در ادامه مناجات شکایتکنندگان، امام سجاد(علیه السلام) از قلب معیوبی که از هدایت فطری تهی گشته و دچار قساوت گردیده است شکایت میکنند و میفرمایند: اِلهى اِلَیْک اَشْکو قَلْباً قاسِیاً مَعَ الْوَسْواسِ مُتَقَلِّباً، وَبِالرَّیْنِ وَالطَّبْعِ مُتَلَبِّساً؛ «خدایا، به تو شکایت میکنم از دلی سخت که با وسوسه دگرگون گردیده و با زنگار ظلمت و تاریکی و مُهر بیتوفیقی درپیچیده شده است».
منظور از قلب در قرآن و روایات و از جمله در این مناجات و نیز در ادبیات عمومی و اخلاق عضو صنوبریشکل درون سینه که در دانش پزشکی قلب نامیده میشود نیست، بلکه منظور از آن همان روح و نفس انسانی است از آن نظر که دارای ادراکات، عواطف و احساسات میباشد. قرآن قلب سالم و قلبی را که از مدار فطرت خارج نگشته و در مقابل حق انعطافپذیر است، قلب سلیم مینامد و در مقابلْ برخی از قلبها را «قاسیه»، «ناپاک»، «بیمار» و «مهرخورده» میخواند و نیز برخی قلبها را به «زنگار گرفته» توصیف میکند.
«قساوت» به معنای سختی و نفوذناپذیری است و ازاینرو سنگهای خشن و سخت را
«قاسی» مینامند و بر این اساس، به دلهای خالی از محبت، مهر و احساسات پاک و نیز تهی از ادراکات سالم که در برابر نور حق و هدایت انعطافناپذیرند و نرم و تسلیم نمیگردند و نور هدایت در آنها نفوذ نمیکند، «قلبهای قاسیه» یا قساوتمند گفته میشود و در فارسی از آنها به «سنگدل» تعبیر میگردد.
یکی از عوامل قساوت قلبْ جهل و غفلت است و ازاینرو، قرآن مردم را به سیر در آفاق و مطالعه تاریخ و عبرتهای امتهای پیشین فرامیخواند تا بدین وسیله زمینه تعقل و درک بهتر در آنها فراهم آید. قرآن میفرماید: أَفَلَمْ یَسِیرُوا فِی الْأَرْضِ فَتَکونَ لَهُمْ قُلُوبٌ یَعْقِلُونَ بِهَا أَوْ آذَانٌ یَسْمَعُونَ بِهَا...؛(1) «آیا در زمین به گردش و تماشا نرفتند تا دلهایی داشته باشند که با آن [به هشیاری پند را] دریابند یا گوشهایی که با آن [اندرز را] بشنوند؟»
در آیه دیگر، خداوند درباره کسانی که دل دارند اما به تفقه و تعقل نمیپردازند و قلب و دل را از کارکرد اصلیاش که تعقل و تفکر و دریافت معارف اصیل و حقایق است محروم میسازند میفرماید:
وَلَقَدْ ذَرَأْنَا لِجَهَنَّمَ کثِیرًا مِّنَ الْجِنِّ وَالإِنسِ لَهُمْ قُلُوبٌ لاَّ یَفْقَهُونَ بِهَا وَلَهُمْ أَعْیُنٌ لاَّ یُبْصِرُونَ بِهَا وَلَهُمْ آذَانٌ لاَّ یَسْمَعُونَ بِهَا أُوْلَئِک کالأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ أُوْلَـئِک هُمُ الْغَافِلُونَ؛(2) «و هر آینه بسیاری از پریان و آدمیان را برای دوزخ بیافریدیم [سرانجامشان به دوزخ میرسد، زیرا] دلهایی دارند که به آن [حق را] درنمییابند و چشمهایی دارند که به آن [حق را] نمیبینند و گوشهایی دارند که به آن [حق را] نمیشنوند. اینان بسان چارپایاناند، بلکه گمراهترند؛ آنان همان غافلانند».
1. حج (22)، 46.
2. اعراف (7)، 179.
همچنین خداوند درباره دلهای بیمار و آفتزده میفرماید:
1.فِی قُلُوبِهِم مَّرَضٌ فَزَادَهُمُ اللّهُ مَرَضاً وَلَهُم عَذَابٌ أَلِیمٌ بِمَا کانُوا یَکذِبُونَ؛(1) «در دلهاشان بیماری [شک و نفاق] هست، پس خدا بیماری آنان را بیفزود و بهسزای آنکه دروغ میگفتند عذابی دردناک دارند».
