداشتند و در نتیجه زودتر از سایرین به مقصد رسیدند.
بنابراین، اولین ویژگی همراهان شایسته در مسیر تعالی و قرب به الله، جدیت، سرعت، سبقت جستن بر دیگران و کنار نهادن تنبلی و کسالت و بیمیلی و تصمیم قاطع بر پیمودن راه تعالی است.
دومین صفت آنان این است که پیوسته درِ خانه خدا را میزنند. این معنایی است کنایی و در موردی به کار میرود که انسان نیازمند است و برای رفع کمبود و نیاز خود سراغ کسی میرود و از او کمک و مدد میخواهد. «درِ خانه کسی را کوبیدن» کنایه از کمک خواستن از اوست. انسان سرتاپا نیاز به خداوند است و از خود چیزی ندارد و آنچه در اختیار اوست عاریه و امانتی است که خداوند در اختیار او نهاده است؛ با این وصف و با توجه به نیازهای پیدرپی و روزافزون، پیوسته باید سراغ خداوند برود و از او مدد بخواهد و با همه وجود به استعانت و استمداد از خداوند بپردازد. مثلا اگر انسان یک مشکل جزئی داشته باشد، ممکن است در شبانهروز یک بار در خانه رفیقش برود و از او درخواست کمک کند، اما اگر آن نیاز شدیدتر شد، بیشتر در خانه رفیقش میرود؛ ولی اگر نیاز بسیار شدید گردید و انسان را تحت فشار قرار داد، او بیصبرانه در صدد رفع آن و درخواست کمک از دیگران برمیآید و میکوشد که هرچه زودتر نیازش را برطرف کند. چنین انسانی مانند بیماری است که حیات و زندگیاش مورد تهدید قرارگرفته و اگر مورد معالجه قرار نگیرد و دارو به او نرسد خواهد مرد و ازاینروی با همه وجود فریاد کمک خواهی سر میدهد و همه توانش را به کار میگیرد تا از مرگ برهد. یا کسی که مشکل تنفسی دارد و احتیاج به
اکسیژن دارد که اگر اکسیژن در اختیارش قرار نگیرد جانش به خطر میافتد، برای درخواست کمک از دیگران و تهیه اکسیژن منتظر فرصت دیگری نمیماند و پیوسته و لحظهبهلحظه درخواست کمک میکند و میکوشد که هرچه زودتر آن نیاز حیاتی را تأمین کند و جانش را از خطر برهاند.
کسی که در مسیر طولانی نیل به قرب الی الله گام میسپرد، نیک میداند که در هر قدمی که برمیدارد نیازمند یاری خداست و پیوسته باید از خداوند مدد جوید که توجهاش را از او قطع نگرداند و از سقوط او به جهنم جلوگیری کند. وقتی نیازها در ما خود مینمایانند، مثلا نیاز به غذا پیدا میکنیم و یا شاگرد نیاز به استاد و درس پیدا میکند و یا نیازهای اجتماعی برای انسان رخ میدهد، برای تأمین هر بخش از نیازهای خود به کسانی مراجعه میکنیم که توان برآورده ساختن آن نیازها را دارند. اما گاه هفتهها و ماهها فراموش میکنیم که ما نیازمند خدا هستیم و در درجه اول باید سراغ او برویم تا نیازهایمان را برآورده سازد. کسی که بیمار میگردد، از افراد گوناگون درباره پزشک متخصص که بهخوبی درد او را تشخیص دهد و بهدرستی او را معالجه کند تحقیق میکند و گاه مکرر از واسطهها میخواهد که نزد آن پزشک به سفارش او پردازند و گاه چندین ماه منتظر نوبت معالجه خود میماند و پیوسته به اسباب و وسایل توجه دارد و به ذهنش خطور نمیکند که به دعا و توسل به درگاه خدا بپردازد و از غنی مطلق بخواهد که او را شفا دهد و نیازش را برآورده سازد.
کسانی که اعتقادی به خداوند ندارند طبیعی است که سراغ خداوند نروند، اما ما که به خداوند ایمان داریم و اهل نماز و طاعت هستیم، گاه فراموش میکنیم که برای رفع نیازهایمان به خداوند مراجعه کنیم. وقتی بیمار میگردیم به سراغ پزشک میرویم، اما از اینکه سراغ خداوند شفادهنده دردها برویم غفلت میکنیم. یا از هنگامی که برای تحصیل علم در مدرسه ثبت نام میکنیم، تا پایان دوره تحصیلیمان
که گاه پانزده سال به طول میانجامد، مکرر نزد اساتید گوناگون میرویم و در آن مدت طولانی فراموش میکنیم که برای کسب علم محتاج خداوند هستیم و باید سراغ او نیز برویم.
