فهرست مطالب

حفظ اسلام، اولویت اول امیرالمؤمنین على(علیه السلام) در همه حال

حفظ اسلام، اولویت اول امیرالمؤمنین على(علیه السلام) در همه حال

سرانجام پس از شش ماه امیرالمؤمنین(علیه السلام) مجبور شدند براى حفظ مصالح اسلامى، در ظاهر با خلیفه بیعت كنند و حكومت را به رسمیت بشناسند و اگر آن حضرت این كار را نمى كردند، در بین جامعه مسلمین خونریزى مى شد همچنان كه ابوسفیان سعى مى كرد این كار را انجام دهد. در جلسه گذشته این ماجرا را از او نقل كردم كه نزد امیرالمؤمنین(علیه السلام) آمد تا در ظاهر با آن حضرت بیعت كند و گفت «انى لارى عجاجة لا یطفئها الا الدم»1 طوفانى را مى بینیم كه چیزى به جز خون این طوفان را فرو نمى نشاند. براى جلوگیرى از چنین اختلافاتى در جامعه اسلامى، حضرت امیر(علیه السلام) از حق خود صرف نظر كردند. به تعبیر دیگر باید گفت به این دلیل كه توان و امكان اجراى تكلیفى كه بر عهده ایشان بود، نداشتند، آن تكلیف را انجام ندادند. مسأله خلافت، امر شخصى نبود كه على(علیه السلام) از آن صرف نظر كند، بلكه تكلیفى بود كه باید آن حضرت آن را انجام دهد و مسؤولیت هدایت مردم و مدیریت جامعه اسلامى را برعهده بگیرد. ولى زمانى كه آن بزرگوار به دلیل همراهى نكردن مردم، توان انجام این تكلیف را نداشتند، به طور طبیعى این تكلیف از ایشان ساقط بود.

این جریان ادامه داشت تا زمانى كه بعد از سه خلیفه، مردم جمع شده و با امیرالمؤمنین(علیه السلام)بیعت كردند. در این هنگام بود كه آن حضرت فرمود: «لو لا حضور الحاضر و قیام الحجة بوجود الناصر لالقیتُ حبلها على غاربها»2،اگر جمع شدن مردم براى یارى من نبود و با وجود این یاران حجت بر من تمام نشده بود، من در صدد تشكیل حكومتى بر نمى آمدم. اما در شرایطى كه مردم آمادگى پذیرش حكومت مرا دارند و وجود یاوران، حجت را بر من تمام كرده تكلیف بر عهده من آمده است. به تعبیر دیگر مى فرمود علاوه بر مشروعیتى كه از جانب خداوند داشتم، امروز با اقبال مردم، قدرت عمل هم پیدا كرده ام. به هر حال، طى این مدت، به خصوص در زمان خلیفه اول و دوم، امیرالمؤمنین(علیه السلام)سعى كردند حقایق، احكام و معارف اسلام را در جامعه ترویج كنند. آن حضرت شاگردانى مثل ابن عباس و دیگران را تربیت كردند كه هنگام وقوع اشتباهاتى توسط خلفا، با بحث و راهنمایى، آنها را متوجه اشتباه خود مى كردند. زمینه اجتماعى هم به گونه اى بود كه با توجه به فرمایش هاى پیغمبر اكرم(صلى الله علیه وآله) در باره امیرالمؤمنین(علیه السلام) ، بسیارى از صحابه، از بیعت با خلفا پشیمان شده بودند، گرچه تصور نمى كردند عدول آنها از بیعت صحیح باشد، اما قلباً به حضرت امیر(علیه السلام) علاقه داشتند. علاوه بر اینكه اشتباهات خلفا آنها را رسوا مى كرد و ایشان هم مجبور بودند فرمایش هاى امیرالمؤمنین(علیه السلام) را در زمینه معارف و احكام اسلامى بپذیرند. آنچنان كه خود محدثین اهل تسنن نقل كرده اند كه بیش از هفتاد مرتبه خلیفه دوم گفت: «لو لا على لهلك عمر» و یا گفت: «لا ابقانى الله لمعضلة لیس لها ابوالحسن»، اگر روزى على نباشد، خدا مرا در آن روز زنده نگه ندارد، مبادا كه مشكلى پیش آید و من راه حل آن را ندانم.