2.وَإِذْ قَالَ مُوسَى لِقَوْمِهِ یَا قَوْمِ لِمَ تُؤْذُونَنِی وَقَد تَّعْلَمُونَ أَنِّی رَسُولُ اللَّهِ إِلَیْکمْ فَلَمَّا زَاغُوا أَزَاغَ اللَّهُ قُلُوبَهُمْ وَاللَّهُ لَا یَهْدِی الْقَوْمَ الْفَاسِقِینَ؛(2)«و [یاد کنید] آنگاه که موسی به قوم خود گفت: ای قوم، چرا مرا میآزارید و حال آنکه میدانید که من فرستاده خدا بهسوی شمایم؟ پس چون [از حق] بگشتند و کجروی کردند خدا هم دلهاشان را بگردانید و کج ساخت و خدا مردم بدکار نافرمان را راه ننماید».
چنانکه در دو آیه مذکور آمده، گاهی بر انحراف دل از فطرت و حق «مرض» و گاهی «زیغ» اطلاق میگردد و وقتی زیغ و انحراف دل، شدت یافت انسان از درک حقایق و تشخیص راه صحیح و منطق درست محروم میگردد و وقتی کسی به این مرحله از انحراف رسید، گفته میشود که دلش مرده است؛ چه اینکه در این حالت خواص و آثار مطلوب خویش را از دست داده است.
بایسته گفتن است که دل انسان در آغازْ از صفا و نورانیت و فطرت پاکی برخوردار است و از انجام گناه فوراً متأثر و پشیمان میشود. ولی اگر گناه ادامه یابد انسان به مرحلهای از انحطاط میرسد که نهتنها از خطاکاری و انجام گناه نادم و پشیمان نمیگردد بلکه راضی و خشنود نیز میگردد. امام باقر(علیه السلام) دراینباره فرمودند:
مَا مِنْ عَبْدٍ مُؤْمِنٍ إِلَّا وَفِی قَلْبِهِ نُکتَه بَیْضَاءُ، فَإِنْ أَذْنَبَ وَثَنَّى خَرَجَ مِنْ تِلْک
1. بقره (2)، 10.
2. صف (61)، 5.
النُّکتَه سَوَادٌ، فَإِنْ تَمَادَى فِی الذُّنُوبِ اتَّسَعَ ذَلِک السَّوَادُ حَتَّى یُغَطِّیَ الْبَیَاضَ، فَإِذَا غَطَّى الْبَیَاضَ لَمْ یَرْجِعْ صَاحِبُهُ إِلَى خَیْرٍ أَبَداً، وَ هُوَ قَوْلُ اللَّهِ:(1) "کلَّا بَلْ رَانَ عَلَى قُلُوبِهِم مَّا کانُوا یَکسِبُونَ"؛(2) «در قلب هر بنده مؤمن یک نقطه سفید وجود دارد، پس اگر مرتکب گناه شد و آن را تکرار کرد، یک نقطه سیاه در آن پیدا خواهد شد. اگر همچنان به گناه خویش ادامه داد، نقطه سیاه بهتدریج توسعه مییابد بهحدی که سفیدی قلب را بهکلی میپوشاند؛ در این صورت چنین قلبی هیچگاه بهسوی خوبی برنمیگردد و این است منظور خدای متعال که در قرآن فرمود: "بلکه کردارشان تمام قلبشان را پوشانده و تیره کرده است".
از نظر قرآن انسان موجودی است که همواره در حال تغییر و تحول است و شاید قلب را به جهت دگرگونی و زیر و رو شدنش قلب مینامند و هوای نفس و وسوسههای شیطانی دو عامل اساسی برای این انقلاب و تغییر و تحول قلب میباشند. وسوسهها، القائات شیطانی و شبهههایی که به ذهن راه مییابند، باعث زوال اطمینان و اعتقاد راسخ در قلب و تزلزل و شک و نااستواری دل میگردند. در این صورت دل به چیزی ایمان نمیآورد و در حال شک و تردید و عدم اعتقاد باقی میماند.
از جمله حالات قلب که حضرت بدان اشاره دارند و بر اثر گناه به وجود میآید، حالت
1. محمدباقر مجلسی، بحار الانوار، ج73، باب137، ص368، ح88.
2. مطففین (83)، 14.
«رَین» و زنگارگرفتگی قلب است. «رین» در اصل به معنای زنگاری است که روی آینه، فلزات و اشیای قیمتی مینشیند و به تعبیر بعضی، قشر قرمز رنگی است که بر اثر رطوبت هوا روی آهن و مانند آن ظاهر میشود و در فارسی به آن «زنگ» یا «زنگار» میگویند. یکی از خواص فلز این است که صیقلی باشد و وقتی زنگار بر روی آن بنشیند حالت طبیعی و صیقلی خود را از دست میدهد و زنگارْ مانع جلا و شفافیت فلز میگردد. همچنین وقتی آینه زنگار بگیرد، هر قدر آن را تمیز کنند زنگار برطرف نمیشود و آینه شفاف نمیگردد و نمیتوان در آن چیزی را دید. دل انسان نیز بر اثر گناه صفا و شفافیت خود را از دست میدهد و گناهان چنان زنگاری بر دل مینشانند که بههیچروی برطرف نمیشوند و در نتیجه حقایق و دریافتهای ارزشمند و اصیل فطری در آن منعکس نمیگردد.
