از صلح حسنى تا قیام حسینى
در آن زمان وظیفه سیدالشهدا چه بود؟ آیا باید لشكرى فراهم كند و با بنى امیه بجنگد؟ چه كسى آن حضرت را همراهى مى كرد؟ مگر با برادر بزرگوارش چه كردند؟ بعضى از فرماندهان لشكر امام حسن(علیه السلام) كه به سپاه معاویه پیوستند، از پسر عموها و نزدیكان آن حضرت بودند و با این حال هدایاى معاویه را قبول كردند. با این وجود چه كسى آمادگى همراهى با امام حسین(علیه السلام) در جنگ با معاویه و یزید را داشت؟! پس نه موعظه و نصیحت فایده اى داشت نه لشكركشى و جنگ و توسل به سلاح، آنگونه كه حضرت على(علیه السلام) در مقابل معاویه رفتار كرد. در آن زمان كسى مانند یاران على(علیه السلام) باقى نمانده بود. یاران حضرت امیر(علیه السلام) هم اواخر امر خسته شده بودند و حاضر به شركت در جنگ نمى شدند. بعضى از خطبه هاى نهج البلاغه در مذمت كسانى است كه براى شركت در جنگ سستى مى كردند. تعبیرات عجیبى مانند «یا اشباه الرجال و لا رجال»، اى مردنماها! مادرتان به عزایتان بنشیند. چقدر فریاد بزنم كه باید براى نبرد مهیا شوید، اما شما هیچ حركتى از خود نشان ندهید؟! آیا چنین كسانى آمادگى جنگ با معاویه و یزید را در ركاب امام حسین(علیه السلام) داشتند؟
آیا در چنین شرایطى راه دیگرى براى حفظ اسلام وجود داشت؟ تنها یك راه براى امام حسین(علیه السلام) باقى مانده بود. هنوز در میان مردم كسانى بودند كه حسین(علیه السلام) را بر دوش پیغمبر(صلى الله علیه وآله وسلم) دیده اند. هنوز كسانى بودند كه دیده بودند پیغمبر تا چه اندازه به این نوه اش اظهار محبت مى كرد، لب و دندانش را مى بوسید، به مردم سفارش او را مى كرد و مى فرمود: «هر كس حسین را اذیت كند مرا اذیت كرده است و هر كس مرا اذیت كند خدا را اذیت كرده است.» به هر حال مردم هنوز در اعماق وجود خود علاقه اى به خاندان پیغمبر(صلى الله علیه وآله وسلم) داشتند و گرچه از ایشان اطاعت نمى كردند، امابه واسطه فطرت خود هنوز به اهل بیت(علیهم السلام) محبت داشتند. كسانى كه به این خانواده احترام مى گذاشتند كم نبودند. در مرثیه ها شنیده اید كه حتى در كاخ یزید، همسران و كنیزان او هنگامى كه متوجه شدند اسراى كربلا از خاندان پیغمبر(علیه السلام)هستند، فریاد اعتراضشان بلند شد. به تعبیر دیگر آنچه براى سیدالشهدا(علیه السلام) باقى مانده بود، آبرو بود. و گر نه، دیگر نه بیان و درس و موعظه اثرى مى كرد و نه امكان فعالیت نظامى و جنگ وجود داشت.
از زمان شهادت امام حسن(علیه السلام) تا زمان مرگ معاویه و بیعت گرفتن براى یزید حدود ده سال به طول انجامید. طى این مدت امام حسین(علیه السلام) سعى كرد افرادى را تربیت كند كه بتواند به كمك آنها حركت موج آفرینى را در جامعه ایجاد كند. امام حسین(علیه السلام) ده سال فعالیت مخفى و زیرزمینى انجام داد و تلاش هاى فراوانى كرد. آن حضرت به مسلمانان بلاد مختلف پیغام مى داد. به خصوص در ایام حج مسلمانان مخصوصاً كسانى كه تحصیل كرده و متشخص بودند را، جمع میكرد و به موعظه و نصیحت آنها مى پرداخت. از حضرت سیدالشهدا(علیه السلام) چندین خطبه در منى نقل شده است كه خطبه هاى عجیبى است. این خطبه ها حكایت از این دارند كه طى این ده سال امام حسین(علیه السلام) چه مقدار براى تربیت نیرو و كادرسازى فعالیت كرد. آن حضرت مخفیانه و به دور از چشم دولت فعالیت هایى كرد تا براى عده اى در گوشه و كنار كشورهاى اسلامى تبیین كند كه اسلام در معرض خطر است. حضرت سیدالشهدا این كارها را انجام داد تا پس از قیام او، عده اى در اطراف بلاد اسلامى با شنیدن ظلمى كه به اهل بیت شده، آرام ننشینند. آن حضرت شرایط فرهنگى مناسبى را در جامعه ایجاد كرد كه بتواند از شهادتش بهره لازم را ببرد. اگر آن بزرگوار فقط به كربلا مى آمد و در آنجا كشته مى شد، نتیجه كامل حاصل نمى شد. اتفاقاً امویان هم قصد داشتند همین كار را انجام دهند. زمانى كه حضرت سیدالشهدا(علیه السلام) در مكه بود، آنها نقشه اى براى آن حضرت طراحى كردند. علت این كه حضرت فقط عمره را به جا آورد و براى اعمال حج در مكه باقى نماند، همین بود كه بنى امیه قصد داشتند در حال حج ایشان را به شهادت برسانند.