خلفا در عمل، علم و رأى على(علیه السلام) را در مورد معارف اسلامى مى پذیرفتند و بهترین كارى كه در آن زمان امكان داشت، این بود كه به این واسطه اسلام و معارف آن حفظ شود. گرچه گاهى لغزشهایى هم از خلفا سر مى زد. حداقل اصل مسأله تصدى حكومت توسط ولىّ امرى كه از جانب خدا تعیین شده است، فراموش شده بود.

این جریان تا زمان عثمان ادامه داشت. از زمان عثمان انحرافات عملى افزایش یافت. پیش از این نقل كردم كه در اولین روز بیعت مردم با عثمان، ابوسفیان بنى امیه را در خانه عثمان جمع كرد و آن جمله كفرآمیز را گفت كه: «قسم به آن كسى كه ابوسفیان به او سوگند یاد مى كند، بهشت و جهنمى وجود ندارد! مدتى بنى هاشم حكومت كردند، اما امروز نوبت ماست و امیدوارم از این پس این حكومت در خانواده بنى امیه به میراث باقى بماند.» پس از این جریان، حكامى كه براى شهرهاى مختلف تعیین شدند، غالباً از بنى امیه یا از طرفداران و دوستان آنها بودند. در میان بنى امیّه این تفكر حاكم شد كه تمام آنچه در باره دین گفته شده بود، واقعیت نداشته، تنها مسأله حكومت مطرح بوده است و بنى هاشم براى به دست آوردن حكومت مسأله دین را مطرح كرده و آن را دست آویزى براى رسیدن به اهداف خود قرار داده اند. از كسانى كه خود به اساس اسلام ایمان ندارند چه انتظارى مى رود؟ در حكومت عثمان حكامى كه تعیین مى شدند مانند سلاطین رفتار مى كرده و خود را "مالك الرقاب" و صاحب اختیار مردم مى دانستند. از آن زمان تا سال هاى اخیر در بسیارى از كشورها، حتى در كشور ما تا زمان قاجار، این گونه بود كه سلطان خود را مالك كشور مى دانست. حكامى كه توسط عثمان براى منطقه اى تعیین مى شدند، اموال موجود در آن منطقه را متعلق به خود شمرده به دلخواه خود در آن تصرف مى كردند. از زمان عثمان عملا حكومت اسلامى به این جهت سوق پیدا كرد. حكام، ثروت هاى انبوهى از بیت المال اندوختند، حقوق مردم را تضییع كرده به بیچارگان و ضعفا ظلم كردند تا سرانجام مردم بخش هاى مختلف سرزمین اسلامى به تنگ آمدند و با یكدیگر به توافق رسیدند كه باید عثمان را از بین ببرند. بر همین اساس و به دلیل ظلمهایى كه دست نشانده هاى عثمان در ایالت هاى اسلامى انجام مى دادند، نسبت به قتل عثمان اقدام كردند.

