تحلیل این رخداد از منظر معارف اسلامى
بنا بر این، از دیدگاه اسلام، تحلیل جامعه شناسان خطا است، همچنان كه نتیجه حاصل از آن نیز نادرست است.
اما جواب اسلام به سؤال مذكور این است كه انسانها تمایلات مختلفى دارند كه در اثر شرایط مختلف اجتماعى كه بسیارى از آنها هم اختیارى است، در افراد تقویت مى شود و گاهى به حدّى شدت مى یابد كه همه خواسته ها و ارزشهاى انسانى را تحت الشعاع خود قرار مى دهد. من و شما الحمد للّه ـ به چنین تمایلات شدیدى مبتلا نشده ایم. اما ممكن است به افرادى برخورد كرده باشیم كه براى آنها شهرت و مطرح شدن در جامعه اهمیت داشته باشد و براى رسیدن به شهرت آمادگى فداكردن و گذشتن از همه چیز حتى دین را دارند. حب ریاست، جنونى است كه گاهى انسان به آن مبتلا مى شود و بلایى بر سر انسان مى آورد كه حاضر است تمام ثروت، زن و فرزند و همه ارزشهاى مقدس را فدا كند، تا چند صباحى به ریاست برسد. چنین علاقه هایى، به صورت ناگهانى پیدا نمى شود. بلكه ابتدا جوانه كوچكى در دل مى زند، سپس به تدریج در شرایط مختلف آبیارى مى شود و اگر فضاى مناسبى پیدا كند، رشد مى كند و به تدریج به جایى مى رسد كه انسان حاضر است همه چیز را فداى این خواسته كند. ممكن است خود انسان در مراحل اولیه و متوسط رشد این علاقه متوجه نباشد كه در گوشه هاى قلبش چه مارهایى خفته اند. شاید كسى كه به این بلا گرفتار شده است، تصور كند كه خوشحال شدن از احترام دیگران امرى طبیعى است و خطرى هم ایجاد نمى كند. اما اگر حس ریاست طلبى، احترام طلبى و حب جاه رشد كند، با مطرح شدن آن در حوزه دین بلاهاى بزرگى مى آفریند. «آخر ما یخرج من قلوب الصدیقین حب الجاه»، آخرین علاقه اى كه از قلب صدیقین كه همنشین انبیا هستند، خارج مى شود، حب مقام است. ما حب مقام را ساده مى انگاریم، چون چنین مسأله اى براى ما مطرح نیست. اما به عنوان مثال، براى كسى كه قرار است در جامعه مقام مهمى را احراز كند و كاندیداى پستى است براى او اهمیت زیادى دارد، مسأله ریاست، خیلى مهم است. اگر كسى عشق به مقام داشته باشد، براى او حق و باطل مطرح نیست. هر جا پست و مقامى به او بدهند به آنجا مى رود. گاهى انسان عشق خدمت به خلق را دارد و مقام را براى خدمت به مردم مى خواهد. حتماً به خاطر دارید كه شهید مظلوم دكتر بهشتى چه فرمود. گفت: ما عاشق مقام نیستیم، ما عاشق خدمتیم و اگر مقامى را پذیرفته ایم، به این دلیل است كه ابزارى براى خدمت به خلق خدا و انجام تكلیفى كه بر عهده ماست، در اختیار داشته باشیم. اما همه مردم این گونه نیستند. ممكن است انسان به گونه اى شود كه بُت او مقام باشد; در این صورت براى حفظ آن حاضر است همه چیز را از دست بدهد. عمر بن سعد نمونه چنین افرادى است. حتماً همه شنیده اید كه عمر سعد از شب تا به صبح راه مى رفت و با خود در مورد پذیرفتن فرماندهى لشگر كربلا و مسؤولیت كشتن امام حسین(علیه السلام) سخن مى گفت و در این مورد تردید داشت. سرانجام نتوانست از مُلك رى چشم پوشى كند و این كار را پذیرفت. در همین ایام عاشورا، پیش از ورود شمر به كربلا و قطعى شدن مسأله جنگ، گفتگویى بین حضرت سیدالشهدا(علیه السلام) و عمربن سعد انجام گرفت كه حضرت طى آن عمر سعد را نصیحت كرده و فرمودند: تو مرا مى شناسى و مى دانى من چه كسى هستم، پیغمبر(صلى الله علیه وآله وسلم)درباره من چه فرمود، كشتن من چه گناه بزرگى است و به واسطه آن چه بلایى بر سر تو و خانواده ات نازل خواهد شد. دست از این كار بردار! گفت: آقا خانه ام را خراب مى كنند. امام(علیه السلام) فرمود: من خانه ات را برایت مى سازم. عمر گفت: من املاكى دارم كه آنها را از من مى گیرند. آن حضرت فرمود: من از املاك شخصى خودم در مدینه به تو مى دهم. اما تمام این مسائل بهانه بود. آنچه امام حسین(علیه السلام) نمى توانست به او بدهد، مُلك رى بود. عمر سعد عاشق سلطنت رى بود و سرانجام به فرمایش یكى از یاران امام(علیه السلام) كه با عمر صحبت كرده بود، ملك رى را به قیمت خون حضرت سیدالشهدا(علیه السلام)خرید و حاضر نشد از آن دست بردارد. ممكن است كار انسان به اینجا نیز برسد. مشكل تمام انسانهایى كه به خطرهاى سخت مبتلا مى شوند و در دره هاى شیطانى سقوط مى كنند، چنین تعلقات و وابستگى هایى است كه با ارزش هاى دینى و خداپرستى سازگار نیست. تعلقات مادى تا جایى قابل اغماض است كه با دین در تضّاد نباشد. البته اولیاء خدا اصلا به این تعلقات اعتنایى نمى كنند.