نقد استدلال مذكور
در قرآن كریم از قول طرفداران مسیحیت و یهودیت نقل شده است كه تنها راه سعادت این است كه انسان یهودى باشد یا تنها راه سعادت این است كه انسان نصرانى باشد و چنین القاء مى كردند كه هر كس یهودى شد، او اهل نجات است یا هر كس نصرانى شد، او اهل نجات است; حتى اگر در عمل هم مقید نباشد و مرتكب انواع گناهان شود. عملكرد شخص چندان اهمیتى ندارد; بلكه مهم این است كه عنوان یهودى بر شخص اطلاق شود یا اینكه او را نصرانى به حساب آورند. اما اگر كسى گفت من مسلمان و مؤمن هستم و ایمان به پیغمبر اسلام(صلى الله علیه وآله)دارم، چنین كسى اهل نجات نیست. «قالوا كونوا هوداً او نصارى تهتدوا»1، گفتند: یا باید یهودى باشید یا نصرانى تا هدایت شده و نجات پیدا كنید. این گرایش یا به تعبیر دیگر شگرد تبلیغاتى، در بین طرفداران ادیان مختلف وجود داشته كه مى گفتند اگر عنوان فلان دین و مذهب را بر خود بگذارید، مشكلى نخواهید داشت. هنوز هم در بعضى از فرقه هاى منحرف چنین اعتقادى وجود دارد كه با پذیرفته شدن در آن فرقه، انسان مجاز به هر كارى خواهد بود. بعضى از فرقه هاى منسوب به شیعه هم مى گویند تنها كافى است كه شخص ـ به قول خودشان ـ به آن مشرّف شود، بعد از آن هر گناهى را كه مرتكب شود، مهم نیست. مهم این است كه شخص در این فرقه پذیرفته شود.
سایر ادیان هم چنین تبلیغاتى مى كردند. قرآن در جایى دیگر از قول یهود نقل مى كند كه مى گفتند: تمام كسانى كه از بنى اسرائیل و پیرو حضرت موسى باشند، فرزندان خدا هستند2 و در جاى دیگر نقل مى كند كه آنها به جهنم نمى روند3 و اگر هم به جهنم بروند، چند روزى بیشتر عذاب نمى شوند و نجات پیدا مى كنند. این عقائد در قرآن از قول اهل كتاب نقل شده است. این طرز فكر كه انسان اگر انتساب به دین یا مذهب خاصى داشت، اهل نجات خواهد بود و اگر گناه هم بكند، اهمیتى ندارد و موجب عذاب او نخواهد شد، مگر چند روزى، این تفكر خطرناكى است كه قبل از اسلام وجود داشت، در عصر ظهور اسلام نیز رواج داشت و متأسفانه بعد از رحلت پیغمبر(صلى الله علیه وآله) هم كمابیش در بین بعضى از مسلمانان رواج پیدا كرد و یكى از مشكلات اهل بیت(علیهم السلام) نیز همین مسأله بود. رگه اى از این طرز فكر بین شیعیانِ خوب و مخلص هم پیدا شده است. نام كسانى كه به طور رسمى این طرز فكر را ترویج مى كردند، طائفه مرجئه است. شاید این حدیث را شنیده باشید كه امام صادق(علیه السلام) به اصحاب خود سفارش مى كردند كه زود نوجوانهایتان را دریابید، قبل از این كه مرجئه ذهن آن ها را مشوب كنند; «بادروا اولادكم بالحدیث قبل ان یسبقكم الیهم المرجئة»4. این امر نشانه این است كه در زمان امام صادق(علیه السلام) این طایفه تا چه حد فعال بوده و تبلیغاتشان منشأ اثر بود كه امام صادق(علیه السلام) به شیعیان سفارش مى كنند كه به نوجوانان و جوانانتان عقاید صحیح شیعه را بیاموزید و آنها را تربیت كنید كه تحت تأثیر مرجئه واقع نشوند. چون این تفكر جاذبه دارد. آنها به جوان یا نوجوان مى گویند تو وقتى مسلمان هستى و گفتى پیغمبر اسلام(صلى الله علیه وآله) و روز قیامت را قبول دارم، مشكلى نخواهى داشت. رگه اى هم كه گفتم گاهى در شیعه ها پیدا شده است داراى این عقیده است كه تنها اگر امام حسین(علیه السلام) را دوست داشته باشم و شب عاشورا قطره اشكى بریزم، نیاز به كار دیگرى نخواهم داشت و همه امور برایم حل مى شود. این، همان طرز فكر مرجئه است كه تنها با شیعه على(علیه السلام) بودن تمام كارها درست خواهد شد.
