فهرست مطالب

خلافت و صلح امام حسن(علیه السلام)

خلافت و صلح امام حسن(علیه السلام)

پس از شهادت امیرالمؤمنین(علیه السلام) نوبت به خلافت امامت امام حسن(علیه السلام) رسید. در آغاز كار، امام حسن(علیه السلام) مى بایست راه امیرالمؤمنین(علیه السلام) را ادامه دهند ولى با توجه به مشكلاتى كه معاویه فراهم كرد و همچنین دسیسه هایى كه منجر به تحمیل صلح بر آن حضرت شد، شرایط تغییر كرد و امام حسن(علیه السلام) قدرت لازم براى مبارزه با معاویه را نیافتند. پیش از این گفتیم شرط این كه امام مسلمین بتواند به كمك سلاح با دشمنان بجنگد این است كه از قدرت مردمى برخوردار باشد اما دوستان امام حسن(علیه السلام) در همان ابتدا دست از حمایت آن حضرت برداشتند. این رخداد شاید به این دلیل بود كه سال ها جنگ در زمان خلافت على(علیه السلام) آنها را خسته كرده بود و امید چندانى به پیروزى نداشتند. از سویى دیگر هدایاى معاویه براى رؤسا و فرماندهان جنگ، در تصمیم گیرى آنهااثر گذاشته بود. سرانجام امام حسن(علیه السلام) با لشكرى بى انگیزه مواجه شدند كه حاضر نبودند واقعاً از آن حضرت حمایت كنند به همین دلیل آن بزرگوار مجبور به پذیرش صلح شد.

تا اینجا تمام آنچه بیان شد، مقدمه اى بود براى جواب این سؤال كه چرا امام حسین(علیه السلام)روش دیگرى را غیر از روش پدر و برادر بزرگوارش انتخاب كرد؟! آیا امام حسین(علیه السلام)مى توانست مانند امیرالمؤمنین(علیه السلام) پس از رحلت پیغمبر اكرم(صلى الله علیه وآله)، فقط به موعظه اكتفا كند و با وجود اینكه حكومت در اختیار دیگرى است، به حفظ احكام اسلام بپردازد؟ آیا چنین كارى امكان داشت؟ در زمان حضرت امیر(علیه السلام) هنوز اصحاب پیغمبر(صلى الله علیه وآله) در میان مردم حضور داشتند و طنین كلام پیامبر(صلى الله علیه وآله) در گوش ایشان وجود داشت. هنوز احكام اسلام قوت خود را در جامعه داشت و كسى جرأت نمى كرد با آنها مخالفت كند. روزى خلیفه دوم براى امتحان مردم در مسجد و بر روى منبر گفت: اگر روزى من از احكام اسلام منحرف شوم، شما چه خواهید كرد؟ آیا از من اطاعت مى كنید؟ شخص عربى برخاست، شمشیرش را كشید و گفت: «اگر روزى تو كج شوى، با این شمشیر، كج تو را راست مى كنیم.» در آن زمان، زمینه مخالفت صریح با احكام اسلام فراهم نبود. بدعت هاى ایجاد شده در آن زمان هم با رنگ و لعاب و شبهاتى همراه بود كه مردم متوجه مخالفت آنها با احكام اسلام نمى شدند. در غیر این صورت، مردم آنها را نمى پذیرفتند. چون به چشم خود رفتار پیغمبر(صلى الله علیه وآله) را دیده بودند و سخنان او را شنیده بودند.

از زمان عثمان به تدریج اوضاع تغییر كرد و كار به جایى رسید كه معاویه به طور رسمى سلطنت مى كرد. او همان كارى را انجام مى داد كه سلاطین ایران و روم مى كردند، یعنى خود را مالك الرقاب و صاحب اختیار مسلمانان و كشور اسلامى مى دانست. اگر در چنین شرایطى امام حسین(علیه السلام) مانند حضرت امیر(علیه السلام) در زمان خلفاء رفتار مى كرد، هیچ تأثیرى نداشت و كسى به سخنان او توجه نمى كرد. شاهد این مدعا این است كه معاویه از مردم مدینه براى یزیدى كه همه او را مى شناختند و از فساد او آگاه بودند، بیعت گرفت. تمام مردم نیز غیر از تعدادى انگشت شمار با او بیعت كردند. چون معرفت مردم نسبت به اسلام و همچنین انگیزه و ایمانشان ضعیف شده بود. پس از گذشت پنجاه سال از زمان پیغمبر اكرم(صلى الله علیه وآله) و پدید آمدن نسل جدیدى كه اسلام را به درستى نمى شناخت و حتى تمایلى به عمل به احكام و معارفى كه مى شناخت نداشت وظایف جدیدى براى رهبر جامعه اسلامى پدید مى آید.