اما آن بندگان سالک و اسوه خوبیها، در همه حال در خانه خدا میروند و دایم دست نیاز بهسوی خداوند میافرازند و برای غیرخدا شأنی قائل نیستند. آنان گرچه به هنگام گرسنگی غذا میخورند و در هنگام بیماری به پزشک مراجعه میکنند و برای همه نیازهای خود از اسباب و عوامل مادی استفاده میکنند، ولی دل آنها همیشه پیش خداست و سررشته کار را به دست خدا میبینند و میدانند که اگر خدا بخواهد، اسباب و عوامل اثر میگذارند و اگر نخواهد بیتأثیرند و حتی گاهی تأثیر معکوس دارند؛ چنانکه گاهی پزشکی اشتباهی دارو تجویز میکند و بیمار خود را از پا در میآورد. آنان نیک آموختهاند که در همه حال و برای هر نیاز و هر کاری باید سراغ خانه خدا بروند؛ چنانکه در حدیث قدسی آمده است که خداوند به حضرت موسی(علیه السلام) فرمود: یَا مُوسَى سَلْنِی کلَّ مَا تَحْتَاجُ إِلَیْهِ، حَتَّى عَلَفَ شَاتِک وَ مِلْحَ عَجِینِک؛(1) «ای موسی، هرچه بدان نیازداری حتی علف گوسفند و نمک خورشتت را از من بخواه».
انسان باید این روحیه را در خود تقویت کند که همهچیز از خداست و برای هرچیزی و رسیدن به هر خواستهای به درِ خانه خدا برود. این بدان معنا نیست که اسباب و وسایل را رها کند و به دستوراتی که خداوند برای استفاده از اسباب و وسایل جهت کسب رزق، علم، سلامتی و... داده عمل نکند؛ چراکه خداوند بر اساس حکمت خود امور این عالم را از راه اسباب اداره میکند. غرض این است که انسان به این باور برسد که خداوند همهکاره عالم است و اسباب و وسایل و همه عوامل با اراده و مشیت او موثر واقع میشوند.
1. حر عاملی، وسائل الشیعه، ج 7، باب5، ص32، ح 8634.
اما صفت سوم این است که شبانهروز خدا را بندگی میکنند و کاری بهجز بندگی خدا ندارند و همه کارهای آنها رنگ بندگی دارد و کاری را انجام میدهند که مورد پسند و رضایت خداست. خوردن، خوابیدن، درس خواندن و هر کار دیگری که انجام میدهند، مصداق بندگی خداست: میخوابند تا بتوانند خوب عبادت کنند و غذا میخورند تا نیرو برای عبادت داشته باشند و کار میکنند تا زندگی آبرومندانه و شرافتمندانهای داشته باشند و فرصت برای عبادت و بندگی خدا پیدا کنند. طبیعی است که همه کارهای آنها که بهمقصد تقرب به خداوند و بندگی او انجام میپذیرد و رضایت الاهی را در آنها لحاظ میکنند، عبادت محسوب میگردد.
اما صفت چهارم این است که درهرحال از خداوند خشیت دارند. چرایی اینکه خداوند دوست میدارد که بندگان او درهرحال از او خشیت داشته باشند، این است که هرکس در برابر موجود دارای عظمتِ فوقالعاده قرار گیرد و درک کند که در برابر چه کسی قرار گرفته، حالت انفعالی در او پدید میآید که در عربی از آن به هیبت و یا خشیت تعبیر میگردد. این حالت با لکنت زبان به هنگام حرف زدن، لرزیدن دست و پا، پریدن رنگ صورت و سایر واکنشهای روانی و جسمی که حاکی از آن است که انسان خود را باخته است همراه میگردد. هر قدر انسان عظمت کسی را که با او مواجه شده بیشتر درک کند و بیشتر به حقارت خود در برابر او پی ببرد، آن حالت در وی قویتر و شدیدتر میگردد. حال هر قدر انسان عظمت و قدرت بینهایت خداوند را بیشتر درک کند، هیبت و خشیت او در برابر خداوند فزونتر خواهد گشت. البته در قرآن واژه «هیبت» به کار نرفته و واژه «خشیت» به کار رفته است و واژه هیبت در روایات و ادعیه
و از جمله در این مناجات به کار رفته است و به نظر میرسد که هیبت همان حالتی است که در قرآن «خشیت» نامیده شده است و خداوند در تبیین این حالت در فرشتگان که به درک بلندای عظمت الاهی پی بردهاند میفرماید: یَعْلَمُ مَا بَیْنَ أَیْدِیهِمْ وَمَا خَلْفَهُمْ وَلا یَشْفَعُونَ إِلاّ لِمَنِ ارْتَضَى وَهُمْ مِنْ خَشْیَتِهِ مُشْفِقُونَ؛(1) «آنچه را پیش روی آنهاست و آنچه را پشت سر نهادهاند [کارهایی را که کردهاند و خواهند کرد] میداند و جز برای کسانی که او بپسندد و خشنود باشد شفاعت نمیکنند واز ترس او بیمناکاند».