اگر این توطئه اجرا مى شد، از سویى حرمت خانه خدا و حرم امن الهى شكسته مى شد و این خود، موجب سنت شكنى بود و از آن پس این بدعت رواج مى یافت كه مردم در خانه خدا هم امنیت نداشته باشند; از سوى دیگر خون حضرت سیدالشهدا(علیه السلام)هم پایمال مى شد. لذا، آن حضرت با تدبیرى این حركت را با بهره بردارى از شرایطى كه پیش آمده بود، به گونه اى تنظیم كرد كه بتواند از قیام و شهادت خود بهره كامل را ببرد. از جمله شرایطى كه براى بهره بردارى حضرت سیدالشهدا(علیه السلام) فراهم شد این بود كه مردم كوفه كه پایتخت حكومت حضرت على(علیه السلام) بود و سالها پاى منبر آن بزرگوار نشسته بودند، هنگامى كه متوجّه شدند قرار است یزید بر مسند خلافت حضرت على(علیه السلام) تكیه زند، با خود گفتند، براى پیشگیرى از این كار راهى وجود ندارد جز این كه امام حسین(علیه السلام)را وادار به پذیرش حكومت كنیم.
بر همین اساس اهل كوفه دوازده هزار نامه براى امام حسین(علیه السلام) نوشتند. ممكن است این سؤال مطرح شود كه چرا اهل بصره، اهل مدینه و یا دیگران این كار را انجام ندادند؟ مگر گفته نمى شود كوفیان بىوفا بودند؟ با این وجود چه انگیزه اى موجب شد كه كوفیان امام حسین(علیه السلام)را به حكومت دعوت كنند؟ اساساً مسأله امامت حضرت سیدالشهدا(علیه السلام)ابتدا توسط مردم كوفه مطرح شد. دلیل این امر این بود كه آنها شاگردان حضرت على(علیه السلام)بودند، سالها پاى منبر حضرت على(علیه السلام) نشسته بودند، تربیت شده دست حضرت على(علیه السلام) بودند و بسیارى از ایشان هم شیعیان خوبى بودند. مردم كوفه نامه هایى به امام(علیه السلام) نوشتند تا حجت را بر آن حضرت تمام كنند و گفتند براى حفظ ارزش هاى اسلامى راهى باقى نمانده است جز این كه حضرت سیدالشهدا(علیه السلام) امامت را قبول كند. ما هم آمادگى آن را داریم كه هر چه داریم در اختیار امام(علیه السلام) قرار دهیم. حضرت با وجود اینكه ایشان را به خوبى مى شناخت و مى دانست كه آنها به عهد خود وفا نخواهند كرد، اما این موقعیت را مغتنم شمرد تا از آن براى طرحى كه در نظر داشت، بهره بردارى كند و آن طرح مبارزه شهادت طلبانه علیه دستگاه فساد، ظلم و كفر بود. لذا ابتدا مسلم را به كوفه فرستاد و آن ماجرایى اتفاق افتاد كه بارها آن را شنیده اید. گر چه باید این داستانها هر روز تكرار شود و ما از آنها براى زندگى امروز خود درس بگیریم و فقط به اظهار تأثر اكتفا نكنیم.
بنابراین، علت این كه امام حسین(علیه السلام) این رفتار خاص را در پیش گرفت، این بود كه راه هاى دیگر مسدود بود و آن حضرت تنها از این راه كه آبرو و خون خود و عزیزانش را فدا كند و اسارت خواهران و فرزندانش را به جان بخرد، مى توانست اسلام را زنده نگه دارد. اگر آن بزرگوار این كار را انجام نمى داد، جریانى كه از دوران حكومت عثمان در زمان معاویه شروع شده بود ادامه مى یافت احكام اسلام به كلى فراموش مى شد. به خصوص در شام كه تنها نامى از نماز باقى مانده بود، آن هم چه نمازى! حتماً شنیده اید بعضى از خلفاى بنى امیه روز چهارشنبه نماز جمعه خواندند. یكى دیگر از ایشان در حال مستى نماز صبح را چهار ركعت خواند. پس از اینكه به او گفتند ما تا به حال نماز صبح را دو ركعت مى خواندیم، چگونه شما چهار ركعت خواندى؟ گفت: امروز سرخوش بودم، اگر مى خواهید بیشتر هم بخوانم!