یکی از حالات دل که در فراز مزبور از مناجات شکایتکنندگان بدان اشاره شده، حالت «طبع» است که گاهی در قرآن از آن به «ختم» تعبیر شده است. مراد از طبع و مهر زدن به قلب آن است که شخصْ حاضر به پذیرش حق نگردد و زیر بار آن نرود، و در مقابل، انسان فطری و سالم در برابر دلایل متقن و حقایق تسلیم میگردد، قابلیت ایمان از کسی که مُهر بر دلش نهادهاند محو میگردد و در نتیجه از پذیرش حق سر باز میزند و هرچند او را به راه هدایت و کمال دعوت کنند سر باز میزند و حتی سخن پیامبران الاهی نیز در وی اثر نمیگذارد، ازاینروی خداوند درباره کفرپیشگان که بر دلهایشان مهر نهاده شده فرموده است:
إِنَّ الَّذِینَ کفَرُواْ سَوَاءٌ عَلَیْهِمْ أَأَنذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنذِرْهُمْ لاَ یُؤْمِنُونَ * خَتَمَ اللّهُ عَلَى قُلُوبِهمْ وَعَلَى سَمْعِهِمْ وَعَلَى أَبْصَارِهِمْ غِشَاوَه وَلَهُمْ عَذَابٌ عظِیمٌ؛(1)
1. بقره (2)، 6، 7.
«کسانی که کافر شدند برایشان یکسان است که آنان را بیم دهی و یا بیم ندهی، ایمان نمیآورند. خداوند بر دلهایشان و برگوشهایشان مُهر نهاده و بر دیدگانشان پردهای است و آنان را عذابی است بزرگ».
در پارهای از آیات قرآن علت مهرزدن بر قلب کفر، تجاوز، ستمکاری و غفلت معرفی شده است:
الَّذِینَ یُجَادِلُونَ فِی آیَاتِ اللَّهِ بِغَیْرِ سُلْطَانٍ أَتَاهُمْ کبُرَ مَقْتًا عِندَ اللَّهِ وَعِندَ الَّذِینَ آمَنُوا کذَلِک یَطْبَعُ اللَّهُ عَلَى کلِّ قَلْبِ مُتَکبِّرٍ جَبَّارٍ؛(1) «آنان که درباره آیات خدا بیآنکه حجتی برای آنان آمده باشد ستیزه و جدل میکنند، [این] در نزد خدا و نزد کسانی که ایمان آوردهاند سخت دشمن داشته و مورد خشم است، و اینگونه خدای بر دل هر گردنکش خودکامه مُهر مینهد».
در آیه دیگری علت مهر نهادن بر دل. هواپرستی معرفی شده است:
أَفَرَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلَهَهُ هَوَاهُ وَأَضَلَّهُ اللَّهُ عَلَى عِلْمٍ وَخَتَمَ عَلَى سَمْعِهِ وَقَلْبِهِ وَجَعَلَ عَلَى بَصَرِهِ غِشَاوَه فَمَن یَهْدِیهِ مِن بَعْدِ اللَّهِ أَفَلَا تَذَکرُونَ؛(2) «آیا دیدی کسی را که هوای نفس خویش را خدای خود گرفته است و خدا از روی دانش گمراهش کرد و بر گوش و دلش مُهر نهاد و بر چشمش پرده افکند؟ پس کیست که او را پس از [فرو گذاشتن] خدا راه نماید؟ آیا پند نمیگیرید؟»
در آیه شریفه کسانی مورد مذمت قرار گرفتهاند که به خدا و احکام او علم دارند و درعینحال از تبعیت از خدا و انجام دستورات او سر باز میزنند و در پی بندگی هوای
1. غافر (40)، 35.
2. جاثیه (45)، 23.
نفس به انجام خواستههای دل خود میپردازند. آنان چون به لوازم علم خود به اینکه معبودی جز خدا نیست عمل نمیکنند و درصدد انجام خواستههای دل و پیروی از هواهای نفسانی خود برمیآیند، گمراه میگردند و خداوند چنان بر دل، گوش و چشمشان مهر میزند و پرده و حجاب میافکند که نتوانند حقایق را درک کنند.
