مرورى بر مباحث پیشین
پیش از این سؤالى را مطرح كردیم كه با وجود این كه مردم كوفه سال ها از محضر امیرالمؤمنین(علیه السلام) استفاده كرده بودند، بسیارى از آنها در جنگ هاى مختلف در ركاب امیرالمؤمنین(علیه السلام) بودند و خود اهل كوفه نامه هاى زیادى را براى حضرت سیدالشهدا(علیه السلام)نوشته و آن حضرت را براى تصدى مقام خلافت، به عراق دعوت كرده بودند، چگونه شد كه همین مردم پس از مدت كوتاهى تغییر نظر دادند و نه تنها بیعت با مسلم و پیمان با حضرت سیدالشهدا(علیه السلام) را نقض كردند، بلكه بسیارى از همان افرادى كه با نامه امام حسین(علیه السلام) را به كوفه دعوت كرده بودند، به روى آن حضرت شمشیر كشیده و در به شهادت رساندن آن حضرت و یاران و فرزندانش شریك شدند. هر چند اگر این سؤال معماى تاریخ نامیده شود، نابجا نیست، اما به هر حال، این موضوع یك واقعیت تاریخى است.
پیش از این بیان كردیم كه براى حل این معما مى توان به صورت ریشه اى چنین بحثى را مطرح كرد كه اصولا رفتارهاى انسان چگونه شكل مى گیرد و چه عواملى موجب تغییر رفتار انسان مى شود. اجمالا به این نتیجه رسیدیم كه دو دسته از عوامل در تغییر رفتار انسان مؤثر است; دسته اول عوامل شناختى، فكرى و نظرى; و دسته دوم عوامل احساسى، عاطفى و انگیزشى. در جریان كربلا هر دو عامل مؤثر بودند، از سویى شناخت مردم نسبت به اسلام، اهل بیت(علیهم السلام) و شخص حضرت سیدالشهدا(علیه السلام) تضعیف و از سوى دیگر زمینه هایى كه موجب تغییر انگیزه در آنها شود، فراهم شده بود. بحث مفصل پیرامون ماهیت این عوامل، نحوه فراهم شدن آنها و كیفیت به كارگیرى آنها در مجال این جلسه نمى گنجد; از این رو بیشتر بر عامل اول، یعنى شناخت، تكیه مى كنم.
اصولا، اكثریت مردم در باره مسائل اعتقادى خود تعمق ندارند. به تعبیر دیگر آنها براى فهمیدن و اعتقاد به مطلبى، حتى اصلى ترین اعتقادات دینى، سرمایه گذارى فكرى نمى كنند و به محض این كه در مورد مطلبى قانع شوند، آن را مى پذیرند و مبناى فكرى و اعتقادى خود قرار مى دهند. اكثریت مردم مسلمان این زمان نیز همین گونه هستند، یعنى حتى براى اینكه حقانیت اعتقاد به خدا، قیامت و نبوت براى آنها ثابت شود، در صدد بحث، تحقیق و تفكر برنمى آیند و با شنیدن دلایل ساده اى كه به صورت ابتدایى به آنها تعلیم داده مى شود، قانع مى گردند. اصولا اعتقادات اكثریت مردم، اعتقاداتى سطحى است. امّا زمانى تأثیر سوء این عامل آشكار مى شود كه شیاطین فتنه گر در صدد انحراف افكار مردم برآیند و نه تنها به همان سطحى نگرى اكتفا نشود، بلكه در جهت انحراف مردم از مسیر حق و القاى افكار نادرست در ذهن آنها تلاش هایى انجام گیرد.
اساساً یكى از حكمت هاى نصب جانشین معصوم براى پیغمبر اكرم(صلى الله علیه وآله وسلم) كه از علم الهى و خدادادى برخوردار باشد، پیشگیرى از انحراف مردم است. اما به هر حال، از همان روز اول رحلت پیغمبر اكرم(صلى الله علیه وآله وسلم) مسیر حركت مردم تغییر داده شد. همچنان كه همه مى دانید امیرالمؤمنین(علیه السلام) در طول بیست و پنج سال حكومت سه خلیفه و قریب پنج سال حكومت خود، تلاش فراوانى انجام دادند كه فكر مردم را اصلاح كرده و از پیدایش انحرافات فكرى در مردم جلوگیرى كنند. ولى قدرت در اختیار دیگران بود و یك نفر یا یك گروه كوچك در مقابل گروهى كه تمام قدرت سیاسى و نظامى كشور را در اختیار داشت، نمى توانست تأثیر زیادى داشته باشد. حتى بعد از این كه امیرالمؤمنین(علیه السلام) به خلافت رسیدند و تمام مردمى كه در آن صحنه حضور داشتند، با ایشان بیعت كردند، آن حضرت بارها و بارها از نادانى، ناآگاهى، غفلت و بى توجهى مردم گلایه كردند. به هر حال، در طول پنج سال خلافت حضرت امیر(علیه السلام)نیز، فرصت كافى براى آن حضرت فراهم نشد بگونه اى كه ایشان تمام همّ خود را در جهت تعلیم مردم و آگاه كردن آنها به كار گیرند. طى مدت پنج سال خلافت حضرت امیر(علیه السلام)، بخش عمده وقت آن حضرت در جنگ گذشت. جنگ عظیم صفین مدت زیادى طول كشید. جنگى كه در آن یكصد هزار نفر از مسلمانان كشته شدند. همچنین جنگ هاى دیگر، فرصتى براى امیرالمؤمنین(علیه السلام)باقى نگذاشت كه آن حضرت به افزایش سطح شناخت مردم بپردازد. گاهى حضرت امیر(علیه السلام) با استفاده از همین فرصت هاى اندك، خطبه هایى را ایراد مى فرمود و مردم را متوجه حقایق مى كرد و از اشتباهات و انحرافات بر حذر مى داشت.