این تفكر انحرافى قبل از اسلام، بین ادیان مختلف، به خصوص بین یهود و نصارى وجود داشت. بعد از اسلام هم در طایفه مرجئه رواج پیدا كرد. تا حدودى نیز در بعضى از شیعه هاى ناآگاه رسوخ كرد. مناسب است در اینجا روایتى هم از امام باقر(علیه السلام) بخوانم و بعد به اصل مسأله برگردم. در كتاب اصول كافى كه معتبرترین كتاب حدیث شیعه است روایتى از امام باقر(علیه السلام) نقل شده است كه آن حضرت مى فرماید: «لا تذهبن بك المذاهب حسب الرجل أن یقول أحبّ علیّا و أتولَّاه ثمّ لا یكون مع ذلك فعّالا فلو قال إنی أحبّ رسول اللَّه فرسول اللَّه (ص) خیرٌ من علیّ (ع) ثم لا یتّبع سیرته و لا یعمل بسنته ما نفعه حبّه إیاه شیئاً فاتّقوا اللَّه و اعملوا لما عند اللَّه لیس بین اللَّه و بین أحد قرابةٌ أحبّ العباد إلى اللَّه عزّ و جلّ و أكرمهم علیه أتقاهم و أعملهم بطاعته»5 تنها این كه كسى بگوید من على(علیه السلام) را دوست دارم، مشكلى را حل نمى كند. چون پیغمبر(صلى الله علیه وآله) از حضرت على(علیه السلام) افضل بود و اگر بنا باشد با اظهار علاقه به حضرت على(علیه السلام) و دوست داشتن آن حضرت، مشكلى حل شود، باید دوست داشتن پیغمبر(صلى الله علیه وآله) اولى باشد. چون پیغمبر(صلى الله علیه وآله) افضل از حضرت على (علیه السلام)بود، بنابراین، تنها دوست داشتن حضرت على(علیه السلام) مشكلى را حل نمى كند وگرنه دوست داشتن پیغمبر(صلى الله علیه وآله) هم مؤثر بود. «لیس بین اللَّه و بین أحد قرابةٌ ... من كان للّه مطیعاً فهو لنا ولّىٌ و من كان للّه عاصیاً فهو لنا عدوّ». امام(علیه السلام) مى فرماید فریب این حرف ها را نخورید، این كه گفته مى شود على(علیه السلام) را دوست بدارید، براى این است كه پیرو على(علیه السلام) باشید، راه على(علیه السلام) را پیموده دستورهاى او را عمل كنید. وگرنه چنین تصورى كه تنها دوست داشتن حضرت على(علیه السلام) مشكل ما را حل مى كند و همه گناهان با محبت على(علیه السلام)بخشیده مى شود، اشتباه است. امام باقر(علیه السلام) مى فرماید: خدا با كسى خویشاوندى ندارد; «لیس بین اللَّه و بین أحد قرابةٌ» خدا با كسى قرابتى ندارد. چنین نیست كه خدا با على(علیه السلام)قرابت خاصى داشته باشد كه با پیغمبر(صلى الله علیه وآله) یا با دیگران ندارد. «من كان للّه مطیعاً فهو لنا ولیّ». هر كس خدا را اطاعت مى كند، او راست مى گوید كه ولایت ما را دارد. اما كسانى كه ادعاى ولایت مى كنند ولى دائماً اهل معصیت هستند، دروغ مى گویند، ما چنین كسانى را ولىّ خود نمى دانیم بلكه او را دشمن خودمان مى شماریم «و من كان للّه عاصیاً فهو لنا عدوّ».
