ترفندها و شبهه هایى دیگر براى نفى ارزش ها و عقاید دینى
و امّا اگر راه قبلى بسته بود و هر چه در میان مراجع جستجو كردند موفق به یافتن فتوایى موافق نظر خود در بین اقوال علماى گذشته و حاضر نشدند كه بتوانند از آن سوء استفاده كنند، در این صورت چه كارى مى توانند انجام دهند؟ مرحله دوم فعالیت شیاطینِ فتنه گرْ القاى این شبهه است كه علما بر چه اساسى فتوا مى دهند؟ در پاسخ این شبهه گفته مى شود: منبع فتواى علما قرآن و حدیث است و آنها از پیش خود فتوا نمى دهند. این شیاطین هم شبهه جدیدى را به این صورت مطرح مى كنند كه بر چه اساسى مى توان ثابت كرد آنچه آنها از قرآن و حدیث فهمیده اند درست باشد. خود شما قرآن و حدیث را مطالعه كنید و به گفته هاى علما توجه نكنید. پس، مرحله دوم تلاش براى این است كه مردم را از رجوع به علما باز دارند. راه این كار هم این است كه مى گویند: خود قرآن مى گوید: «بیان للناس» است. اصلا، علما را كنار بزنید و خودتان براى فهمیدن قرآن اقدام كنید. این كارى است كه تا جایى كه بنده به خاطر دارم، بیش از چهل سال است كه روشنفكران در این جهت فعالیت مى كنند. آنها به جوانان مى گویند: خود شما سعى كنید قرآن را بفهمید و به فهم خود عمل كنید. هر چه آن جوان مى گوید: من معناى قرآن را نمى فهمم و اصلا، عربى بلد نیستم. به او مى گویند: ترجمه قرآن را بخوان; سرانجام او را وادار مى كنند با مطالعه ترجمه قرآن مفهوم نادرستى از قرآن و روایات برداشت كند و به او القا مى كنند فهم تو درست است و همه علما اشتباه كرده اند و در همین راستا مى گویند: از مراجع تقلید نكنید مگر تقلید كار خوبى است؟! یكى از مغالطات مورد سوء استفاده فتنه گران همین است كه قرآن «بیان للناس» است، پس شما خودتان بروید بفهمید; تقلید هم كار بدى است و خود قرآن هم از تقلید مذمت كرده است; پس خود شما هر چه مى خواهید از قرآن برداشت كنید.
اگر اتفاقاً با همان فهم ناقص و با استفاده از ترجمه ها سرانجام به نتیجه اى رسیدند كه با خواسته آنها موافق نبود، در این صورت نوبت به مراحل بعدىِ فتنه گرى مى رسد.
ما در قرآن آیاتى درباره احكام جزایى داریم مثل بریدن دست دزد، تازیانه زدن كسى كه عمل منافى عفت انجام دهد و مواردى از این قبیل. هر كس كه حتى ترجمه قرآن را هم یاد گرفته باشد، معنى این آیات را مى فهمد و حتى اگر فتواى علما و رساله هاى عملیه هم نباشد، با برداشت سطحى از آیات هم همین معانى استفاده مى شود. در اینجا مراحل دیگرى براى گمراه كردن پیش مى آید. یكى از آنها همان است كه امروزه بیشتر رایج شده است كه مى گویند آنچه شما از قرآن و روایات مى فهمید و برداشتهایى كه از آنها دارید، یك قرائت است، ولى ممكن است این آیات قرائت دیگرى هم داشته باشد. انسان نباید فهم خود را مطلق كند. این تعبیرات زیاد گفته شده است و حتماً شما هم شنیده اید كه نباید فهم خود را مطلق كنید و بگوئید هر چه من مى فهمم همان درست است، بلكه دیگران هم هستند كه برداشت دیگرى از آیات دارند. مثلاً یك قرائت این است كه باید دست دزد را برید، قرائت دیگر هم این است كه منظور از بریدن دست این است كه بروید به او پول