اگر خطبه هاى نهج البلاغه را مرور كنید، ملاحظه خواهید كرد كه حضرت امیر(علیه السلام) در موارد فراوانى با تعبیراتى عجیب از كسانى یاد مى كند كه مردم را گمراه مى كنند. اگر انسان در این خطبه ها دقت كند تعجب خواهد كرد كه در آن زمان كه هنوز چند دهه بیشتر از وفات پیغمبر اسلام(صلى الله علیه وآله وسلم)نگذشته بود، چه جوّى بر جامعه حاكم شده بود، كه امیرالمؤمنین(علیه السلام)چنین بیاناتى را ایراد فرموده است. پیش از این اشاره اى به یك قسمت از كلام امیرالمؤمنین(علیه السلام)كردم. «و إنما سمیّت الشبهة شبهةً لأنها تشبه الحق فأما أولیاء اللَّه فضیاؤهم فیها الیقین و دلیلهم سَمت الهدى و أمّا أعداء اللَّه فدعاؤهم فیها الضَّلال و دلیلهم العمى»1. اگر این مطلب در آن زمان مصداق نداشت، امیرالمؤمنین(علیه السلام) در مورد آن، خطبه ایراد نمى فرمود. از این كلام مى توان دریافت در آن زمان مباحثى شبهه انگیز در میان مردم القا شده بود كه موجب اشتباه مى شد. از این رو، حضرت امیر(علیه السلام) مى فرماید: به این دلیل شبهه را «شبهه» نامیده اند كه ظاهر آن شبیه حق، ولى باطن آن فاسد است. وقتى چنین جوّ تیره و مبهم در فضاى فرهنگى جامعه پدید آمد و حق و باطل آمیخته شد و مطالب شبهه ناك رایج شد، در چنین شرایطى گروه اندكى كه اولیاى خدا و مؤمنین برجسته و ممتاز هستند، از یقین و جهت گیرى به سوى هدایت بهره مند شده و از فضاى تیره شبهه جان سالم به در مى برند. امیرالمؤمنین(علیه السلام) در این كلام نمى فرماید: «فالمؤمنون»، بلكه مى فرماید: «فأمّا أولیاء اللَّه فضیاؤهم فیها الیقین»، مقصود حضرت این است كه هر مؤمنى از چنین ویژگى برخوردار نیست، بلكه تنها اولیاى خدا اینگونه هستند. «فضیاؤهم فیها الیقین و دلیلهم سَمْت الهدى»، گویا در مسیر، علامت هایى براى هدایت به سویى خاص نصب شده است و اولیاء الله به واسطه نورانیت خود و با استفاده از آن علامت ها حق و باطل را از یكدیگر تمییز داده، راه حق را مى شناسند و از فضاى شبهه آلود خارج مى شوند.
«و أمَّا أعداء اللَّه فدعاؤهم فیها الضلال»، اما دشمنان خدا در این شرایط شبهه ناك به فكر گمراهى هستند و اصلا به گمراهى دعوت مى كنند. راهنماى ایشان نیز در این مسیر كورى است. چه مقدار مى توان از كورى براى پیدا كردن راه استفاده كرد؟ آنها آن چنان كوردل هستند و نور هدایت از ایشان سلب شده است كه هیچ راهنمایى ندارند و دیگران را جز به سوى گمراهى دعوت نمى كنند. بنابراین، زمانى كه شبهه اى ایجاد مى شود و جوّ فكرى و فرهنگى شبهه ناك، آلوده و تیره و تار مى شود، در چنین شرایطى تنها اولیاى خدا هستند كه با استفاده از یقین، از شبهه نجات پیدا مى كنند. اما دیگران همچنان در گمراهى و حیرت باقى مى مانند.
حضرت امیر(علیه السلام) در خطبه دیگرى مى فرماید: «و آخر قد تسمى عالماً و لیس به»2. اگر این كلام در جامعه آن روز مصداق نداشت، امیرالمؤمنین(علیه السلام) این سخنان را بر زبان جارى نمى ساخت. آن حضرت مى فرماید: مى بینم بعضى از افراد خود را به عنوان عالِم و دانشمند معرفى مى كنند و نام خود را عالِم مى گذارند در حالى كه بهره اى از علم نبرده اند، بلكه مجموعه اى از افكار انحرافى را جمع آورى كرده و نام آن را علم گذاشته اند; این افراد مجموعه اى از گمراهى ها و نادانى هاى دیگران را جمع آورى كرده و افتخار مى كنند كه من از حرفهاى دیگران اطلاع دارم و علم یعنى همین!!
1. شرح نهج البلاغة ابن ابى الحدید، كتابخانه آیة الله مرعشى نجفى، 1404 ق، ج 2، ص 298.
2. شرح نهج البلاغة ابن ابى الحدید، كتابخانه آیة الله مرعشى نجفى، 1404 ق، ج 1، ص 382.