در چنین موقعیتى امیرالمؤمنین(علیه السلام) چه اقدامى باید انجام دهد كه براى حفظ اسلام مناسب تر باشد؟ اگر در جهت قتل عثمان گام برمى داشت، سنت غلطى رایج مى شد و مردم به واسطه چنین اقدامى به طور كلى نسبت به اهل بیت(علیهم السلام) بدبین مى شدند و باور مى كردند كه بحث بر سر دنیاست. به همین دلیل، ایشان به هیچ وجه اجازه اقدامى در جهت قتل عثمان را نمى دادند و از آن جلوگیرى مى كردند. ولى به هر حال، مسلمانانى كه به خشم آمده بودند و به حرف كسى توجه نمى كردند، جمع شدند و عثمان را كشتند. بعد از قتل عثمان نیز همان مردم به جانب على(علیه السلام) هجوم آوردند و به آن حضرت گفتند كه باید جانشین عثمان شوى. حضرت امیر(علیه السلام) از زمانى كه مسؤولیت خلافت را پذیرفتند، فرمودند: «من این مسؤولیت را به این شرط قبول مى كنم كه همانند پیغمبر اكرم(صلى الله علیه وآله) و بر اساس سنت خدا و رسول او عمل كنم.» چون بسیارى از افراد هنگام بیعت مى گفتند ما بیعت مى كنیم به شرط این كه شما هم مانند خلفاى قبل رفتار كنید. اما آن حضرت فرمودند: «من چنین بیعتى را نمى پذیرم. اگر با من بیعت كردید، باید بر این اساس بیعت كنید كه طبق كتاب و سنت عمل كنم.» سرانجام مردم با امیرالمؤمنین(علیه السلام) به این صورت بیعت كردند ولى درون جامعه اسلامى افرادى وجود داشتند كه به چنین بیعتى راضى نبودند. همان گروه هایى كه ابتداى بحث مورد بررسى قرار گرفتند. عده اى مثل معاویه و ابوسفیان ایمان واقعى نداشتند، عده دیگرى كه هر چند ایمان ضعیفى داشتند، نماز مى خواندند، روزه مى گرفتند و حتى همراه با پیغمبر(صلى الله علیه وآله) در جهاد شركت كرده بودند، اما علاقه آنها به دنیا در حدى بود كه متعبد به احكام اسلامى نبودند. چنان كه گفتیم، این افراد مصادیق فرمایش سیدالشهدا(علیه السلام) هستند كه «الناس عبید الدنیا و الدین لعق على السنتهم یحوطونه ما درّت معایشهم»3 این افراد تا زمانى كه دین و دیندارى مزاحم دنیاى آنها نباشد، دیندار هستند اما اگر دین، مزاحم دنیاى ایشان شود در این صورت از دین طرفدارى نمى كنند و گرچه در ظاهر، مسلمان و تابع احكام اسلام هستند اما در عمل منافع خود را مقدم مى دارند; كسانى از نزدیكان پیغمبر مثل طلحه و زبیر كه شخصیت هاى ممتاز و كاندیداى خلافت بودند (عمر آنها را از جمله كاندیداهاى خلافت قرار داده بود) لكن با توطئه هاى بنى امیه از میان شش نفر كاندیداى معرفى شده توسط عمر، عثمان رأى آورد و برنده خلافت شد.

افرادى مانند طلحه و زبیر با وجود این كه قبل از دیگران با على(علیه السلام) بیعت كردند، پیش از سایرین نیز بیعت خود را شكسته و جنگ جمل را به راه انداختند. بعد از آنها هم معاویه; جنگ صفین و در نهایت خوارج، جنگ نهروان را برپا كردند.

در این مدت على(علیه السلام) چگونه با خطرهایى كه اسلام را تهدید مى كرد، رفتار كرد؟ طبیعى است كه رفتار امیرالمؤمنین(علیه السلام) در زمان خلافت با رفتار آن حضرت قبل از خلافت تفاوت فراوانى داشت. آن حضرت قبل از خلافت قدرتى نداشت كه در سایه آن بتواند بادشمنان مبارزه كند اما پس از بیعت مردم با او، على(علیه السلام) این قدرت و توانایى را به دست آورد كه با دشمنان اسلام و تمام كسانى كه علیه حكومت اسلامى قیام كرده بودند، به مبارزه پردازد. آن حضرت ابتدا با اصحاب جمل، سپس اصحاب صفین و در نهایت با اصحاب نهروان جنگیدند.

بنابراین، یكى از مراحل مبارزه با مخالفین و افرادى كه اسلام را تهدید مى كنند، جنگ است امادر صورتى كه شرایط آن فراهم باشد; شرایطى از قبیل قدرت مشروعى كه مشروعیت آن از جانب خدا بوده و مردم هم آن را پذیرفته باشند و از آن قدرت مشروع حمایت كنند. اگر چنین شرایطى فراهم بود، این وظیفه بر عهده حاكم است كه حتى با استفاده از شمشیر از اسلام حمایت كند. همچنان كه طى مدت قریب به پنج سال خلافت، عمده وقت امیرالؤمنین(علیه السلام) به این گونه جنگ ها گذشت.


1. بحارالانوار،ج 28،ص 328.

2. شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، كتابخانه آیة الله مرعشى نجفى،1404 ق، ج1، ص 202.

3. بحارالانوار، ج 44، ص 382.