بدهید تا دستش از دزدى بریده شود! زندگى دزد را تأمین كنید تا او مجبور نشود دزدى كند، در این صورت دستش از دزدى بریده مى شود! بنابراین قدم بعدى براى تحریف احكام و معارف دینى این است كه مى گویند فهم شما از قرآن و حدیث اعتبار ندارد، زیرا قرائتهاى دیگرى هم وجود دارد! راه دیگرى مشابه آن، این است كه مى گویند اصلا معانى آیات قرآن و متون دینى همان مفاهیمى نیست كه مردم درك مى كنند زیرا اساساً زبان دین، زبان خاصى است. معنایى كه مردم از آیات مى فهمند طبق زبان عرفى و زبان واقع نماست. اما زبانهاى دیگرى هم وجود دارند و از جمله آنها زبان دین است. بهتر است این را در قالب مثال بیان كنم. در میان اكثریت مردم جامعه ما كتاب حافظ شیرازى، كتابى دوست داشتنى است و در بسیارى از خانه ها وجود دارد و با آن فال هم مى گیرند و براى نیّت خود استفاده مى كنند، هر چند مسلماً حافظ در مقام این نبوده كه در مورد نیات افراد پیشگویى كند، همچنان كه به اعتقاد اكثر محققین زمانى كه حافظ از مى، شراب، ساغر و این گونه موارد صحبت مى كند، منظور او مى و شرابى كه مى خوارگان مى آشامند و مست مى شوند نیست. بزرگانى در تفسیر این عناوین كتابها نوشته اند. و گاهى چنین تعبیر مى كنند كه: زبان شعر، زبان دیگرى است. فى المثل آنجا كه شاعر از مى، ساغر و صهبا صحبت مى كند، منظور او مى میخانه ها نیست، بلكه مىِ محبت و مى مراقبه است یا تعبیرهاى عرفانى دیگرى براى این كلمات ارائه مى كنند و مى گویند زبان شعر زبان خاصى است و كسانى معناى واقعى غزلهاى حافظ را مى فهمند كه با زبان شعر او آشنا باشند. شبهه افكنان مى گویند: هم چنانكه در مورد شعر گفته مى شود كه زبان خاصّى دارد، در مورد دین هم زبان خاصى وجود دارد و زمانى كه دین مى گوید آسمانها چنین و چنان است، خدا بهشتى آفریده است كه نهرهاى آب در آن جارى است، منظور دین نهرها و واقعیتهایى كه ما در این جهان داریم، نیست بلكه این تعبیرات بر اساس زبان مخصوصى است. اما درباره اینكه چه كسى باید این زبان را ترجمه و تفسیر كند و كلید رمز آن را كشف كند، بحثهاى زیادى انجام شده است. و هنگامى كه سؤال مى شود كه اگر معناى دیگرى منظور بوده چرا با این عبارات بیان شده است؟ مى گویند: این سخنان را براى ابلاغ یك پیام گفته اند و آن پیام این است كه در كنار یكدیگر خوب و خوش باشید، با هم دعوا نكنید، با هم بسازید و همه با هم خوش باشید! اگر دین مى گوید فلان كار را نكنید كه مبادا در جهنم بسوزید، به این دلیل است كه آن كار به خوشى زندگى شما لطمه مى زند. اگر هم تشویق كردند فلان كارهاى خوب را انجام دهید تا باغها و قصرهاى بهشتى به شما داده شود، براى این است كه شما را به انجام كارهاى خوب تشویق كنند، و گر نه هم چنانكه ابوسفیان گفت «لا جنة و ل نار»، نه بهشتى در كار است و نه جهنمى. همه این عبارات پیامى دارد و آن پیام این است كه در كنار هم راحت زندگى كنید، با هم دعوا و كتك كارى و جنگ و خونریزى نكنید و با هم بسازید. این هم راه دیگرى است براى تحریف دین یعنى راه تأویل متون براساس نظریاتى كه امروز در شاخه اى از فلسفه به نام «فلسفه هرمنوتیك» مطرح شده است.
