فهرست مطالب

استدلال عقلى و نقلى بر این شبهه

استدلال عقلى و نقلى بر این شبهه

دلیل عقلى آنها این است كه ما مى دانیم پیغمبران در طول تاریخ بشر یكى پس از دیگرى آمدند و صاحبان شرایع و احكامْ شریعت سابق را نسخ كرده و احكام دیگرى را به جاى آنها وضع كردند، چون بشر در نتیجه تحولات اجتماعى به قوانین جدیدترى احتیاج پیدا كرده بود. مثلاً قوانینى كه حضرت موسى(علیه السلام) براى بشر آورده بود، براى زمان حضرت عیسى(علیه السلام) كافى نبود; از این رو حضرت عیسى(علیه السلام) آن قوانین را تغییر داد و شریعت جدیدى را آورد. هم چنین احكام حضرت عیسى(علیه السلام) براى جامعه كافى نبود، به همین دلیل پیغمبر اسلام(صلى الله علیه وآله)مبعوث شد و احكام دیگرى را آورد. از كیفیت این جریان كشف مى كنیم كه تحولات زندگى اجتماعى ایجاب مى كند در هر عصرى احكام خاصى تشریع شود. امروزه هم پس از گذشت 1400 سال از زمان پیغمبر اسلام(صلى الله علیه وآله) مسلماً تحولاتى در زندگى بشر پیدا شده كه باید به خاطر آنها احكام جدیدى وضع شود. با وجود اینكه بین زمان حضرت موسى(علیه السلام) و حضرت عیسى(علیه السلام) چند قرن بیشتر فاصله نبود اما بشر نیازمند قوانین و احكام جدید بود، حال با گذشت 14 قرن از بعثت پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله) به طور قطع باید احكام جدیدى وضع شود. در چنین شرایطى اگر منتظر آمدن پیغمبر دیگرى باشیم یا اینكه طى این مدت پیامبر دیگرى آمده باشد، باید احكام جدید را از او بخواهیم اما ما معتقدیم كه پیغمبر دیگرى نمى آید. بنابراین، احكام جدیدِ مورد نیاز، چگونه باید وضع شود؟ راهى براى دسترسى به این قوانین وجود ندارد جز این كه بگوییم خداوند از این به بعد قوانین مورد نیاز را به عقل خود انسان واگذار كرده است. یعنى دیگر احتیاجى به احكام قبلى نیست و بشر مُجاز است هر قانونى كه عقل او تشخیص داد، وضع كند!!! این همان دموكراسى است. حاصل آنكه: چون جامعه بشرى متحول شده نیاز به قوانین جدیدى پیدا كرده است و احكام قبلى اعتبار خود را از دست داده اند و چون پیغمبر دیگرى نخواهد آمد ناچار خود مردم باید قانون وضع كنند. به عبارت دیگر: تاریخ مصرف احكام قبلىِ اسلام، گذشته است. حال، چه باید كرد؟ راهى وجود ندارد جز اینكه مردم قوانین مورد نیاز خود را وضع كنند. زیرا دیگر عقلشان كامل شده است. این ـ به اصطلاح ـ دلیل عقلى است براى این كه احكام 1400 سال پیش براى امروز مناسب نیست و باید خود مردم قانون وضع كنند.

طراحان این شبهه یك دلیل نقلى هم براى نظریه خود آورده اند. آنها مى گویند: ما از خود قرآن استفاده مى كنیم كه قرآن براى همیشه و براى همه انسان ها نازل نشده است. بلكه تنها براى عربهاى معاصر پیامبر(صلى الله علیه وآله) نازل شده است. دلیل این ادعا آیه اى است كه مى فرماید: «لتنذر امَّ القرى و من حولها»1، ما قرآن را بر تو نازل كردیم تا ام القرى ـ كه همان مكه است ـ و اطراف آن را انذار كنى. بنابراین، در اصل، قرآن براى همان عربهاى ساكن مكه و اطراف آن نازل شده است; اما سایر مردم مجبور به مسلمان شدن نبودند. زرتشتى ها دین خود را داشتند، یهودى ها هم دین خود را داشتند. در حالى كه، قرآن حتى در آن زمان هم براى همه نازل نشده بود، پس ما پس از گذشت چهارده قرن به طریق اولى ملزم به عمل كردن به تعالیم و دستورهاى قرآن نیستیم. پیغمبر دیگرى هم كه براى ما نیامده است. بنابراین، ما آزاد هستیم كه به تشخیص خود عمل كنیم.