چنانکه از قرآن استفاده میشود از خواص و حالات فطری قلب وجود احساسات و عواطف و حالت رقت و نرمی دل است و در این راستا خداوند درباره قلب رئوف و مهربان و مملو از عواطف و احساسات پاک رسول خدا(صلی الله علیه و آله)که خیل بیشمار انسانهای پاک و تشنه محبت و رحمت الاهی را جذب وجود آن حضرت کرده میفرماید:
فَبِمَا رَحْمَه مِّنَ اللّهِ لِنتَ لَهُمْ وَلَوْ کنتَ فَظًّا غَلِیظَ الْقَلْبِ لاَنفَضُّواْ مِنْ حَوْلِک فَاعْفُ عَنْهُمْ وَاسْتَغْفِرْ لَهُمْ وَشَاوِرْهُمْ فِی الأَمْرِ...؛(1) «[ای پیامبر،] به مهر و بخشایشی از خداست که برای ایشان نرم شدی و اگر درشتخویِ سختدل بودی از گِرد تو پراکنده میشدند. پس از آنان درگذر و برای ایشان آمرزش بخواه و با آنان در کارِ [جنگ] مشورت کن».
چنانکه از آیه شریفه استفاده میشود یکی از عوامل اساسی گسترش دعوت رسول خدا(صلی الله علیه و آله) و گرایش معجزهآسای مردم به آن حضرت و پذیرش اسلام، نرمخویی آن حضرت و مهر و عطوفتی بود که خداوند در دل نازنین آن حضرت قرار داده بود و وجود این ویژگی، هم باعث گرایش گسترده مردم به آن حضرت و هم عشق و محبت شدید آنان و پافشاریشان در پیروی از رسول خدا(صلی الله علیه و آله) گردیده بود.
حالت دیگری که به دل و قلب نسبت داده شده و از خواص فطری آن شمرده شده
1. آل عمران (3)، 159.
است، حالت ترس و خوف است. ما در جای خود گفتهایم که وجود همه حالات انسان و از جمله ترس در جای خود مطلوب و دارای اثر مثبت است. گرچه بعضی از روانشناسان بهطور مطلق ترس را نکوهش میکنند و حالاتی چون ترس، حیا و خجلت را بد و نشانه ضعف قلمداد میکنند، اما از دیدگاه اسلام همه حالات انسان، از جمله ترس، حیا و خجلت، اگر بجا مصرف شوند مطلوب میباشند و ترس از خطرهای جدی و از جمله ترس از خدا که به معنای ترس از عقوبت گناهان است مطلوب و لازم است و ازاینروی خداوند ترس از خویش را از ویژگیها و حالات ثابت مؤمنان به خویش برمیشمارد و میفرماید: إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِینَ إِذَا ذُکرَ اللّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ وَإِذَا تُلِیَتْ عَلَیْهِمْ آیَاتُهُ زَادَتْهُمْ إِیمَانًا وَعَلَى رَبِّهِمْ یَتَوَکلُونَ؛(1) «جز این نیست که مؤمنان کسانیاند که چون خدا یاد شود دلهایشان ترسان گردد [از عقوبت و یا عظمت او] و چون آیات او بر آنان خوانده شود بر ایمانشان بیفزاید و بر پروردگارشان توکل کنند».
در برابر دو حالت مزبور، قساوت و سختدلی قرار دارد که وقتی بر دل انسان سیطره یابد انسان از خدا نمیترسد و از گناه، قیامت و عذابهای اخروی بیمی به خود راه نمیدهد و وقتی آیات عذاب الاهی برای او تلاوت میشود هرچند آنها را انکار نمیکند، اما به جهت قساوت قلبْ انفعال و تغییری در او پدید نمییابد و دل او چونان سنگ سخت و انعطافناپذیر است. چنانکه قرآن درباره بنیاسرائیل میفرماید:
ثُمَّ قَسَتْ قُلُوبُکم مِّن بَعْدِ ذَلِک فَهِیَ کالْحِجَارَه أَوْ أَشَدُّ قَسْوَه وَإِنَّ مِنَ الْحِجَارَه لَمَا یَتَفَجَّرُ مِنْهُ الأَنْهَارُ وَإِنَّ مِنْهَا لَمَا یَشَّقَّقُ فَیَخْرُجُ مِنْهُ الْمَاء وَإِنَّ مِنْهَا لَمَا یَهْبِطُ مِنْ خَشْیَه اللّهِ وَمَا اللّهُ بِغَافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ؛(2) «پس از آن دلهایتان سخت شد همچون سنگ یا سختتر و همانا از برخی سنگها جویها
1. انفال (8)، 2.
2. بقره (2)، 74.
روان شود و برخی از آنها بشکافد و آب از آن بیرون آید، و برخی از آنها از بیم خدا [از کوه] فرو ریزد، و خدا از آنچه میکنید غافل نیست».
