پرسش و پاسخ
سؤال: آیا وجدان وجود دارد؟ شما در آثارتان وجدان را در انسان نمى پذیرید. آیا به طور كلى وجدان از نظر شما مردود است؟ در این صورت مسأله فطرت چه مى شود و ارتباط احكام كلى لایتغیر اسلام با مسئله فطرت انسان كه مورد توجه علما بوده است، چیست؟
پاسخ: آنچه من در كتابها و یا سخنرانى ها مطرح كرده ام، بحثى فلسفى در مورد این مطلب است كه آیا انسان علاوه بر عقل و احساسات، قوه سومى به نام وجدان دارد یا نه؟ آنچه را ما به عنوان وجدان مى نامیم شامل دو بخش است: بخشى از آن مربوط به احكام و قضاوتها است و بخش دیگر مربوط به حالات و احساسات است مثل حالت شرمندگى كه پس از انجام كار اشتباه در انسان پدید مى آید و یا احساس ندامت كه هنگام از دست دادن شىء نفیس به انسان دست مى دهد. بحث ما در این است كه آیا غیر از قواى عقلانى و احساسى كه وجود آنها در انسان ثابت شده است قوه دیگرى هم به نام وجدان مى توان ثابت كرد و گفت وجدان قوّه خاصّى است كه در برخى موارد انسان را به انجام كارى امر مى كند و در مورد بعضى امور هم قضاوت مى كند؟ همانگونه كه در تعبیرات ادبى گفته مى شود، وجدان هم قاضى و هم مجرى حكم است و كسى كه خطایى را مرتكب شده است، وجدان از سویى در مورد كار او قضاوت مى كند و از سوى دیگر او را مؤاخذه و به رنج و عذاب گرفتار مى كند. كسى وجود چنین حالات یا قضاوتهایى را انكار نمى كند و همه ما وجود آنها را درك مى كنیم. اما قضاوت در مورد رفتار و كردار ما كار عقل است و حالاتى مانند شرمندگى حاصل پس از ارتكاب گناه و یا پشیمانى و حسرت احساس خاصى است كه از فقدان كسى یا چیزى حاصل مى شود و در بعضى از موارد از آن به عذاب وجدان تعبیر مى شود، اینگونه احساسها بطور فطرى در انسان به وجود مى آید. اما معناى این سخن این نیست كه قوه سومى در ما به نام وجدان وجود داشته باشد كه هم حكم و هم مؤاخذه مى كند. از نظر فلسفى وجود چنین قوه اى ثابت نشده است. هر چند وجود احكام عقلى و یا حالات درونى را انكار نمى كنیم. این بحث ارتباطى با مسأله وجود فطرت و احكام فطرى ندارد. ما وجود احساسات و احكام فطرى را انكار نمى كنیم. فطرت هم به معناى درك شهودى و هم به معناى درك عقلانى وجود دارد و در مورد آن به صورت مفصل در جاى خود بحث شده است. چون این موضوع ارتباطى با بحث ما در این جلسات ندارد، به همین مقدار اكتفا كرده و تنها به این نكته اشاره مى كنم كه آنچه بنده قبلا در مواردى بحث كرده ام، در مورد وجود قوه مستقلى به نام وجدان در كنار عقل و احساسات فطرى بوده است.
سؤال: تغییرناپذیر بودن احكام اسلام به معناى ثابت بودن كلمات قرآن است، اما احكامى كه از قرآن استنباط مى شود، تغییرپذیر است. تغییر در احكام هم به معنى توسعه پذیرى آنها است. توسعه نیز به دو صورت ممكن است; توسعه كمى به معناى زیاد شدن ابواب فقه و توسعه كیفى به معنى تبدیل احكام فردى به احكام اجتماعى. توسعه نوع اول مورد نظر سؤال كننده نیست. آنچه در این سؤال مطرح است توسعه كیفى و یا به عبارت دیگر تبدیل احكام فردى به احكام اجتماعى است.
پاسخ: به نظر مى رسد، در این عبارت تناقض وجود دارد. از سویى گفته شده احكام اسلام ثابت است، و از سوى دیگر مطرح شده است كه احكام اسلام باید تغییر پیدا كند. ما از این تناقض صرف نظر مى كنیم و به اصل اشكال مى پردازیم.