پس پیشگامان طریق قرب الاهی چون به درک مقام عظمت بینهایت الاهی نایل گشتهاند، در برابر عظمت الاهی حالت خشیت دارند و احساس حقارت میکنند. اگر انسان عظمت نامتناهی خداوند را درک کند و از سوی دیگر، به حقارت و کوچکی خود پی ببرد، حالت انفعال و خشیت در او پدید میآید و اگر ما در برابر خداوند چنین حالتی نداریم، ازآنروست که دو طرف معادله و یا یکی از دو طرف آن را درک نکردهایم: یا به عظمت خداوند واقف نگشتهایم و یا به عظمت خداوند پی بردهایم اما به حقارت و کوچکی خود توجه نیافتهایم. گاهی در برابر قدرتهای ظاهری احساس حقارت میکنیم، غافل از آنکه همه آن قدرتها برگرفته از قدرت لایزال و نامحدود الاهی هستند. اگر ما معادله مزبور بهخصوص طرف مربوط به خود، یعنی ضعف و حقارت خویش را به خوبی ادراک کنیم و دریابیم که همه قدرتها ناشی از قدرت خداست، حالت هیبت و خشیت در ما پدید میآید. چنانکه این حالت در حضرات معصومین(علیهم السلام) که به عالیترین مرتبه معرفت الاهی نایل گشته بودند بسیار شدید و قوی بود، تا آنجا که آنان گاهی بر اثر مشاهده عظمت بینهایت الاهی و فقر ذاتی خود، روی زمین میافتادند و حالتی شبیه بیهوشی به آنان دست میداد و آنقدر این حالت به طول میانجامید که اطرافیان میپنداشتند که از دنیا رفتهاند.
1. انبیاء (21)، 28.
البته ما نمیتوانیم به مرتبه معرفت حضرات معصومین(علیهم السلام) نایل گردیم، اما باید وقتی را به تفکر درباره عظمت خداوند و حقارت و کوچکی خویش اختصاص دهیم. به گذشته خود بنگریم، هنگامی که کودکی ناتوان بودیم و قدرت دفاع از خویش را نداشتیم. به اینکه ما زمانی نطفه حقیر و ناچیزی بودیم که خداوند مجال رشد و نمو آن را فراهم آورد و به اراده الاهی آن نطفه به نوزادی تبدیل گردید و آن نوزاد مراحل رشد را یکی پس از دیگری از سر گذراند و اکنون انسانی توانمند گردیده و همه آنچه در اختیار اوست نعمتهای الاهی هستند که به عاریت در اختیار او نهاده شدهاند تا بهوسیله آنها مورد آزمایش خداوند قرار گیرد. آیا با توجه به اینکه ما زمانی نطفهای بیش نبودیم و آنچه به ما داده شد همه از خداوند است و ما از خود چیزی نداریم، سزد که انسان فخر فروشد و تکبر داشته باشد؟ امیر مؤمنان(علیه السلام) فرمود: وَ عَجِبْتُ لِلْمُتَکبِّرِ الَّذِی کانَ بِالْأَمْسِ نُطْفَه وَ یَکونُ غَداً جِیفَه؛(1) «و از متکبری در شگفتم که دیروز نطفه بود و فردا مردار خواهد گشت».
چطور موجودی که زمانی قطرهای آب گندیده بود و در نهایت تبدیل به مرداری میگردد که اگر او را در خاک پنهان نکنند، از بوی تعفنش کسی به او نزدیک نمیگردد به خود میبالد و تکبر میورزد؟ ما ذلیل و حقیریم و در سایه ارتباط با خداوند و انتساب به او عزیز میگردیم؛ به همین سبب در دعای عرفه میخوانیم:
اِلهى کیْفَ اَسْتَعِزُّ وَفِى الذِّلِّ اَرْکزْتَنى وَکیْفَ لا اَسْتَعِزُّ وَاِلَیْک نَسَبْتَنى؛(2) «خدایا، چگونه احساس عزت و افتخار کنم، درحالیکه مرا در ذلت فروبردی؟ و چگونه احساس افتخار و عزت نکنم، درحالیکه تو مرا به خود منسوب کردی؟».
1. نهج البلاغه، حکمت 126.
2. مفاتیح الجنان، دعای عرفه.
وقتی انسان دریافت که مخلوق خداست و مخلوق، بنده خدا و سرتاپا نیاز به خالق خویش بلکه فقیر محض است و وجود او عین ذلت و ناداری است، نباید به خود ببالد. اثر طبیعی توجه به حقارت و ذلت در برابر قدرت و عظمت بینهایت خداوند، حالت خودباختگی و خشیت است. بیشک این ترس به معنای ترسی که از رذایل اخلاقی شمرده میشود نیست، بلکه حالتی است که در هنگام احساس فقر و خطر و روبهرو گشتن با عظمت و شکوه آفریدگار به انسان دست میدهد و باعث میگردد که انسان از مسیر بندگی خداوند منحرف نگردد و برای اینکه از نعمتهای الاهی محروم نگردد و عنایت الاهی از او سلب نشود، باید در اطاعت و بندگی خداوند بکوشد.