از جمله حالات و خواص طبیعی و فطری قلب، تسلیم در برابر دلیل و حجت قطعی و اطمینان و یقین بدان است. کسانی که قلبشان سالم است و از آفات اجتماعی و اخلاقی و وسوسههای شیطانی پاک است، در برابر دلایل قطعی و محکم خیلی زود تسلیم میشوند و بدانها گردن مینهند. اما کسانی که دلشان مریض است و با وسوسههای شیطانی آلوده شده در برابر دلایل محکم و قطعی هم تسلیم نمیگردند و حتی اگر برهانی که نتیجهای بدیهی و خدشهناپذیر دارد اقامه گردد نمیپذیرند و در حالت تردد و دودلی باقی میمانند و به تعبیر قرآن «ریب» و شک از دلشان برطرف نمیگردد:
إِنَّمَا یَسْتَأْذِنُک الَّذِینَ لاَ یُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَالْیَوْمِ الآخِرِ وَارْتَابَتْ قُلُوبُهُمْ فَهُمْ فِی رَیْبِهِمْ یَتَرَدَّدُونَ؛(1) «همانا کسانی از تو رخصت میخواهند که به خدا و روز واپسین ایمان ندارند و دلهایشان به شک آلوده است، پس در شک خویش دودل و سرگرداناند».
انسانهایی که شیطانْ دلشان را به وسواس مبتلا کرده است به هیچکس و هیچچیز اعتماد ندارند و پیوسته در حالت دودلی و اضطراب به سر میبرند و دلشان سکونت و آرامش نمییابد. از جمله وسوسههای شیطانی وسواسی است که برخی متدینان در مقام عمل به احکام دین و از جمله احکام طهارات و نجاساتْ مبتلا میگردند و برای تطهیر بدن با وجود آنکه همه فقها گفتهاند حداکثر با دو مرتبه شستن تطهیر میگردد، گاهی فرد وسواسی صد بار محل نجاست را میشوید و باز میگوید پاک نشد و هر قدر دست خود را در آب کر فرو برد باز مطمئن نمیگردد که پاک شده! در دورانی که ما در مدرسه به سر میبردیم، شخص فاضلی گرفتار وسواس بود و او به هنگام نماز صبح از
1. توبه (9)، 45.
اول اذانْ یخ حوض مدرسه را میشکست و تا نزدیک طلوع آفتاب وضوی او به طول میانجامید و به زحمت نمازش را ادا میخواند. برخی افراد نیز گرفتار وسواس فکری هستند و چنانکه اشاره کردیم، در برابر برهان و دلیل قطعی هم تسلیم نمیگردند و همواره در حالت تردید و شک به سر میبرند. شاید در آغاز به حقایق و معارف اصیل اعتراف و یقین داشته باشند، اما بهتدریج تحت تأثیر القائات و وسوسههای شیطانی به جایی میرسند که هیچ امری را یقینی و قطعی و ثابت نمیدانند. این حالت تزلزل و تشکیک در امور یقینی و قطعی حالتی غیرطبیعی و ناشی از خروج از مدار فطرت و بهتعبیردیگر خروج از انسانیت است. امیر مؤمنان(علیه السلام) درباره این گروه که از مدار انسانیت خارج گشتهاند میفرمایند: فَالصُّورَه صُورَه إِنْسَانٍ وَالْقَلْبُ قَلْبُ حَیَوَانٍ لا یَعْرِفُ بَابَ الْهُدَى فَیَتَّبِعَهُ وَلا بَابَ الْعَمَى فَیَصُدَّ عَنْهُ وَذَلِک مَیِّتُ الْأَحْیَاءِ؛(1) «پس چنین کسی سیمای انسانی ولی دلی حیوانی دارد، نه راه هدایت را شناسد که در آن گام نهد و نه درِ گمراهی را داند که آن را بربندد. پس او مردهای است در بین زندگان».
در ادامه مناجات، حضرت از چشمی که از خوف خدا گریان نمیگردد شکایت دارند و میفرمایند: وعیناً عَنِ البکاءِ مِنْ خوفِک جامده، واِلی ما یَسُرُّها طامحه؛ «خدایا، به تو شکایت میکنم از چشمی که از خوف تو اشک نمیبارد و به آنچه شادش کند خیره میشود».
وقتی انسان به قساوت دل مبتلا شد آثارش در بدن و بهخصوص در چشم ظاهر میگردد و به دیگر سخن، خشکی چشم و عدم گریه از خوف خدا اثر و نشانه قساوت دل است. دلی که جولانگاه شیطان گردد و هواهای نفسانی آن را احاطه کنند،
1. نهج البلاغه، خطبه 87.
از بیم عذابهای الاهی متأثر نمیشود، اما بهشدت تحت تأثیر صحنهها و منظرههای لذتبخش و شهوتبرانگیز قرار میگیرد و خیرهخیره به آنها نگاه میکند و چشم از آنها برنمیدارد.
امیر مؤمنان(علیه السلام)میفرمایند: مَا جَفَّتِ الدُّمُوعُ إِلا لِقَسْوَه الْقُلُوبِ وَمَا قَسَتِ الْقُلُوبُ إِلا لِکثْرَه الذُّنُوبِ؛(1) «چشمها از ریزش اشک خشک نمیگردند مگر به جهت قساوت دلها و دلها قساوتزده نمیشوند مگر به جهت فراوان گشتن گناهان».