مسأله اصلى این است كه آیا ممكن است احكام فردى اسلام به احكام اجتماعى تبدیل شود و یا به عبارت دیگر فقه حكومتى وجود داشته باشد؟ در جواب این سؤال عرض مى كنیم مگر در نصوص قرآنى احكام حكومتى نداریم؟ مگر شخص پیامبر(صلى الله علیه وآله)حكومت نداشتند و احكام حكومتى را اجرا نمى كردند؟ اگر چنین باشد تبدیل احكام فردى به اجتماعى چه معنایى خواهد داشت؟
برخى از احكام اسلام مربوط به خود شخص است; از قبیل اینكه شخص مسلمان مى تواند در خلوت و بدون حضور دیگران نماز بخواند. اما در اسلام تاجایى كه ممكن بوده احكام به صورت اجتماعى وضع شده است. حتى در مورد نماز كه رابطه بین انسان با خدا است، در كنار نماز فرادى، نماز جماعت و جمعه هم تشریع شده است. حال، توسعه چنین حكمى به حكم اجتماعى به چه معنى است؟ در اسلام احكام اجتماعى فراوانى وجود دارد. مانند احكام معاملات. همچنان كه مى دانید، طولانى ترین آیه قرآن مربوط به معاملات است. احكام ازدواج و طلاق، احكام مربوط به قضاوت و دادرسى، احكام جزایى و كیفرى، حدود و دیات، احكام كشوردارى و بسیارى از موارد دیگر همه از احكام اجتماعى اسلام هستند. آیا این موارد از جمله احكام فقه حكومتى نیست؟ با این وجود چه مسأله اى را مى خواهید به احكام اجتماعى و حكومتى تبدیل كنید؟ آیا مى توان مانند سكولاریستها گفت كه این احكام مربوط به اسلام نیست؟ و تنها راهنمایى ها و ارشاداتى است كه از جانب پیامبر(صلى الله علیه وآله) به عنوان حاكم، نه به عنوان پیامبر، صادر شده است؟ آیا با وجود انبوهى از مسایل مربوط به اجتماع و روابط اجتماعى انسانها، مى توان گفت اسلام فقط دین ارتباط با خداست؟ آیا مى توان گفت احكام اجتماعى، احكام كیفرى، اقتصادى، سیاسى و بین المللى جزیى از اسلام نیست؟ چگونه مى توان گفت این احكام ارتباطى با اسلام ندارد، در حالیكه بخشى از آنها در متن قرآن و بخش فراوانى از آن در كلمات پیامبر(صلى الله علیه وآله) و ائمه معصومین: بیان شده است؟ با این وجود ما چه حكمى را مى توانیم توسعه دهیم و كدام حكم فردى را مى توانیم به حكم اجتماعى تبدیل كنیم؟ احكام فردى نظیر نماز فرادى و امورى كه مربوط به شخص انسان مى شود، بسیار اندك است. با این حال، مقصود شما از اجتماعى كردن آنها چیست؟
این حرفها، سخنان خوش ظاهر و فریبنده اى است كه با هدف برچیدن بساط اسلام مطرح مى شود. ابتدا گفته شد ما قصد داریم اسلام را توسعه دهیم. اگر سؤال شود توسعه اسلام به چه معنى است؟ آیا به معنى تبدیل احكام است؟ در پاسخ گفته مى شود، مقصود توسعه كیفى است. اما توسعه كیفى یعنى چه؟ توسعه كیفى به معنى تبدیل احكام فردى به احكام اجتماعى است. اما چگونه؟ آیا تبدیل احكام فردى به اجتماعى به معنى این است كه نماز فرادى را به حكمى اجتماعى تبدیل كنیم؟ مگر اسلام احكام اجتماعى و حكومتى ندارد كه شما مى خواهید احكام فردى آن را به احكام اجتماعى تبدیل كنید؟
