فهرست مطالب

ما در كدام صف هستیم: سپاه حسین(علیه السلام) یا سپاه كوفه؟

 

ما در كدام صف هستیم: سپاه حسین(علیه السلام) یا سپاه كوفه؟

سؤالى كه در ابتداى بحث مطرح كردم این بود كه چرا حادثه كربلا اتفاق افتاد؟ گرچه این سؤال هر ذهن كنجكاوى را به خود مشغول مى كند، ولى مسأله مهم تر این است كه ما از خود سؤال كنیم آیا ما از این كه مانند كوفیان رفتار كنیم، در امان هستیم؟. ما كوفیان را بىوفا مى دانیم و شعار هم مى دهیم كه «ما اهل كوفه نیستیم على تنها بماند» به طور قطع مردم ما چنین اعتقادى دارند و این شعار را از صمیم قلب مى دهند، اما حوادث روزگار پستى و بلندى هایى را مى آفریند كه انسان را دچار تحولات عجیبى مى كند. افراد دیگرى هم قبلا چنین سخنانى را مى گفتند و بعد در نتیجه تحولات روزگار، تغییر نظر دادند. آنچه مهم است و سزاوار است یك انسان هوشیار و آگاه، انسانى كه نخواهد خود را فریب دهد، در باره آن بیندیشد، این است كه اگر من در زمان امام حسین(علیه السلام) بودم، در كدام گروه قرار مى گرفتم؟ آیا واقعاً من جزء آن اقلیت هفتاد و دو نفر مى شدم، یا جزء سى هزار یا صد و بیست هزار نفر سپاه شام و كوفه; یا جزء كسانى كه بى طرف بودند. البته ما در زیارت اینگونه مى گوییم: «یا لیتنا كنا معكم و نفوز معكم»، «یا لیتنى كنتُ معكم و فأفوز فوزاً عظیماً»، اى كاش ما هم در كربلا بودیم و با شهداى كربلا شهید مى شدیم; شاید ما این سخن را از صمیم دل مى گوییم و چنین آرزویى داریم، اما آیا مطمئن هستیم كه اگر در آن شرایط قرار گرفته بودیم، تغییر نظر نمى دادیم؟ آیا یقین داریم كه حتى اگر بر روى امام حسین(علیه السلام) شمشیر نمى كشیدیم، بى طرف هم نمى شدیم؟ همچنان كه در مرثیه ها شنیده اید، كسانى بودند كه خود حضرت سیدالشهدا(علیه السلام) با آنها صحبت كرد و آنها را به همراهى با خود دعوت كرد. بعضى از آنها از یاران امیرالمؤمنین(علیه السلام) بودند. عبیدالله بن حر جعفى نمونه اى از آن افراد است. حضرت نزد او رفت و با او صحبت كرد. امام حسین(علیه السلام)عبیدالله را به جمع سپاه خود دعوت كرد. اما او در جواب به حضرت گفت: من اسب و شمشیرم را در اختیار شما مى گذارم. امام(علیه السلام) نیز به او فرمود: اسب و شمشیرت را بردار و از این جا برو! اگر در این سرزمین بمانى و نداى «هل من ناصر» ما را بشنوى و به یارى ما نیایى، در جهنم جاودانه خواهى ماند. از اینجا فرار كن كه صداى مرا نشنوى! آیا اگر ما در آن زمان بودیم، بهتر از عبید الله بن حر جعفى عمل مى كردیم؟

اگر بخواهیم خود را بیازماییم، باید ببینیم آیا شرایطى كه در آن زمان بود، آیا مشابه آنها در زمان ما هم وجود دارد یا نه؟ اگر آن شرایط وجود دارد، آیا این شرایط در ما اثر سویى داشته است یا نه؟ آیا تمایل مردم ما به ارتكاب گناه بیشتر شده است یا كمتر؟ آیا مجالس لهو و لعب طى این چند سال در قم، عشّ آل محمد(صلى الله علیه وآله وسلم)، آشیانه اهل بیت(علیهم السلام) بیشتر شده است یا كمتر؟ آیا واقعاً در این شهر مردم ما روز به روز بیشتر به اسلام رو مى آورند، اعتقادشان راسخ تر مى شود، بیشتر از گناه اجتناب مى كنند، روز به روز ارزشهاى اسلامى بیشتر رواج پیدا مى كند یا عكس آن صادق است؟ من به این سؤال جوابى نمى دهم. جواب را در خلوت به خودتان بگویید. اگر رفتار ما بعد از انقلاب سیر نزولى پیدا كرده است، اگر بعضى از جبهه رفته ها قاچاق فروش شده اند، اگر در بعضى از خانه هایى كه در ایام عزادارى، مجالس عزاى اهل بیت(علیهم السلام) بر پا مى شد، امروز مجالس دیگرى بر پا مى شود، اگر اینگونه است، ما باید در وفادارى خود نسبت به حضرت سیدالشهدا(علیه السلام)شك كنیم. باید در این كه ما جزء هفتاد و دو نفر یاران حضرت سیدالشهدا(علیه السلام) مى شدیم، شك كنیم. آیا واقعاً ما به گونه اى هستیم كه بتوانیم خود را جزء یاران حضرت سیدالشهدا(علیه السلام) به حساب آوریم؟ اگر اینگونه نیستیم، چرا؟ به همان دلایلى كه آن روز مردم كوفه از اهل بیت(علیهم السلام) منحرف شدند. اگر این دلایل در جامعه ما وجود داشته باشد، ما هم باید بترسیم كه مبادا همان انحرافات در جامعه ما پیش بیاید. ان شاءاللّه كه تا به حال چنین نشده باشد! اما اگر عوامل آن موجود باشد، باید بترسیم از این كه روزى چنین انحرافاتى در جامعه ما پیش بیاید.