همچنین رسول خدا(صلی الله علیه و آله) فرمودند: مِنْ عَلامَاتِ الشَّقَاءِ جُمُودُ الْعَیْنِ وَقَسْوَه الْقَلْبِ وَشِدَّه الْحِرْصِ فِی طَلَبِ الدُّنْیَا وَالإِصْرَارُ عَلَى الذَّنْبِ؛(2) «از نشانههای شقاوت خشکی چشم، قساوت دل، حرص و طمع زیاد در فراهم آوردن روزی و پافشاری برگناه است».
ریزش اشک از چشم در حالات خاصّی امری طبیعی است، ازاینروی وقتی مادر فرزندش را ناراحت میبیند و یا هنگامی که از او جدا میشود میگرید و همچنین در فراق دوست اشک از چشمان انسان جاری میگردد. مهمتر آنکه قلب سالم فطری در برابر خداوند نرم است و در مقام مناجات و عبادت خدا و به جهت ترس از عذابهای الاهی میگرید و نیز وقتی حقیقت را میشناسد از شوق و لذت به وجد میآید و در نتیجه اشک شوق از چشم جاری میگردد.
چنانکه خداوند در وصف گروهی از نصاری که پاکنهاد و تشنه حق بودند و زمینه ایمان در آنها وجود داشت، میفرماید که وقتی به آیات الاهی که بر رسول خدا(صلی الله علیه و آله) نازل شده آگاه میشوند از شوق اشک میریزند: وَإِذَا سَمِعُواْ مَا أُنزِلَ إِلَى الرَّسُولِ تَرَى أَعْیُنَهُمْ تَفِیضُ مِنَ الدَّمْعِ مِمَّا عَرَفُواْ مِنَ الْحَقِّ یَقُولُونَ رَبَّنَا آمَنَّا فَاکتُبْنَا مَعَ الشَّاهِدِینَ؛(3) «و چون آنچه
1. محمدباقر مجلسی، بحار الانوار، ج73، باب137، ص354، ح60.
2. محمدبنیعقوب کلینی، اصول کافی، ج2، ص290، ح6.
3. مائده (5)، 83.
را بر پیامبر فرو آمده بشنوند میبینی که دیدگانشان از آنچه از حق شناختهاند اشک میبارد، میگویند: پروردگارا، ایمان آوردیم. پس [نام] ما را با گواهیدهندگان [به حق، یعنی با نام دیگر مؤمنان] بنویس».
در فرازهای پیشین مناجات، حضرت از نفس اماره، شیطان، قلب سخت و قساوتزده و نیز چشم خشک شده که از خوف خدا نمیگرید شکایت میکنند و از خداوند درخواست میکنند که ایشان را از آنها حفظ کند. چنین درخواستی وقتی صادقانه و واقعی است که با تلاش و کوشش انسان نیز همراه باشد و انسان در دوری از شیطان و حفظ دل خویش از هوای نفس بکوشد و آنگاه از خداوند استمداد جوید که در این راه او را یاری کند و او را از گناه و نافرمانی خود حفظ کند. در غیر این صورت، درخواست او از خداوند غیرواقعی، غیرجدی بوده به شوخی با خداوند میماند. مثل کسی که دست خویش را روی آتش میگیرد و از خداوند میخواهد که دستش را حفظ کند که آن رفتار و آن درخواست باعث خنده دیگران خواهد شد و آنها خواهند گفت که اگر میخواهی دستت نسوزد، آن را از آتش دور کن. خاصیت آتش سوزاندن است و تو اگر میخواهی که دستت نسوزد، آن را درون آتش مبر. اگر واقعاً انسان از اینکه چشم و دلش معیوب است و هوای نفس بر او غالب گردیده و شیطان بر او مسلط گشته ناراحت است، باید در حد توان خود بکوشد و در انجام آنچه از او برمیآید کوتاهی نکند و آنگاه از خداوند درخواست کمک کند، نه اینکه بر گناه اصرار ورزد و در رهایی خویش از شر هوای نفس و شیطان نکوشد و صرفاً با زبان از خداوند درخواست کند که او را از گناه و شیطان حفظ کند. چنین درخواستی غیرواقعی است و سودی در رفتار انسان ندارد، بر اساس برخی روایات به مثابه به سخریه گرفتن و
استهزای خداوند است. لااقل انسان باید بکوشد که در حال دعا خود را از هوای نفس حفظ کند و شیطان را از حریم دل خویش دور سازد.