تا زمانى كه قبح مسأله اى در جامعه از بین نرفته است، آن كار ضد ارزش شناخته مى شود. به عنوان مثال زمانى كه حكومت پهلوى قصد داشت بى حجابى را در ایران رایج كند، ابتدا كسى باور نمى كرد خانمى كه كسى صدایش را نشنیده و گوشه صورتش را ندیده است بتواند بى حجاب در بین مردم ظاهر شود. اما ابتدا جشنى گرفته شد و چند نفر به اجبار خانم هاى خود را به آن مجلس آوردند. چند نفر از اشخاص معروف و سرشناس شهر كه دلبستگى به حكومت داشتند یا مى ترسیدند كه خطرى متوجه ایشان شود، خانمهاى خود را بى حجاب به این مجلس جشن آورند. پس از برگزارى این مجلس، عكس هاى آن منتشر شد و به تدریج قبح بى حجابى از بین رفت. به گونه اى كه عده زیادى داوطلبانه چادرهاى خود را كنار گذاشتند.

تا زمانى كه در دوران خلافت خلیفه اول و دوم، این چنین با احكام اسلام مخالفت نشده بود، اگر گفته مى شد عملى خلاف حكم خدا و سنت پیغمبر(صلى الله علیه وآله) است، مردم از انجام آن كار پرهیز مى كردند. اما در زمان عثمان، مردم مشاهده كردند عده اى بیت المال را به غارت مى برند و به فرمایش امیرالمؤمنین(علیه السلام) مانند چهارپایانى كه گیاه بهارى را مى خورد، آن را مى بلعند. حاكمى از طرف خلیفه معرفى مى شود كه كاخها مى سازد و صدها برده و كنیز مى خرد، اموال زیادى را تصاحب مى كند و هیچ كس هم به او اعتراض نمى كند. با مشاهده این اعمال، به تدریج قبح آنها از بین رفت و مردم با خود گفتند شاید این كارها اشكال زیادى نداشته باشد زیرا اگر انجام این كارها درست نبود، حكام و نمایندگان خلیفه مسلمین آنها را انجام نمى دادند. سرانجام كار به جایى رسید كه حتى یزید به طور علنى مشروب مى خورد، به سگ بازى و میمون بازى مشغول بود و كسى به او اعتراض نمى كرد. آن زمانى كه به محض ثابت شدن شرب خمر توسط كسى، او را تازیانه مى زدند با زمانى كه خلیفه مسلمین هر روز شراب بیاشامد، چه مقدار تفاوت دارد؟ در چنین شرایطى اگر امام حسین(علیه السلام) بگوید كه ایها الناس! گناه نكنید، كسى كه مشروب بخورد به جهنم خواهد رفت و نصایحى از این قبیل، هیچ كس به گفته هاى او توجه نخواهد كرد. حتى ممكن بود اگر بر این كار اصرار كند، او را ترور كنند. مگر با امام حسن(علیه السلام) چه كردند؟ به وسیله همسرش، آن حضرت را مسموم كردند. معاویه بسیارى از افراد را با عسل مسموم به قتل رساند. او مى گفت: «انّ لله جنوداً مِن العسل»، خدا لشكریانى از عسل دارد. معاویه حتى دوستان نزدیك خود را ترور مى كرد. اگر امام حسین(علیه السلام)در جامعه به موعظه، فعالیت فرهنگى، تدریس و مسأله گویى اكتفا مى كرد، در آن شرایط چه تأثیرى داشت؟