فهرست مطالب

پاسخ شبهه

پاسخ شبهه

در مقابل اینها چه باید گفت؟ خود قرآن تصریح مى كند كه قرآن تأویلى دارد و این قابل انكار نیست. اما آیا تأویل داشتن ـ به فرض این كه تأویل از قبیل مفاهیم باشد و كسانى هم بتوانند این تأویل قرآن را بشناسند ـ مجوّز دست برداشتن از ظواهر قرآن است و به این معناست كه ظواهر قرآن دیگر حجت نیست؟ وجود تأویل براى قرآن به معناى استغناى از ظاهر و عمل نكردن به ظاهر قرآن نیست. به علاوه، خود قرآن مى فرماید «و ما یعلم تأویله الا الله». اگر هم «والراسخون فى العلم» بر آن عطف شود، مصادیق آن، بنا بر آنچه در روایات آمده، ائمه اطهار(علیهم السلام) هستند. دانستن تأویل قرآن كار هر كسى نیست و این گونه نیست كه هر كسى بتواند ادعا كند كه مطلبى را كه من مى گویم تأویل قرآن است. بنابراین، از این مطلب كه قرآن داراى تأویلى است، نمى توان استفاده كرد كه ما مى توانیم به تأویل قرآن دست پیدا كنیم و دیگر احتیاجى به ظاهر قرآن نیست، به همان تأویل اكتفا مى كنیم و تأویل همین است كه ما مى فهمیم.

و به همین ترتیب، وجود بطن و باطن براى قرآن به این معنا نیست كه همه مى توانند باطن قرآن را تشخیص دهند، بلكه اشاره شده كه باطن قرآن را باید از ائمه اطهار(علیهم السلام)پرسید و آنها باطن قرآن را مى دانند1. به هر حال، خواه افراد دیگر بتوانند به بعضى از بطون قرآن دسترسى پیدا كنند و خواه نتوانند، بطون قرآن موجب استغناى از ظاهر و صرف نظر كردن از ظاهر نیست، بلكه باید از عمل به ظاهر قرآن به باطن رسید. درست است كه قران حقایق باطنى نیز دارد، ولى همه آن حقایق را نمى فهمند و تنها از طریق عمل به ظواهر قرآن، بسته به مراتب كمال انسانى، مى توان به آن حقایق دست یافت و آنها را درك كرد. به طور مثال ما هیچ گاه نمى توانیم آن حالتى را كه پیغمبر اكرم(صلى الله علیه وآله) یا امیرالمؤمنین(علیه السلام) یا سایر ائمه اطهار(علیهم السلام) در حال عبادت با خدا داشته اند، درك كنیم و نباید طمع آن را داشته باشیم. اما اگر افرادى از راه آنها پیروى كردند و به دستورهاى آنها دقیقاً عمل نمودند ـ دستوراتى كه بسیار عمیق، پیچیده و دشوار است ـ ممكن است به تدریج از بطون قرآن و از كمالات و مقاماتى كه بزرگان دین و اولیاى خدا به آن رسیده بودند، بویى ببرند و بفهمند آنها از چه مقوله اى است، ولى رسیدن به آن در گرو عمل به همین دستورها است. مثال ساده اى بیان مى كنم.

همه ما نماز مى خوانیم و در نمازمان مى گوییم «ایاك نعبد و ایاك نستعین»، یعنى تنها تو را مى پرستیم و تنها از تو یارى مى خواهیم. و حداكثر كارى كه مى كنیم اینست كه آن گاه كه این آیه را مى خوانیم، به معناى آن هم توجه مى كنیم. اما هر یك از شما این سؤال را از خود بپرسید كه آیا به راستى در زندگى از غیر خدا یارى نمى خواهید؟ آیا این كه مى گوییم «ایاك نستعین» یعنى فقط از تو یارى مى خواهیم، راست مى گوییم؟ آیا حتى براى چند دقیقه براى ما چنین حالى پیدا شده است كه فقط از خدا یارى بخواهیم و امیدى به هیچ كس دیگر نداشته باشیم؟ خوشا به حال كسانى كه چند دقیقه چنین حالى پیدا كرده باشند. ولى وقتى امیرالمؤمنین(علیه السلام) یا پیغمبر اكرم(صلى الله علیه وآله) مى گفتند: «ایاك نعبد و ایاك نستعین»، این كلمات را از عمق جان مى گفتند و كاملا راست بود، به این جهت آنها صادق و صدّیق نامیده شده اند. صدّیق مبالغه در صدق است، یعنى كسى كه خیلى راست مى گوید. آنها واقعاً در هیچ كارى جز به خدا امید ندارند و جز از او یارى نمى خواهند. امّا اكثر ما از همه كس یارى مى خواهیم جز از خدا!