این تفكر انحرافى كه انتساب به فرقه اى خاص، موجب نجات مى شود، تفكرى است كه اسلام به سختى با آن مبارزه مى كند و این آیه در مقام طرد چنین تفكرى است. این آیه مى گوید تنها ادعاى یهودى، نصرانى، مجوسى یا صابئى و حتى مسلمان بودن مشكلى را حل نمى كند. مهم این است كه انسان، ایمان واقعى به خدا و قیامت داشته باشد. اگر ایمان واقعى به خدا و قیامت داشته باشیم و كارهاى شایسته انجام دهیم نجات پیدا مى كنیم. ملاك اصلى این است. اگر كسى ایمان واقعى به خدا داشته باشد، چگونه ممكن است زمانى كه خدا پیغمبرى را فرستاد، رسالت او را قبول نكند؟ آیا ممكن است واقعاً بگوید من ایمان به خدا دارم و هر چه خدا بگوید اطاعت مى كنم، اما هنگامى كه خدا پیغمبر اسلام(صلى الله علیه وآله) را فرستاد، بگوید: من ایمان به خدا دارم، اما پیغمبر او را قبول نمى كنم؟ اگر شما با كسى دوست هستید و دوست شما توسط پیام آورِ مورد اعتماد خود، پیغامى را براى شما بفرستد، آیا شما به او مى گویید دوستى ما محفوظ، اما این پیام او را قبول ندارم؟ با وجود اینكه مى دانید پیام از جانب اوست. اگر كسى ایمان به خدا دارد، باید همه پیغمبرها را نیز قبول كند; چون همه از جانب او آمده اند. از این رو قرآن مى فرماید: «آمن الرسول بما اُنزل الیه من ربه و المؤمنون كلٌ آمن بالله و ملائكته و كتبه و رسله لانفرّق بین احد من رسله»6. مؤمن واقعى، كسى است كه به همه پیغمبران ایمان دارد و از آن جهتى كه پیغمبر است تفاوتى بین یك پیغمبر و پیغمبر دیگر نمى گذارد. از این رو ما نه تنها، بى احترامى به پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله)، بلكه بى احترامى به هر پیغمبرى را موجب ارتداد مى دانیم. «لا نفرّق بین احد منهم». ما بین هیچ یك از انبیاء تفاوتى نمى گذاریم. همه آنها پیغمبر خدا و مورد احترام هستند. اگر همه آنها مورد احترام باشند، باید كلام آنها را پذیرفت. حضرت موسى(علیه السلام) فرمود بعد از من عیسى بن مریم(علیه السلام) مى آید و حتى آن حضرت وعده آمدن پیغمبر اسلام(صلى الله علیه وآله) را هم داد. حال اگر ما حضرت موسى(علیه السلام) را قبول داریم، باید پیغمبرى را هم كه او وعده آمدنش را داده بپذیریم. این، حرف حضرت موسى(علیه السلام) است. حضرت عیسى(علیه السلام) هم زمانى كه مبعوث شد، فرمود: «و مبشراً برسول یأتى من بعدى اسمه احمد»7. آن حضرت هم بشارت داد كه بعد از من پیغمبر اسلام(صلى الله علیه وآله)خواهد آمد، باید از او اطاعت كنید و باید به او ایمان بیاورید. حال، اگر كسى واقعاً به حضرت عیسى(علیه السلام) ایمان دارد آیا مى تواند به این دستور او عمل نكند؟ اگر او را قبول داریم، باید تمام سخنان او را بپذیریم. بنابراین، ایمان به هر پیغمبرى مستلزم ایمان به همه انبیا است. چون همه آنها از جانب خدا هستند. مسأله دیگر، این است كه امروز من دستور كدام یك از پیامبران را عمل كنم؟ این، مطلب دیگرى است. ممكن است یك پیغمبر در دو زمان دو دستور مختلف داشته باشد، شما به كدام یك عمل مى كنید؟ آیا به دستور اوّل عمل مى كنید یا دستور دوّم؟ همچنان كه مى دانید پیغمبر اكرم(صلى الله علیه وآله) و سایر مسلمانان ابتدا نماز را به سوى بیت المقدس و مسجدالاقصى مى خواندند; همان قبله اى كه یهودى ها به سمت آن نماز مى خوانند، تا زمانى كه جبرئیل در مسجد ذوقبلتین نازل شد و شانه پیامبر(صلى الله علیه وآله) را گرفت و آن حضرت را به جانب كعبه چرخاند، پس از آن آیه اى نازل شد و در آن به پیامبر(صلى الله علیه وآله) امر شد كه به سمت كعبه نماز بخواند. حال، اگر پیغمبر اسلام(صلى الله علیه وآله) را قبول داریم آیا مى توانیم بگوییم ما به سمت قبله اول نماز مى خوانیم؟ آیا این نماز درست است؟ آیا مى توانیم بگوئیم آن هم، دستور خدا بوده است و ما به همان عمل مى كنیم؟ درست است كه امر اوّل هم دستور خدا بوده، اما براى آن زمان معتبر بوده است. ما قبول داریم كه این هم دستور خدا و اطاعت آن هم واجب بود، اما هنگامى كه ناسخ آن نازل شد، باید دستور بعدى را عمل كرد. در یك دین و یك شریعت كه توسط یك پیغمبر، ابلاغ شده وضع به این صورت است. حال اگر یك پیامبر دستورى داد و بعد از او پیغمبر دیگرى آمد و دستور پیامبر قبلى را تغییر داد، این مانند ناسخى است كه در یك دین مى آید. در این صورت دیگر نمى توان به دستور پیغمبر قبلى عمل كرد. البته این به معنى قبول نداشتن پیغمبر قبلى نیست. بلكه آن پیغمبر محترم است، دین او هم درست بوده، كتابى هم كه خدا بر او نازل كرده بود، درست بوده و براى ما محترم است. توراتى كه امروز در دسترس است، تحریف شده است، اما اگر تورات واقعى در دسترس بود، براى ما محترم بود; اهانت به آن تورات هم موجب ارتداد بود. اما معناى این كلام این نیست كه امروز هم باید به دستورهاى تورات عمل كنیم، چون آن دستورها به وسیله پیغمبر بعدى نسخ شده است. اگر در خود اسلام حكمى نسخ شود ما باید به دستور بعدى عمل كنیم; حال، آیا معنى دارد كه بعد از این كه پیغمبرى احكام پیغمبر قبلى را نسخ كرد، ما بگوییم بر شریعت همان پیغمبر قبلى باقى مى مانیم؟ معناى این كار، انكار انبیاء بعدى و فرق گذاشتن بین یك پیغمبر و پیغمبر دیگر است. اگر ما پیغمبرى را به خاطر این كه از جانب خداست، قبول داریم، هیچ پیغمبرى با پیغمبر دیگر تفاوتى ندارد; همه آنها از طرف خدا هستند. اما اگر كسى گفت این پیغمبر را چون از فامیل یا از نژاد خود ماست، قبول دارم، معناى این سخن این است كه او ایمان واقعى ندارد. در قرآن اشاره شده است كه بعضى از مردم مى گفتند اگر پیغمبر از قوم دیگرى باشد، ما به او ایمان نمى آوریم. این كلام به این معناست كه ایمان آنها واقعى نیست. اگر انسان به این دلیل كه خدا مطلبى را فرموده است، آن را قبول كند، تفاوتى نمى كند كه پیام آورِ آن عرب یا عجم باشد، فارس باشد یا ترك، پیام خداست و از آن جهت كه خدا گفته است، باید آن را قبول كرد. تفاوتى نمى كند كه پیغمبر از بنى اسرائیل باشد یا از عرب و یا از هر قوم دیگرى، هنگامى كه انسان فهمید او از طرف خداست، باید به او احترام بگذارد و دستور او را بپذیرد. ولى پذیرفتن پیامبرىِ او و احترام كردن او به این معنا نیست كه امروز نیز طبق دستور او عمل كنیم. كسانى كه آن زمان بوده و به آن دستورها عمل كردند، اهل نجاتند. افرادى كه در زمان ایشان به دستورهاى حضرت موسى(علیه السلام) عمل كرده بودند، اهل نجات هستند; البته پیش از اینكه پیغمبرى بعد از او مبعوث شده و آن احكام را نسخ كرده باشد. علامت مؤمنین واقعى این است كه هنگامى كه متوجه شدند پیامبر جدیدى آمده است، احكامى را كه او آورده با دل و جان بپذیرند. در قرآن در مورد چنین كسانى به گروهى از اهل كتاب اشاره مى شود كه به عبادت خدا مى پردازند و زمانى كه آیات قرآن را مى شنوند، از شوق این كه حق را شناخته اند اشك از چشمانشان جارى مى شود. در بین مسیحیان چنین افرادى بودند. «و اذا سمعوا ما انزل الیك ترى اعینهم تفیض من الدمع مما عرفوا من الحق»8 اسلام از چنین مسیحیانى تعریف و تمجید زیادى كرده و مى گوید: آنها هنگامى كه مى شنوند آیاتى بر تو نازل شده است از شوق اینكه حق را شناخته اند، مى گریند.