اما ممكن است كسانى با فطرت پاك و عقل سلیم خود متوجه شوند كه این نظریات درست نیست و بگویند: پیغمبر(صلى الله علیه وآله) و ائمه(علیهم السلام) در راه دین رنجهاى زیادى را تحمل كردند و در نهایت در این راه به شهادت رسیدند، و همگى مردم را به مراجعه به قرآن دعوت مى كرده اند، از جمله احادیث فراوانى است كه سفارش مى كنند كه در آخرالزمان هنگامى كه شبهه ها شما را فرا گرفته و متحیر مى مانید به قرآن رجوع كنید.حال، اگر نمى توان زبان قرآن را فهمید و زبان قرآن یك زبان رمزى است، پس چرا تا این حد به ما سفارش كرده اند كه از قرآن استفاده كنید؟ بنابراین، یا باید بگوئیم مقصود آیات همان است كه از قرآن مى فهمیم و قرآن هم درست است، یا باید بگوئیم قرآن دروغ است. نمى توان گفت قرآن راست است، اما معنایى دارد كه هیچ كس آن را نمى فهمد و تمامى تعابیر قرآن رمز است!
فتنه گران براى این مرحله هم شبهه دیگرى آماده كرده اند. آنها مى گویند: شما در این تصور كه قرآنى كه در اختیار شما است كلام خداست، اشتباه مى كنید. اگر قرآن كلام خدا بود، حق با شما بود. ولى اصلا این قرآن كلام خدا نیست! امّا اگر قرآن كلام خدا نیست پس كلام كیست؟ شیاطین مى گویند: این قرآن كلام پیامبر است. براى اثبات ادعاى خود به آیات قرآن هم استناد مى كنند و آنها را مطابق نظر خود تفسیر مى كنند. به عنوان مثال در مورد این آیه كه مى فرماید: «فانما یسر ناه بلسانك»1 یعنى: ما قرآن را با زبان تو میسّر و آسان فهم كردیم، مى گویند: معناى این آیه این است كه قرآن زبان پیغمبر(صلى الله علیه وآله) است. اگر بگویید پس تكلیف آیات فراوانى2 كه مى گوید ما قرآن را نازل كردیم یا جبرئیل قرآن را نازل كرد چیست؟ در جواب مى گویند آنها تعابیرى است كه براى زیبا جلوه دادن قرآن و نقاشى كلام گفته شده است. اصل مطلب این است كه قرآن كلام خدا نیست بلكه كلام پیغمبر(صلى الله علیه وآله) است.
ممكن است كسى در ردّ این شبهه بگوید خود پیغمبر(صلى الله علیه وآله) گفته است كه قرآن كلام خداست و كلام من نیست. فتنه گران در پاسخ مى گویند: پیامبر چنین تصوّر مى كرد كه خدا با او سخن مى گوید، ولى بر چه اساسى مى توان ثابت كرد كه پیغمبر(صلى الله علیه وآله) اشتباه نكرده است؟ اگر گفته شود: پیغمبر معصوم است و اساساً تفاوت پیغمبر با دیگران در این است كه او اشتباه نمى كند، در جواب خواهند گفت: اشتباه شما در همین جاست. چه كسى گفته است كه پیغمبر(صلى الله علیه وآله)معصوم است. ادامه این بحثها به شبهه در عصمت پیغمبر(صلى الله علیه وآله) و ائمه(علیهم السلام) كشیده شد. آیا این مطالب را در این روزنامه ها و مقالات در طى چند سال گذشته نخوانده اید؟ مكرر بر این مسئله تكیه مى شود كه مسئله عصمت پیغمبر (صلى الله علیه وآله) و امام(علیه السلام) مطلبى است كه آخوندها درست كرده اند و خود پیغمبر(صلى الله علیه وآله) چنین ادعایى ندارد. آخوندها گفتند كه پیغمبر(صلى الله علیه وآله) و امام(علیه السلام) معصوم هستند. در حالیكه پیغمبر نه تنها از گناه كردن معصوم نیست بلكه مرتكب گناه هم شده است و نیز در فهم كلام خدا هم معصوم نیست، او تصور كرده كه وحى بر او نازل مى شود! اما پیامبر اشتباه كرده است!