نقل مى كنند كه مرحوم شیخ جعفر شوشترى، آن واعظ معروف و بزرگ كه در تاریخ درخشید و از لحاظ وعظ كم نظیر بود، در یك مجلس عمومى ـ گویا در میدان نقش جهان اصفهان ـ گفته بود: اى مردم! من امروز چیزى را مى خواهم بگویم كه نه خدا گفته، نه پیغمبر و نه هیچ امامى. مردم سكوت كرده بودند تا ببینند شیخ براى موعظه مردم، برخلاف خدا و پیغمبر و امام، چه مى خواهد بگوید. فرموده بود همه انبیاء و اولیاء گفتند شرك نورزید و براى خدا شریك قائل نشوید; اما من امروز آمده ام به شما بگویم خدا را هم در كارهایتان شریك كنید . شما براى همه كار مى كنید جز براى خدا. من آمده ام دعوت به شرك كنم و بگویم لااقل خدا را در كارهایتان شریك كنید و قدرى كارهایتان را هم براى خدا انجام دهید. یافتن حقیقت حالت پیامبر(صلى الله علیه وآله) و امام(علیه السلام) با ادّعا ممكن نیست، بلكه یك عمر تهذیب، تزكیه و ریاضت شرعى لازم است تا انسان چنین حالى را پیدا كند كه جز به خدا، به هیچ چیزى امید نداشته باشد.

در مناجات شعبانیه ـ كه حضرت امام [رضوان الله علیه] خیلى سفارش مى كردند كه در ماه شعبان بخوانید ـ آمده است: «الهى هب لى كمال الانقطاع الیك» یعنى خدایا كارى كن كه من از همه چیز قطع امید كنم و فقط به تو اعتماد داشته باشم. كمال انقطاع یعنى بریده شدن از همه چیز و این آرزوى اولیاى خدا است. «ایاك نستعین» نیز به همین معناست. معناى ظاهرى «ایاك نعبد و ایاك نستعین» این است كه مثل بت پرستان بت نمى پرستیم و از بت ها یارى نمى خواهیم فقط خدا را مى پرستیم، نه بت ها را و فقط از خدا كمك مى خواهیم نه از بت ها. اما باطنش این است كه از هیچ كس كمك نمى خواهیم. «ایاك» دلالت بر حصر مى كند و به تعبیر علمى: ظاهرش حصر اضافى و نسبى است یعنى تنها از تو كمك مى خواهیم نه از بت ها، اما باطنش حصر حقیقى است، یعنى فقط از تو و نه از هیچ كس دیگر. پس ظاهرش این است كه از بتها كمك نمى خواهیم و باطنش این است كه به هیچ موجود دیگرى امید كمك نداریم. این نمونه كوچكى از معارف بلند قرآنى بود. قرآن، معارف عمیقى دارد كه به خصوص از بیانات اهل بیت [سلام الله علیهم اجمعین] استفاده مى شود. امیرالمؤمنین(علیه السلام) درباره قرآن مى فرماید: دریایى است كه كسى به عمقش نمى رسد و عجایبى دارد كه هیچ گاه این عجایب تمام شدنى نیست. هر چه زمان بگذرد، عجایب قرآن بیشتر ظهور پیدا مى كند.

افراد عادى نمى توانند همه مراتب معنا و حقیقت چنین كتابى را بفهمند. معنا و حقیقتى كه در عمق این ظواهر هست، به یك معنا بطنى از بطون آیات است و وقتى به آن بطن برسیم، مى بینیم باز عمق بیشترى دارد «و لبطنه بطن». به هر حال، بطون هر چه باشند، وجود آنها به هیچ وجه به این معنا نیست كه شما مى توانید از ظاهر دست بردارید. كسى كه مى خواهد بگوید فقط باید از خدا كمك گرفت، آیا ممكن است هیچ اظهار عبادت و خضوعى در مقابل خدا نكند و در عین حال معتقد باشد كه در واقع فقط دلش با خداست؟ گاهى مى گویند دلت پاك باشد; ظاهر مهم نیست. ولى این اشتباه است، چون هنگامى دل پاك مى شود كه ظاهر هم پاك باشد. با پاك كردن ظاهر، به تدریج مى توان دل را هم پاك كرد. اگر ظاهر انسان آلوده به گناه باشد، چگونه ممكن است دلش با خدا باشد؟

پس این شبهه كه چون قرآن بطون و تأویلى دارد، ما حق داریم هر گونه دلمان خواست بطونى براى آن بیان كنیم و از ظاهر آن هم دست برداریم، درست نیست.