شاید بهترین توجیهى كه براى این گفته مى توان ارائه كرد، این باشد كه در بعضى از احكام، در شرایط مختلف اجتماعى یا زمانى و مكانى، تحت عناوین ثانوى تغییراتى ایجاد مى شود. ممكن است گوینده این سخن تصور كرده باشد كه این امر به معنى توسعه كیفى و فقه حكومتى است. پیش از این به اختصار در مورد این مطلب صحبت كردم; هر چند بحث آن جلسه در مورد این موضوع نبود و تفصیل این بحث در موارد دیگرى از جمله كتاب پرسشها و پاسخها ارائه شده است. اشاره شد كه این قبیل موارد از احكام ثانویه است كه اسلام كلیات آن را مطرح كرده است. از جمله اینكه در مورد عسر و حرج حكم اوّلى ترك شده و به حكم ثانوى عمل مى شود; هم چنین در مورد ضرر و یا تقدیم مصلحت اهم بر مهم نیز این گونه عمل مى شود. تمام این موارد را شرع مقدس اسلام فرموده و امرى نیست كه ما از خود ابداع كنیم. اگر مسایلى از قبیل عسر و حرج، ضرر و تقدیم مصلحت اهم بر مهم در اسلام بیان نشده بود، آیا ما مى توانستیم از خودمان چنین امورى را به نام توسعه كیفى به اسلام اضافه كنیم؟ تمام این مسایل در شریعت اسلام پیش بینى شده و وظیفه مجتهد این است كه موارد هر یك را تشخیص دهد. این مجتهد است كه با اتكا به بینشى كه از آیات و روایات بدست آورده است، این موارد را شناسایى و حكم هر یك را به مردم ارائه مى كند. اما اصل این موارد در اسلام وجود دارد و مسأله تازه اى نیست كه به نام توسعه كیفى اسلام معرفى شود. در این زمینه امیرالمؤمنین(علیه السلام)كلامى دارند كه در آن كسانى را كه از خود امورى را به اسلام نسبت مى دهند، مذمت مى كنند. آن حضرت مى فرمایند: مگر خدا نمى توانست خودش این احكام را وضع كند؟ آیا او به شما احتیاج داشت؟ مگر خدا علم لازم براى وضع احكام را نداشت تا نیاز به یارى گرفتن از فهم شما داشته باشد؟
ما چه توسعه اى را مى توانیم در دین و احكام آن ایجاد كنیم؟ این حرفها شوخى است! شخص سؤال كننده در ادامه سؤال خود نوشته است: «كلمات وحى یعنى قرآن الى الابد ثابت است، اما احكام در ظرف زمانى و مكانى مختلف تغییر مى كند.» این تعبیر یعنى چه؟ آیا كسى گفته است كه متن قرآن در طول زمان تغییر مى كند؟ آیا تابه حال كسى ادعا كرده است كه تغییر در دین، به معنى تغییر در نوشته هاى قرآن است؟ یا اینكه منظور تغییر در قانونیت آیات قرآن است؟ مقصود كسانى كه این حرف را مطرح كرده اند این است كه بعضى از آیات قرآن در گذشته معتبر و قانونى بود، اما امروزه اعتبار ندارد. نه اینكه متن آیات دستخوش تحول شود. حال، اگر مقصود این است كه براساس عناوین ثانویه در احكام تغییرى به وجود آید، همچنان كه در مورد قاعده عسر و حرج یا ضرر در بعضى از احكام تغییراتى پدید مى شود، این عناوین جزء دین ماست و اسلام آنها را پیش بینى كرده است. اما اگر مقصود این است كه قطع نظر از آنچه در منابع آمده است كسى بگوید، «من این گونه تشخیص مى دهم كه حكمى امروزه كاربرد ندارد و باید تغییر كند» این مطلب با بدعت و نوآورى در دین چه تفاوتى دارد؟ اگر كسى بدون در نظر گرفتن منابع احكام و براساس خواسته ها و تمایلات شخصى چنین تغییرى را مطرح كند، این همان بدعت است كه در آیات و روایات به صراحت عامل آن لعن شده است. نه تنها شخص بدعت گذار، بلكه كسى كه متوجه چنین بدعتى شود و آن را نفى نكرده و با آن مبارزه نكند، او هم مشمول لعن خداوند خواهد بود; «اولئك یلعنهم الله و یلعنهم اللاعنون»1. عالمى كه متوجه شود بدعتى در حال رواج است و با آن و عامل آن مبارزه نكند، مورد لعن خدا و ملائكه است. حال، كسى كه مى گوید الفاظ قرآن ثابت است، اما برداشتهاى ما از قرآن باید طبق مقتضیات زمان و مكان تغییر مى كند، این گفته با نسخ احكام قرآن و ایجاد بدعت در آن چه تفاوتى دارد؟ مگر قوم یهود با تورات چگونه رفتار كردند؟ خداوند تورات واقعى را بر موسى(علیه السلام) نازل كرد. اما یهودیان به بعضى از آیات آن عمل كرده و بعضى دیگر را رها كردند. آنها مطابق میل و خواسته خود از تورات استفاده كردند، اگر ما هم، چنین كنیم، با آنها چه تفاوتى خواهیم داشت؟ تنها اینكه بگوییم تغییر نمى كند، كافى نیست; بلكه باید مطابق قواعد، نه براساس تمایلات، به تمام آن عمل كنیم. «و المؤمنون كلٌ آمن بالله و ملائكته و كتبه و رسله لانفرق بین احد من رسله»2; ما به تمام كتب آسمانى ایمان داریم. اما آیا چنین ایمانى به این معنى است كه چون تورات را قبول داریم، یهودى هستیم؟ یهودى كسى است كه به تورات عمل كند; اما چون ما معتقدیم نباید به تورات عمل كرد، یهودى نیستیم. ما عقیده داریم قرآن، تورات را نسخ كرده است و عمل به تورات جایز نیست. حال، اگر كسى بگوید من قرآن را قبول دارم و معتقد هستم كه خداوند آن را بر پیامبر(صلى الله علیه وآله) نازل كرده است، اما امروز نباید به آن عمل كرد، آیا چنین كسى مسلمان است؟! مسلمان بودن به عمل كردن به احكام و قوانین دین است، نه اعتقاد به اعتبار آنها در زمان گذشته!
بنابراین، اگر منظور سؤال كننده این است كه ما احكام جدیدى را درست كرده و آنها را به نام اسلام بنامیم، این تنها حفظ نام اسلام است و با نام مشكلى حل نمى شود. این كار كفر، بدعت گذارى و شرك در تشریع است. اما اگر مقصود این است كه طبق قواعدى كه اسلام در مورد عناوین ثانویه، مثل عسر و حرج، و سایر موارد معین كرده است و مجتهد، موارد هر یك را براساس روش صحیح اجتهاد و رعایت مصالح و مفاسد شناسایى مى كند و در هر مورد حكم ثانوى صادر مى كند، این همان راهكارى است كه اسلام براى عناوین ثانویه پیش بینى كرده است و امرى نیست كه از خارج به اسلام اضافه شود. از این رو اسلام به توسعه كیفى هم نیاز ندارد.
در ادامه سؤال این مطلب اضافه شده است: «البته در این نسبیت، یك محور ثابت است و آن كلمات وحى است.» این تعبیر جواب نقدى است كه ممكن است به گفته سؤال كننده وارد شود كه آنچه شما مى گوئید به معنى نسبیت قرآن است. زیرا براساس این نظریه قرآن در زمانى معتبر و در زمان دیگرى از اعتبار ساقط است; براى گروهى قانونى و براى گروه دیگر غیرمعتبر است و این به معنى نسبى بودن قرآن است. شخص سؤال كننده براى جلوگیرى از این نقد گفته است كه ما در این نسبیت یك امر ثابت داریم و آن هم همان كلمات و الفاظ قرآن است كه همیشه ثابت و بدون تغییر است. اما ایشان توجه نكرده است كه مراد از نسبیت در دین، اعتبار یا عدم اعتبار احكام دین و قانونى بودن آنها است و این امر ارتباطى با ثابت بودن الفاظ قرآن ندارد. ثابت بودن لفظ، مشكلى را حل نمى كند. اگر احكام اسلام نسبت به زمانى یا گروهى معتبر و نسبت به زمان یا گروه دیگر غیرمعتبر باشد، این حالت به معناى نسبیت دین است; هر چند الفاظ آیات ثابت و بدون تغییر باقى بماند.
