فهرست مطالب

شرایط متغیر اجتماعى و وظیفه هدایت فكرى جامعه

شرایط متغیر اجتماعى و وظیفه هدایت فكرى جامعه

در چنین شرایطى كه شبهات در جامعه رواج یافته و عالم نماها در میان مردم مشغول گمراه كردن آنها هستند، اگر حضرت على(علیه السلام) بخواهد مردم را متوجه سازد كه رفتارشان اشتباه و اعتقاداتشان نادرست است، و اینكه از روز رحلت پیغمبر(صلى الله علیه وآله وسلم) مردم به سراغ دیگران رفتند، اشتباه بوده و بسیارى از آنچه طى بیست و پنج سال به آنها القا شد صحت ندارد و رفتارهایى كه بر اساس این اعتقادات انجام شده رفتار صحیح اسلامى نبوده است، چه مقدار زمان لازم است تا حضرت على(علیه السلام) این اشتباهات را اصلاح كند؟ حداقل بیست و پنج سال زمان لازم است تا این شرایط تغییر كند، اما دوران حكومت آن حضرت كمتر از پنج سال بود كه بیشتر آن به جنگ گذشت.

در زمان پیغمبر اكرم(صلى الله علیه وآله وسلم) جنگ هاى زیادى با كفار و مشركین انجام گرفت. پس از رحلت پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله وسلم) برخى تصور كردند چون بساط كفر و شرك برچیده شده است، از این پس جنگى در كار نخواهد بود. اما در زمان امیرالمؤمنین(علیه السلام) مجدداً جنگ ها از سر گرفته شد، با این تفاوت كه در زمان پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله وسلم) مسلمانان با كفار و مشركین مى جنگیدند، اما در زمان حضرت امیر(علیه السلام) جنگ ها بین گروههایى از مسلمانان واقع شد. جنگیدن با افرادى كه سردمدار آنها همسر پیغمبر اكرم(صلى الله علیه وآله وسلم) و فرمانده ایشان دو تن از اصحاب بزرگ پیغمبر اكرم(صلى الله علیه وآله وسلم) هستند كه یكى از آنها پسر عمه آن حضرت است، كار ساده اى نیست. در كمتر از پنج سال خلافت حضرت امیر(علیه السلام) به اندازه اى جنگ ادامه یافت، كه عموم مردم خسته شدند. به همین دلیل در زمان امام حسن(علیه السلام) به سرعت صلح را پذیرفتند. حال، امام حسین(علیه السلام)با نسلى مواجه شده است كه بهره و شناخت كاملى از معارف اسلامى ندارند و افرادى در سراسر جامعه پیدا شده اند كه افكار انحرافى و شبهه ناك را القا مى كنند و مردم تحت تأثیر آنها واقع مى شوند. بدتر از همه این كه كار به جایى رسیده است كه كسى قرار است بر مسند پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله وسلم) تكیه زند و به اصطلاح، نقش آن حضرت را در جامعه ایفا كند، كه به طور علنى بر خلاف دستورهاى پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم) رفتار مى كند. كسى قصد جانشینى پیغمبر اكرم(صلى الله علیه وآله وسلم)را دارد كه به شرابخوارى عادت دارد. چنین كسى قرار است احكام اسلام را اجرا كند! مردم هم با چنین شخصى بیعت كرده اند; نه تنها مردم شام، بلكه مردم مدینه نیز، غیر از چند نفر، همه با یزید بیعت كرده اند. در چنین شرایطى تغییر نظر و تزلزل و نوسان در فكر، امرى طبیعى است.