یك نكته درباره بعضى از افراد شاّذ و نادرى كه در زمان هاى قدیم در مقام تفسیر قرآن برآمده اند و فقط به ذكر نكته هاى ذوقى اكتفا كرده و تفسیر ظاهر نكرده اند، قابل ذكر است و آن اینكه اساساً انگیزه ایشان براى نوشتن آن كتاب تفسیرى یا تأویل، این بوده كه آن نكته هاى ذوقى را كه به ذهنشان مى رسیده، یادداشت كنند. مقصود، بعضى از كتابهایى است كه به عنوان تأویل هاى عرفانى شناخته مى شود و موجب شده كه برخى تصور كنند كه نویسندگان آنها فقط این تفسیرها را معناى صحیح قرآن دانسته و معناى ظاهرى قرآن و تفسیر لفظى آن را معتبر نمى دانسته اند و با استناد به این كتابها مى گویند وقتى به حقیقت رسیدید، نیازى به ظاهر ندارید. اگر كسى چنین تصورى داشته كه قرآن فقط همان معناى ذوقى است كه به ذهن او آمده و احیاناً به عنوان تأویل یا باطن قرآن مطرح كرده و ظاهر قرآن ابداً معتبر نمى باشد، فرد بسیار منحرفى بوده و به هیچ وجه نمى توان سخن او را پذیرفت; ولى ما چنین سوء ظنى نسبت به آنها نداریم و معتقدیم مقصود آنها این بوده كه نكته هاى ذوقى را بیان كنند نه این كه اصلا ظواهر قرآن را معتبر نمى دانسته و فقط همان نكته هاى ذوقى را كه به خیال خودشان تأویل است، داراى اعتبار مى دانسته اند.

به هر حال، ما آنها را ندیده ایم تا مقصودشان را از خودشان بپرسیم. ولى از دو صورت خارج نیست: صورت اول این است كه آنها معتقد بودند كه ظواهر قرآن معتبر است و باید به آن عمل كرد و به آن ملتزم بود و در ضمن نكته هاى ذوقى هم دارد كه مى توان به عنوان یك مطلب ظنى بیان كرد، و در عین حال كسانى ممكن است بگویند این ظن شما اشتباه است و این نكته ذوقى را هم كه استفاده كرده اید، درست نیست. اگر مقصود آنها این بوده، تا حدى قابل قبول است و معنایش این نیست كه دست از ظاهر قرآن برداشته اند. اما اگر واقعاً معتقد بوده اند كه ظاهر قرآن اعتبار ندارد و جز همین نكته هاى ذوقى منظور دیگرى در قرآن نبوده، این انحراف بزرگى است و ما از آنها تبرّى مى جوییم.

خود قرآن، پیغمبر اكرم(صلى الله علیه وآله) و ائمه اطهار(علیهم السلام) به خواندن قرآن و تأمل در آن تشویق كرده اند «افلا یتدبرون القرآن ام على قلوب اقفالها»2 فرموده اند: وقتى دستتان از همه جا كوتاه مى شود و فتنه ها شما را فرا مى گیرد و در حیرت و گمراهى مى مانید، دست به دامن قرآن بزنید تا شما را نجات بدهد. «فاذا التبست علیكم الفتن كقطع اللیل المظلم فعلیكم بالقرآن»3 اگر در چنین حالتى به سراغ قرآن برویم، مى فرماید: «اقیموا الصلوة و آتوالزكوة» و سایر مطالبى كه در قرآن هست اما چنانچه بگوییم ظواهر اینها هیچ اعتبارى ندارد، بلكه منظور یك مطلب باطنى است كه مردم نمى فهمند، در این صورت چگونه میخواهیم بوسیله قرآن از فتنه ها نجات یابیم؟ آیا چنین گمانى ابزارى براى وقوع در فتنه نیست؟ و اگر كسى بدون هیچ شاهد و دلیلى ادعا كند كه منظور از این آیه فلان چیز است آیا در این صورت رفع گمراهى مى شود؟ و آیا این كار بیهوده و عبثى نیست كه قرآن این همه آیه داشته باشد و تأكید كند كه اینها نور، هدایت، موعظه و «شفاء لما فى الصدور» است اما شما معناى آن را نمى فهمید و این معانى ظاهرى مراد نیست، بلكه چیز دیگرى مراد است كه بعضى افراد ادعا مى كنند كه آن باطن و حقیقت قرآن است و آن معناى باطنى درست است امّا شما آن معنا را نمى فهمید؟ در این صورت قرآن چه شفایى و چه موعظه اى براى مردم است؟ چه نورى است كه همه باید از آن استفاده كنند؟

پس وجود تأویل یا بطون براى قرآن به هیچ وجه به معناى معتبر نبودن تفسیر لفظى و آنچه از ظواهر قرآن استفاده مى شود، نیست. اگر افرادى چنین تصورى داشته باشند، تصورى كاملا غلط و انحرافى و مایه گمراهى است و باید از آنها تبرّى بجوییم.


1. ر.ك بحارالانوار، ج 92، باب 8.

2. محمد، 24.

3. بحارالانوار، ج 92، ص 17.