اینها به اصطلاح، خلیفه پیغمبر اسلام(صلى الله علیه وآله وسلم) بودند! اما اینكه چه بر سر اموال مسلمین مى آمد؟ گویا هیچ تكلیفى نسبت به بیت المال و ضعفا و فقرا براى ایشان وجود نداشت. اموال بیت المال بازیچه دست دستگاه خلافت بود و به هر كس اراده آنها تعلق مى گرفت، به او هدیه و جایزه مى دادند تا او ایشان را مدح كند یا از آنها حمایت كند. بیت المال وسیله اى براى حفظ ریاست و حكومت آنها بود و آن را تنها در این راه هزینه مى كردند، گویا آنها وظیفه اى شرعى در مورد بیت المال نداشتند و نباید بالسویه بین مردم تقسیم شود. كسى كه حتى اگر برادرش اندكى بیشتر گندم از بیت المال طلب مى كرد، پاسخ او را با آهن گداخته مى داد، حضرت على(علیه السلام) بود. تفاوت بین این دو رفتار از كجا تا به كجاست؟
اگر آن روش ادامه پیدا كرده بود، یقیناً چیزى از حقایق اسلام باقى نمانده بود. نه تنها معارف تشیع و اهل بیت(علیهم السلام) به بركت خون حضرت سیدالشهدا(علیه السلام) باقى مانده است، بلكه همان مقدار از اسلام كه در اختیار اهل تسنن هم هست به بركت خون حضرت سیدالشهدا(علیه السلام)حفظ شده است. به واسطه زمینه چینى هاى امام حسین(علیه السلام) بود كه پس از شهادت آن بزرگوار در گوشه و كنار مملكت اسلامى قیام ها و حركت ها شروع شد. اگر پیش از آن زمینه فرهنگى لازم فراهم نشده بود، شهادت حضرت سیدالشهدا(علیه السلام) چنین تأثیرى در متزلزل كردن حكومت بنى امیه نداشت. چگونه بعد از روز عاشورا حركت توابین و قیام هاى دیگر شروع شد؟ گرچه هیچ یك از آنها نتوانستند یك حكومت مركزى قوى به وجود آورند، ولى به دلیل این قیام ها بنى امیه هم دوام نیاوردند و پس از آن نتوانستند به نام حكومت اسلامى با احكام و معارف اسلام بازى كنند. در نتیجه قیام حضرت سیدالشهدا(علیه السلام) مردم متوجه شدند كه بنى امیه خلیفه به حقّ رسول اللّه(صلى الله علیه وآله وسلم)نیستند. این اولین خدمتى بود كه حسین بن على(علیه السلام) با قیام خود انجام داد. پیش از آن مردم باور كرده بودند كه اطاعت هر كس كه بر این مسند بنشیند، مانند پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله وسلم)واجب است، حتى اگر زنازاده باشد و یا در حال حكم كردن و نماز خواندن مست باشد! آنها مى گفتند این شخص خلیفه مسلمین است و باید از او اطاعت كنند.
كسى كه این سد را شكست و این هشیارى را به مردم داد كه هر كس بر مسند حكومت نشست حق حكومت ندارد، امام حسین(علیه السلام) بود. حاكم باید معصوم باشد و یا به اذن معصوم(علیه السلام)و طبق احكام خدا رفتار كند. در غیر این صورت حاكم با سایر مردم تفاوتى ندارد. كسى بدون چون و چرا اطاعتش واجب است كه معصوم باشد و خدا عصمت او را تضمین كرده باشد. افراد دیگرى كه از طرف معصوم با اذن خاص یا با اذن عام تعیین مى شوند، در صورتى اطاعتشان واجب است كه طبق احكام شرع عمل كنند و گرنه اطاعت هر اولوالامرى واجب نیست. هنوز بسیارى از برادران اهل تسنن معتقدند كه اگر كسى علیه حكومت اسلامىِ وقت قیام كند، خونش هدر است. اما اگر همین شخص در این كار حرام خود كه موجب هدر رفتن خون اوست، پیروز شد و حكومت را به دست گرفت، اطاعت او بر دیگران واجب مى شود. همین كسى كه به عنوان دزدِ گردنه بند شناخته مى شد و تا دیروز ریختن خون او به دلیل قیام بر ضد حكومت اسلامى حلال بود، اگر امروز پیروز و حاكم شد، اطاعتش واجب است! هنوز بسیارى از اهل تسنن چنین اعتقادى دارند. حضرت سیدالشهدا(علیه السلام) بود كه این سد را شكست و به مردم فهماند اطاعت هر كسى بر مسند حكومت بنشیند، به صورت مطلق واجب نیست. نه تنها اطاعت مطلق واجب نیست، بلكه در صورتى كه خلاف شرع از او مشاهده شد، باید ابتدا از او انتقاد كرد، او را موعظه و راهنمایى كرد، در مرحله بعد او را تهدید كرد و سرانجام باید تا جایى پیش رفت كه اگر بقاى اسلام و حفظ ارزشهاى اسلامى متوقف بر ریختن خون است، در این راه خون داد.