در زمان امام حسین(علیه السلام) شرایط به گونه اى است كه در جامعه زیربناى فكرى ثابتى باقى نمانده است تا مردم بتوانند به آن اتكا كنند، ارزشهاى ثابتى بر جا نمانده است تا بتوان به آنها اعتماد كرد، هم باورها سست شده و هم ارزشها ضعیف شده است. در این شرایط اگر عده اى با یك استدلال ضعیف، راهنمایى و ارشاد مطلبى را پذیرفتند، چون از پایه فكرى مستحكمى برخوردار نیستند، به سرعت مضطرب مى شوند. داستان بیعت شكنى مردم كوفه از این قرار بود كه این مردم به واسطه انسى كه با كلمات حضرت على(علیه السلام)داشتند و از هیاهوى مردم شام هم دور بودند، وجدان بیدار در میان آنها هنوز بیشتر از شهرهاى دیگر بود. آنها مشكلات حكومت اموى را به خوبى درك و خطرهاى حكومت معاویه را لمس مى كردند، در جنگ صفّین دیده بودند كه مردم شام چگونه آدمهایى هستند، چه حیله هایى به كار مى برند و چه اندازه نسبت به اسلام وفادار هستند. از این رو، آنها ابتدا بر اساس راهنمایى وجدان الهى و فطرت سالمشان با خود گفتند: براى نجات یافتن از حكومت شخصى مثل معاویه و پس از او فردى بدتر از او، یعنى یزید، بهتر است امام حسین(علیه السلام) را به خلافت انتخاب كنیم. لذا از امام حسین(علیه السلام) دعوت كردند. ولى همین مردم نه ایمان محكمى داشتند و نه از معرفت صحیحى برخوردار بودند. هرچند گرایش فطرى سالمى در ایشان پیدا شده بود، اما ریشه عقلانى قوى نداشت. از سوى دیگر از عواطف انسانى و مذهبى قوى و محكمى كه پشتوانه ایمان و باورهایشان باشد، نیز برخوردار نبودند. به همین دلیل به سرعت مضطرب مى شدند و تغییر رأى و رفتار مى دادند. در چنین شرایطى عبید الله بن زیاد وارد كوفه شد. او ابتدا به صورتى وارد كوفه شد كه مردم تصور كردند امام حسین(علیه السلام) آمده است. عبیدالله در حالى كه صورت خود را پوشانده بود همراه با اوباشى كه با خود آورده بود، به شهر داخل شد و دارالاماره را تصرف كرد. پس از آن، با توجه به شناختى كه نسبت به ضعف ایمان مردم كوفه داشت، با تهدید و تطمیع، مردم را از یارى امام حسین(علیه السلام) باز داشت، سران قبایل و طوایف را با هدایا و جوایز آرام كرد و بقیه مردم را هم در مسجد كوفه جمع كرد و در یك سخنرانى به آنها گفت كه همه مسلمانان با یزید بیعت كرده اند و امروز حكومت حق، حكومت یزید است، هر كس با او مخالفت كند، مخالف اسلام و مخالف نظام اسلامى است و قصد فعالیت بر ضدّ اسلام را دارد و ما موظفیم از چنین آشوبهایى جلوگیرى كنیم. لذا، من اجازه نمى دهم در این شهر كسى با شخص دیگرى به جز یزید بیعت كند. عبیدالله بن زیاد با كمك تبلیغ، تطمیع و تهدید مردم را از یارى امام حسین(علیه السلام)باز داشت. همچنین عبیدالله دستور داد عده اى مانند مسلم بن عقیل، هانى بن عروه و افراد دیگرى را كه به امام(علیه السلام) وفادار مانده بودند در حضور مردم سر ببرند و بدنهاى آنها را در كوچه و خیابان بیاندازند.

مردم نیز با مشاهده چنین شرایطى ترسیدند و از صحنه خارج شدند. حال، سؤال این است كه طبیعى است كه افراد سست ایمان كه اعتقاداتشان ضعیف است و مبناى عقلانى ندارد، در چنین شرایطى به سرعت در مقابل تهدیدها بترسند و عقب نشینى كنند، اما چرا این مردم به روى امام حسین(علیه السلام) شمشیر كشیدند؟