این كه كسانى از اهل كتاب است یا از بنى اسرائیل هستند، مشكلى را ایجاد نمى كند. اسم نه مشكلى را حل مى كند و نه مشكلى را ایجاد مى كند. آنچه اهمیت دارد این است كه آیا این افراد ایمان واقعى به خدا و قیامت دارند یا نه. اگر آنها ایمان واقعى به خدا دارند، هر پیغمبرى هر چه گفت، باید آن را قبول كنند. اما این كه آنها چگونه باید عمل كنند؟ طبعاً باید به دستور پیامبر آخر عمل كنند. چون این پیامبر ناسخ پیغمبران قبلى است. موارد مشترك بین آنها كه تفاوتى ندارد. اما مسایل مورد اختلاف، مانند جایى است كه در یك دین و یك شریعت دستور جدیدى نازل شود كه با دستور قبلى تفاوت دارد و ناسخ دستور قبلى باشد كه طبعاً باید به دستور دوم عمل كرد، عمل كردن به دستور قبلى صحیح نیست. در هر اداره اى زمانى كه بخشنامه جدیدى صادر مى شود، اگر كسى بگوید من بخشنامه قبلى را قبول دارم و به آن عمل مى كنم، آیا این سخن از او پذیرفته مى شود؟ اگر چنین باشد، دستور دوم براى چه صادر شده است؟
بنابراین، كسى ایمان واقعى به همه انبیاء سابق دارد كه بعد از این كه متوجه شد پیغمبر اسلام(صلى الله علیه وآله) از طرف خداست، اسلام را قبول كند، در واقع چنین كسى یهودى حقیقى است. نصرانى حقیقى كسى است كه همه دستورها حضرت عیسى(علیه السلام) را قبول كند; از جمله این دستور كه باید به پیغمبر اسلام(صلى الله علیه وآله) ایمان بیاورد «و مبشراً برسول یأتى من بعدى اسمه احمد»9. بنابراین، این، ما مسلمانان هستیم ـ البته اگر مسلمان واقعى باشیم ـ كه تابع واقعى حضرت موسى(علیه السلام)، تابع واقعى حضرت عیسى(علیه السلام) و تابع واقعى همه پیغمبران و از جمله پیغمبر اسلام(صلى الله علیه وآله) هستیم. دیگران تابع واقعى پیامبر خود نیستند; بلكه نیمى از دستورها او را قبول كرده و مى گویند: «نؤمن ببعض و نكفر ببعض»10 بعضى از دستورها او را قبول داریم و بعضى از آنها را قبول نداریم; «اولئك هم الكافرون حقاً». چرا بین پیامبران فرق مى گذارید؟ اگر ملاك، فرستاده شدن از جانب خداست، باید همه آنها را قبول كنیم. بنابراین، كسانى كه بین پیامبران تفاوت قائل مى شوند، آنها در واقع ایمان ندارند و كافرند. ملاك ایمان، اطاعت امر خداست، خدا هر چه را گفت باید قبول كنیم.
بنابراین، آیه اى كه طرفداران كثرت گرایى دینى به آن تمسك كرده اند، از جمله آیات متشابهى است كه از آن سوء استفاده مى شود. اما زمانى كه آن را به سایر محكمات و قطعیاتى كه در خود قرآن وجود دارد، ارجاع دهیم، روشن مى شود كه معنى آیه، آنچه تصور مى كردند، نیست.
1. بقره، 135.
2. مائده، 18.
3. بقره، 80.
4. كافى، ج 1، ص 47.
5. كافى، ج 2، ص 74.
6. بقره، 285.
7. صف، 6.
8. مائده، 83.
9. صف، 6.
10. نساء، 150.