پس دعای انسان نباید صرف لقلقه زبان باشد و در کنار آن انسان باید در راستای عملی شدن درخواست خود از خداوند بکوشد. البته در مواردی انسان کاملاً خود را ناتوان و عاجز میبیند و به جهت اینکه دشمن و شیطان خیلی قوی است، یا حیلههای او مؤثر و قوی است و یا غرایز و شهوات نفسانی به حد طغیان رسیدهاند و یا شرایط اجتماعی بهگونهای است که مقاومت در برابر آنها خیلی سخت میباشد، انسانْ احساس عجز میکند و راهی جز درخواست از خدا ندارد و کاری نیز از او ساخته نیست. درهرصورت، انسان باید بر این باور باشد که کاری بدون اراده و مشیت خداوند انجام نمیپذیرد، ازاینروی حضرت فرمودند: اِلهى لا حَوْلَ لى وَلا قُوَّه اِلاَّ بِقُدْرَتِک، وَلا نَجاه لى مِنْ مَکارِهِ الدُّنْیا اِلاَّ بِعِصْمَتِک؛ «خدایا، مرا نیرو و قدرتی جز به توانایی تو نیست و راه نجاتی از ناگواریهای دنیا جز به حفظ و نگهداری تو ندارم».
خدایا، خطرهای سهمگین و ویرانگر نفس امّاره، شیطان و قساوت قلب در برابرم قرار گرفتهاند و جز با عنایت و یاری تو نمیتوانم بر آنها فایق آیم. پس ای خدای بزرگ، به من اراده و همت بلند عنایت کن و بر توان و نیرویم بیفزای و یاریام کن که در مصاف با شیطان و نفس امّاره پیروز و سرافراز گردم و هرآنچه را که باعث دوری من از تو میگردد و خشم و غضب تو را برمیانگیزاند به دور افکنم و راه قرب به تو را بجویم و بپویم.
از امام باقر(علیه السلام) درباره معنای لا حول ولا قوه الا بالله سؤال شد، حضرت فرمود: مَعْنَاهُ لا حَوْلَ لَنَا عَنْ مَعْصِیَه اللَّهِ إِلا بِعَوْنِ اللَّهِ، وَلا قُوَّه لَنَا عَلَى طَاعَه اللَّهِ إِلا بِتَوْفِیقِ اللَّهِ عَزَّ وَجَلَّ؛(1) «یعنی هیچ توانی برای ما از اینکه معصیت خدا را نکنیم جز کمک و امداد الاهی نیست و هیچ نیرویی برای انجام طاعت خدا جز به توفیق او نداریم».
1. شیخ صدوق، معانی الاخبار، ص21.
در پایان مناجات، حضرت میفرمایند:
فَاَسْئَلُک بِبَلاغَه حِکمَتِک، وَنَفاذِ مَشِیَّتِک، اَنْ لا تَجْعَلَنى لِغَیْرِ جُوْدِک مُتَعَرِّضاً، وَلا تُصَیِّرَنى لِلْفِتَنِ غَرَضاً وَکنْ لى عَلَى الْأَعْدآءِ ناصِراً، وَعَلَى الْمَخازى وَالْعُیُوبِ ساتِراً، وَمِنَ الْبَلاءِ واقِیاً، وَعَنِ الْمَعاصى عاصِماً بِرَأْفَتِک وَرَحْمَتِک، یا اَرْحَمَ الرَّاحِمینَ؛ «پس از تو مسئلت دارم که به حکمت بالغه و نفوذ مشیتت چنان کنی که جز به بخشش تو به هیچچیز روی نیاورم. و از تو تمنا دارم که مرا هدف فتنهها قرار ندهی و بر دشمنان پیروزم گردانی و بر رسواییها و عیبهایم پرده افکنی و از بلا نگهداری و از گناهان حفظ کنی؛ به مهر و رحمتت ای مهربانترین مهربانان».
حضرت در این فراز به واسطه حکمت بالغه و مشیت نافذ خداوند، درخواستهای خود را از خداوند مطرح میکنند. قبل از بررسی درخواستهای آن حضرت، بایسته گفتن است که همه کارهای خداوند مبتنی بر حکمت کامل است و خداوند خواست خود را با حکمت کامل و نافذ به اجرا میگذارد. همچنین مشیت الاهی در سراسر هستی جاری و نافذ است و کاری جز از طریق مشیت الاهی انجام نمیپذیرد. حتی انسان که فاعل مختار است بهجز از طریق اسبابی که خداوند در اختیار او نهاده کاری از پیش نمیبرد و همه اسبابی که در اختیار انسان هستند، نظیر فهم، اراده، سلامتی، آب و هوا همگی مجاری مشیت الاهی هستند تا انسان کار شایسته و نیک را اراده کند و انجام دهد و اگر آن اسباب فراهم نبودند، انسان قادر بر انجام کاری از جمله کار نیک نمیبود. نکته دیگر آنکه وقتی ما میخواهیم کاری را انجام دهیم، بهصرف خواستن ما کار انجام نمیگیرد و برای عملی شدن خواست ما شرایط فراوانی باید فراهم گردند که بسیاری از آنها از حیطه اراده و خواست ما خارج هستند. اما خواست و مشیت خداوند
کامل و نافذ است و متوقف بر شرایط بیرونی نیست و بهمجردآنکه خداوند اراده کند، مراد خداوند تحقق مییابد و تحقق مراد و خواست خداوند بر شرایطی که خارج از اراده و مشیت خداوند باشد متوقف نیست. این معنا را خداوند در آیه شریفه اینگونه بیان میکند:إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَیْئًا أَنْ یَقُولَ لَهُ کنْ فَیَکونُ؛(1) «جز این نیست که کار و فرمان او، چون چیزی را بخواهد، این است که گویدش: باش، پس میباشد».