پس به طور خلاصه، سه مطلب در این باره گفتیم:

مطلب اول از كسانى بود كه گفته بودند نیاز به دین و شریعت مربوط به زمانى است كه هنوز عقل بشر كامل نشده بود، یعنى قبل از ظهور پیغمبر اسلام(صلى الله علیه وآله). بعد از آمدن آن حضرت و استفاده از دستاوردهاى تمدن هاى بشرى مثل تمدن ایران و روم ـ به صراحت از این تمدنها نام مى برند ـ و استفاده از دستورهاى پیامبران پیشین و نیز با استفاده از احكام و معارف اسلام، عقل بشر كامل شد و پس از آن احتیاجى به شریعت نخواهد بود.

مطلب دوم این كه، تحولات اجتماعى احكام جدیدى را اقتضا مى كند. همچنان كه تحولات اجتماعى از زمان حضرت موسى(علیه السلام) تا حضرت عیسى(علیه السلام) موجب شد پیغمبر دیگرى مبعوث شود و احكام جدیدى را بیاورد، از زمان پیغمبر اسلام(صلى الله علیه وآله وسلم) هم تابه حال 1400 سال گذشته و شرایط اجتماعى تغییر كرده است و احكام جدیدى را مى طلبد. حال، با توجه به این نیاز و با در نظر گرفتن این نكته كه پیغمبر دیگرى نیامده است، بنابراین خود بشر باید قانون وضع كند.

مطلب سوم اینكه قرآن، خطاب به پیامبر(صلى الله علیه وآله) مى فرماید ما قرآن را بر تو نازل كردیم تا اهل مكه و اطراف آن را هدایت كنى. اما آیه اشاره اى به دیگران نمى كند. بنابراین، چون از سویى ما نه اهل مكه هستیم، نه عرب و نه معاصر با پیامبر(صلى الله علیه وآله) و از سوى دیگر 1400 سال بین ما و پیامبر(صلى الله علیه وآله) فاصله شده است، از این رو ملزم نیستیم كه به احكام قرآن عمل كنیم!!!

نتیجه هر سه مطلب یكى است و آن، این كه ما نمى گوییم اسلام دروغ است، پیامبر(صلى الله علیه وآله) از جانب خدا مبعوث نشده بود یا قرآن كلام خدا نیست. بلكه ما تمام این موارد را تصدیق مى كنیم اما رسالت پیامبر(صلى الله علیه وآله) در 1400 سال قبل در شهر مكه ارتباطى به ما ندارد; بلكه تنها براى مردم معاصر آن حضرت در شهر مكه بوده است. از این رو ما احتیاجى به قرآن و احكام قرآن نداریم و باید خودمان قانون وضع كنیم و این یعنى همان دموكراسى كه در همه دنیا حاكم است. تمام تأكیداتى كه بر دموكراسى و رأى مردم، خواسته هاى ملت و مطالبى از این قبیل مى شود همه در جهت این است كه احكام اسلام كنار گذاشته شود. یعنى امروز این خود مردم هستند كه باید رأى بدهند و قانون وضع كنند. خواه این قانون موافق اسلام باشد و خواه نباشد، چندان مهم نیست. چون اصلا اختیار با خود مردم است. اگر بخواهیم به صورت تفصیلى و همه جانبه این شبهات را بررسى كنیم، طول خواهد كشید. به همین جهت سعى مى كنم جوابهاى كوتاهى را در حد پاسخگویى به اصل شبهه عرض كنم.


1. انعام، 92.