یكى از آن عواملْ ضعف شناخت بود. اگر اعتقادات ما مبناى منطقى و استدلال عقلى ندارد و سطحى است و گرچه به زبان مى گوییم ما طرفدار ولایت فقیه هستیم، ولى دلیل حقانیت سخن خود را یاد نگرفته ایم باید نگران آینده و عاقبت كارمان باشیم. راستى چرا تحقیق نكرده ایم؟ چون حوصله این كار را نداشتیم، تنها همین مقدار مى دانیم كه امامى بود، پس از امام(رحمه الله) هم باید از مقام معظم رهبرى به عنوان جانشین امام، اطاعت كنیم. اما نمى دانیم دلیل وجوب اطاعت ولى فقیه چیست. اگر دلیل این مسأله را ندانستیم، با مطرح شدن یك شبهه اعتقاد ما سست مى شود. «اما اولیاء الله فضیائهم فیها الیقین»، نجات اولیاى خدا در مقابل شبهه به این دلیل است كه از یقین برخوردار هستند و اعتقادات آنها مبتنى بر دلیل قطعى است. اگر در زمان ما شبهه ها رایج شد، اگر معلم در كلاس درس، سخن شبهه ناكى مطرح كرد و كسى پاسخ او را نداد، اگر استاد دانشگاه در كلاس، شبهه پراكنى كرد و كسى جواب او را نداد، اگر كسانى گفتند دین افیون حكومت هاست و كسى آنان را ساكت نكرد، باید بترسیم از این كه همان بلایى كه مردم كوفه به آن مبتلا شدند، ما هم به آن گرفتار شویم. اگر احكام اسلام زیر پا گذاشته شد و مردم سخاوتمندانه! از كنار آن گذشتند و با روحیه تساهل و تسامح(!) خم به ابرو نیاوردند، باید بترسیم كه مجدداً روزى برسد كه مردم با یزید بیعت كنند.

چه عاملى موجب شد مردم با یزید بیعت كنند؟ آیا عاملى غیر از بى تفاوتى نسبت به مسائل اسلامى موجب این فاجعه شد؟ آیا چیزى غیر از روحیه تساهل و تسامح بود؟ افرادى كه قصد برپا كردن حكومت یزیدى را در این كشور دارند، تساهل و تسامح را ترویج مى كنند. تساهل و تسامح مقدمه فرهنگ بى دینى است. اگر ما نسبت به احكام دین بى تفاوت شدیم و گفتیم نباید در كار دیگران دخالت كرد، باید بترسیم از روزى كه آنچه بر سر مردم كوفه آمد، بر سر ما هم بیاید. هرچند، شاید بتوان گفت مردم كوفه در آن زمان بهتر از دیگران بودند. وضعیت مردم مدینه به گونه اى بود كه حضرت ابى عبدالله(علیه السلام) از دست آنها فرار كرد. مردم مدینه از همان ابتدا با یزید بیعت كردند. در حالى كه كوفیان ابتدا حضرت سیدالشهدا(علیه السلام) را براى پذیرش خلافت دعوت كردند.

یكى از عواملى كه موجب ایجاد حادثه كربلا شد سست شدن پایه هاى اعتقادى و مبانى فكرى مسلمانان در آن زمان بود. اینك ما باید از تاریخ عبرت بگیریم. اگر ما شعار حمایت از ولایت فقیه مى دهیم، در صورتى مى توانیم به ولى فقیه وفادار باشیم كه اولا، اعتقاد ما بر اساس دلیل منطقى و محكم در ذهن ما رسوخ كند. باید دلایل وجوب اطاعت از ولى فقیه را به خوبى یاد بگیریم. در غیر این صورت به شبهه مبتلا مى شویم و اگر شبهه آمد، ایمان متزلزل مى شود و شك جاى آن را مى گیرد. با وجود شك نمى توان مردانه قدم در راه گذاشت. اگر یك نوجوان سیزده ساله نارنجك به كمر مى بندد و به زیر تانك مى رود، به این دلیل است كه یقین دارد هنگام شهادت سرش در دامان حضرت سیدالشهدا(علیه السلام) است. اما اگر چنین تفكرى در جامعه ما رواج داده شد كه این حرفها شعارهاى احساسى است و جنبه تبلیغاتى دارد آن همان سخن ابوسفیان است كه گفت «لا جنة و لا نار».

اگر این شبهه را یك استاد دانشگاه در كلاس دانشكده الهیات مطرح كرد «كه معلوم نیست هر چه خدا بگوید راست باشد و دلیل بر راستگویى خدا نداریم.» اگر سخنرانِ موردِ تأیید مقامات مسؤول كشور گفت: «قرآن هم نقد پذیر است و تمام آن درست نیست»1 و همه در برابر این سخن سكوت كردند، آیا در این صورت ما مطمئن هستیم كه جزء هفتاد و دو نفر یاران سیدالشهدا(علیه السلام) خواهیم شد؟

به عنوان یك پیام از عاشورا و یك درس از تاریخ بكوشیم مبانى فكرى و اعتقادى خود را با تشكیل جلسات مذهبى سالم و آموزنده تقویت كنیم و از طرف دیگر بكوشیم ارزشهاى انقلاب و اسلام را زنده نگه داریم.


1. پیام هاجر، ش 296، 1378/09/03.