اما درخواستهای حضرت از خداوند:
1. ما را جز در معرض جود و احسانت در نیاوری: یعنی خدایا به من توفیق بده که فقط چشم به جود و احسان تو داشته باشم و سراغ غیر تو نروم. شکی نیست که انسان هرچند لایق فضل و رحمت الاهی نباشد، اما پیوسته به بخشش و رحمت الاهی نیازمند است و درهرحال از رحمت الاهی بهرهمند است. در مناجات شعبانیه امیر مؤمنان(علیه السلام) میخوانیم: اِلهى اِنْ کنْتُ غَیْرَ مُسْتَاْهِلٍ لِرَحْمَتِک، فَاَنْتَ اَهْلٌ اَنْ تَجُودَ عَلىَّ بِفَضْلِ سَعَتِک؛(2) «خدایا، اگر من شایسته رحمت و بخشش تو نیستم، تو سزاوار و شایسته آن هستی که با فضل بیکران و گستردهات بر من ببخشایی».
2. مرا آماج تیر فتنهها نگردانی: منظور از فتنهها گمراهیها و انحرافات و نیز امتحان و آزمایش و همچنین بلا و عذاب است که از هر سو انسان را فرا میگیرند و اگر انسان دچار غفلت شود و هشیارانه با آنها برخورد نکند هلاک میگردد.
3. بر دشمنان پیروزم گردان: انسان در زندگی با دشمنان فراوانی روبهرو میگردد. دشمنان بیرونی و درونی که هریک به سهم خود گرفتاریها و خطراتی را برای انسان فراهم میآورند. سختترین این دشمنان، شیطان است و در نتیجه سختترین مبارزه انسان در مصاف با این دشمن غدّار انجام میگیرد. بنابراین، برای غلبه بر این دشمن خطرناک، انسان باید به خداوند
1. یس (36)، 82.
2. مفاتیح الجنان.
پناه برد و از او بخواهد که او را تحت حمایت خود قرار دهد و دلش را با ایمان به خویش استوار و محکم سازد و در مصاف با شیطان از لطف و عنایت خویش بهرهمندش گرداند، تا بتواند در این مصافِ سرنوشتساز فرجامی سعادتمندانه داشته باشد.
4. بر عیبها و رسواییهایم پرده بپوشان: یکی از صفات و اسمای خداوند ستّار است. خداوند عیبها و رسواییهای انسان را از چشم دیگران پنهان میدارد و وی را نزد دیگران رسوا نمیسازد. بر اساس برخی از روایات، خداوند متعال تا وقتی انسان به آخرین مراحل انحطاط و سقوط نرسیده، عیبها و رسواییهایش را میپوشاند که اگر چنین نمیکرد، انسان در نزد نزدیکان خویش نیز خوار میگشت و همه از او فاصله میگرفتند. خداوند چنان بر عیب بنده خطاکارش پردهپوشی میکند که گویی او بهجای بنده خود شرم و حیا میکند.
5. مرا از بلا نگهدار: بلاها و حوادث انسان را فرا گرفتهاند و او را گریزی از بلاها و حوادثی که باعث بیماری، مرگ و اختلال زندگی او میشوند نیست. خداوند بر اساس سنت خود مخلوقات و بندگان خود را با بلاها و گرفتاریهایی مواجه میسازد و خودش نیز آنها را از آن بلاها حفظ میکند و اگر پناه امن الاهی نمیبود، آن بلاها خیلی زود انسان را از پای درمیآوردند.
6. مرا از گناهان حفظ کن: شکی نیست عامل درونی هوای نفس و عوامل بیرونی یعنی ابلیس و شیاطین زمینه طغیان و سرپیچی از دستورات الاهی را در انسان فراهم میآورند و مقاومت در برابر شیطان در سایه اعتقاد راسخ به خداوند و ایمان به دستورات او و بهخصوص در پرتو لطف و عنایت خداوند میسر میگردد و اگر خداوند در کارزار سخت و دشوار با شیطان و هواهای نفسانی انسان را یاری نکند و او را از تیرهای فتنه و وسوسههای شیطانی حفظ نکند، وی نمیتواند فرشته هدایت و سعادت را در آغوش کشد و در نتیجه در گرداب هلاکت و نابودی فرو میرود و برای همیشه آتش قهر الاهی و رسوایی او را درهم میشکند.