در ادامه سؤال نوشته شده است: «اما با وجود چنین ثباتى، باید فهم از اسلام كه قبل از تشكیل حكومت، فهمى فردى بود، پس از تشكیل حكومت به فهم اجتماعى تغییر كند.» این عبارت بازگشت به همان مطلب اول است. تغییر فهم از فردى به اجتماعى به چه معنى است؟ در قرآن گفته شده است كه باید دست دزد را قطع كرد; آیا این حكم فردى است یا اجتماعى؟ قبل از تشكیل حكومت به این حكم عمل نمى شد، اما پس از انقلاب و تشكیل حكومت اسلامى، آیا باید به این حكم عمل كنیم یا آن را فراموش كنیم؟ آیا این حكمى فردى است كه آن را به حكم اجتماعى تبدیل كنیم؟ بریدن دست دزد یك حكم كیفرى و از جمله احكام اجتماعى است. چگونه ما مى توانیم آن را به حكم اجتماعى تبدیل كنیم؟ اصلا فهم فردى و اجتماعى یعنى چه؟ این قبیل اشكالات ریشه در بحث هایى مانند تئورى قبض و بسط شریعت و متحول بودن فهم بشرى و نظائر آن دارد و هر یك از این مسایل در محل خود به صورت مفصل نقادى شده است ما هم طى جلسات گذشته در حد ظرفیت مجلس به آنها اشاره كردیم.
سؤال: آیا قرآن مورد تحریف واقع شده است؟
پاسخ: سؤال دیگرى كه مطرح شده مربوط به تحریف قرآن است. شخص سؤال كننده به بعضى از روایاتى كه در مورد تحریف قرآن نقل شده، اشاره كرده و ظاهراً درصدد اثبات تحریف قرآن بوده است. بحث تحریف قرآن از جمله مباحثى است كه در مورد قرآن مطرح است و پیرامون آن كتابهاى مفصلى نوشته شده و شبهه تحریف در آیات قرآن چه به زیاده و چه به نقصان به صورت كامل رد شده است. ارائه پاسخ كامل به این شبهه در فرصت كوتاه این جلسه نمى گنجد. از این رو من به اجمال پاسخى را عرض خواهم كرد. بخشى از روایات مورد اشاره كه ایهام تحریف دارند، مربوط به تفسیر قرآن هستند; مواردى مانند تعیین بعضى از مصادیق یا تبیین معنى و مفهوم آنها. بعضى دیگر از این روایات جعلى هستند. مثل روایتى كه در آن گفته شده پیامبر(صلى الله علیه وآله) با دخالت شیطان، این عبارت را در سوره نجم اضافه كرد: «تلك الغرانیق العلى و شفاعتهن ترتجى». نظائر این روایت در كتب اهل سنت فراوان است كه تمام آنها جعلیاتى است كه دشمنان اسلام از همان صدر اسلام براى سست كردن پایه اعتقادات مردم، آنها را ساخته اند. به اعتقاد ما قرآن، تنها كتاب آسمانى است كه به هیچ صورت دستخوش تحریف واقع نشده است. بحث مفصل پیرامون این موضوع در تفسیر المیزان و كتب دیگر تفسیر و علوم قرآنى مطرح شده است و كسانى كه علاقه دارند، مى توانند به آنها مراجعه كنند. به اجمال در این مورد مى توان گفت باید اعتبار سند و دلالت این قبیل روایات را بررسى كرد و هم چنین هماهنگى آنها را با اصول قطعیه سنجید. هم چنین باید به این مطلب توجه كرد كه عدم تحریف قرآن یكى از اصول قطعى اسلام است كه هیچ خدشه اى در آن نمى توان كرد. چون براساس اعتقاد ما خداوند صحت قرآن را در تمام مراحل تضمین كرده و فرموده است: «انا نحن نزلنا الذكر و انا له لحافظون»3. البته در مورد این آیه نیز گفته شده كه این آیه مربوط به كلیات است. خیر، این چنین نیست. این آیه اطلاق دارد و ما نمى توانیم از پیش خودمان چیزى را به آن اضافه كنیم. در مورد دلالت این آیه هم در بخش قرآن شناسى و راهنماشناسى از مجموعه معارف قرآن به صورت مفصل بحث كرده ایم.
1. بقره، 159.
2. بقره، 285.
3. حجر، 9.