این حرفهایى كه مطرح كردم خیال بافى نیست، برخى از اساتید دانشگاه جمهورى اسلامى ایران، تئوریسین هاى لیبرالیسم و سكولاریسم، مطرح كرده اند و در كتابها، مقالات و سخنرانیهایشان از این قبیل صحبتها فراوان است.
به هر حال، سیر شبهه ها به اینجا رسید كه قرآن كلام خداست و پیغمبر(صلى الله علیه وآله) هم اشتباه نمى كند و این قبیل امور قابل اشتباه نیست. و خود خدا گفته است كه آنچه در قرآن آمده حق است و باطلى در آن راه ندارد و از كلام خدا استفاده مى شود كه پیغمبر(صلى الله علیه وآله) معصوم است. فرض كنید ما به این نقطه رسیدیم و با استناد به قرآن اثبات كردیم كه پیغمبر(صلى الله علیه وآله) و امام(علیه السلام)معصوم هستند. در اینجاست كه شبهه دیگرى مطرح مى شود و آن اینست كه از كجا خدا راست گفته است؟! یكى از همین تئوریسین هاى معروف در كلاس دانشكده الهیات گفته بود كه ما دلیلى بر اینكه خدا راست مى گوید نداریم! در اینجا چه دلیلى مى توانیم بیاوریم؟ آیا از قرآن دلیل بیاوریم براى اینكه خدا راست مى گوید؟ در جواب خواهد گفت من قبول ندارم كه خدا راست مى گوید. چگونه شما به كلام او استناد مى كنید؟ به اصطلاح طلبه ها در اینجا "دور" لازم مى آید. شما به قرآن استناد مى كنید در حالى كه من مى گویم خدا راست نمى گوید. حال شما چگونه به آیه قرآن استدلال مى كنید براى اینكه خدا راست مى گوید؟
اینجاست كه فقط دلیل عقلى كاربرد خواهد داشت.اولین مطلب از اعتقادات دینى كه باید به كمك دلیل عقلى اثبات كنیم، وجود خدا و صفات او، صحت دین پیغمبر و عصمت است تا بعد نوبت به سایر مسائل برسد و محتواى دین اثبات شود.
پس اساسى ترین و مبنایى ترین كارى كه براى اثبات عقاید دینى باید انجام دهیم استدلال عقلى است. زمانى كه كار به اینجا رسید، آقایان مى گویند: اصلا عقل چیست؟ عقل را حكماى قدیم به عنوان قوّه درك كننده و قضاوت كننده معرفى كرده بودند. اما در واقع چیزى به نام عقل وجود ندارد; آنچه در ما وجود دارد همین چشم، گوش و اندامهاى حسّى است. اصلا عقل چیست؟! معرفت صحیح تنها از طریق حس و تجربه بدست مى آید و ما معرفت عقلانى خاصّى نداریم! هر چه دلیل توسط تمام طوایف ادیان مختلف، حتى فیلسوفان نصرانى، یهودى، زرتشتى و سایر ادیان براى اثبات خدا با كمك دلیل عقلى اقامه شده است، این آقایان مى گویند كه هیچ یك اعتبار ندارد. چون اصلا ما چیزى به نام عقل نداریم; هر وقت خدا را دیدیم مى گوئیم: هست. این همان حرفى است كه بنى اسرائیل به موسى گفتند: «لن نؤمن لك نرى الله جهرة»3 (ما عقل نمى شناسیم) اگر مى خواهید ما ایمان بیاوریم، باید خدا را آشكارا به ما نشان دهید. ما ایمان نمى آوریم تا خدا را آشكارا ببینیم. هر وقت خدا را دیدیم، وجود او را قبول مى كنیم. هر چه موسى فریاد زد كه خدا جسم نیست كه شما او را ببینید; این چه سخنى است كه شما مى گوئید؟ این چه انحراف و گمراهى است كه شما پیدا كرده اید؟ آنها گفتند: ما قبول نمى كنیم. به همین دلیل بنى اسرائیل گوساله سامرى را پرستیدند. چون آن را مى دیدند و صدایش را مى شنیدند «عجلا جسداً له خوار»4 كج اندیشان گفتند این خداى خوبى است كه مى توان او را دید و علاوه بر اینكه از طلا ساخته شده است، صدایى هم دارد، در حالى كه موسى(علیه السلام) مى گوید: باید خداى نادیده را پرستش كنید. چگونه موسى مى گوید من به كوه طور مى روم و با او مناجات مى كنم؟ ما این خدا را قبول نداریم، هر گاه موسى خدا را به ما نشان داد، آن وقت پرستش خداى او را قبول مى كنیم. این سخنى كه بیش از دو هزار و پانصد سال پیش بنى اسرائیل به موسى گفتند، امروز بسیارى از فیلسوفان اروپا و آمریكا همان سخن را تكرار مى كنند. آنها مى گویند دلیل عقلى، اعتبارى ندارد و انسان تنها هر چه را دید، باید قبول كند. این را گرایش "پوزیتویستى" مى گویند. البته الآن در خود اروپا و آمریكا این گرایش مطرود شده است و چندان طرفدارى ندارد. ولى تازه به دوران رسیده هاى داخلى ما، كالاهاى فكرى مربوط به پنجاه سال پیش غرب را بعنوان كالاى جدید در فرهنگ ما عرضه مى كنند و سرانجام این سیر، این است كه اصلا معرفت یقینى براى انسان میسّر نیست. حتى حس و تجربه هم یقین آور نیست. اصلا بى جهت شما به دنبال یقین مى گردید. قرآن مى گوید كسى قابل هدایت است كه یقین به آخرت داشته باشد، «و بالآخرة هم یوقنون»، اما آنها مى گویند: قرآن شوخى مى كند. مگر اصلا یقین امكان دارد؟ مگر مى شود یقین پیدا كرد؟ مردم خیالها و تصورات بچه گانه و كودكانه اى دارند و خیال مى كنند آدمیزاد مى تواند یقین پیدا كند. هنگامى كه این آقایان درس مى خوانند و فلسفه مى آموزند، به خصوص فلسفه هاى شكاكیت و نسبى گرا، آنوقت متوجه مى شوند كه اصلا نمى توان یقین پیدا كرد. چنانچه ملاحظه مى فرمائید انسان باید افتخار كند كه شكاك است! این آخرین تیر تركش است.
چنانكه ملاحظه مى فرمایید این سیر از تشكیك در فتواى مراجع شروع شد و مرحله به مرحله شبهه ها یكى پس از دیگرى مطرح مى شود تا به تشكیك در وجود عقل، دلیل عقلى و تشكیك در هر نوع معرفت یقینى منتهى مى شود. بنابراین، به نظر آقایان، كسانى كه به دنبال معرفت یقینى بوده و مى خواهند دین خود را با یقین ثابت كنند، خیلى اشتباه مى كنند. این حاصل پیشرفت عقلانى و فلسفى دنیاى جدید است! و اگر ما این دنیا را با این طرز فكر «جاهلیت ثانیه» یا جاهلیت جدید بنامیم، بهترین تعبیر را بكار برده ایم. چون خود ایشان به ندانستن و تردید خود افتخار مى كنند و مى گویند آخرین مراحل معرفت ما این است كه به شك مى رسیم و اصلا غیر از شك معرفتى امكان ندارد. ما یك جاهلیت اُولى داشتیم. حال باید بگوئیم این دوران جاهلیت جدید و جاهلیت نوین است.
پس سیر شبهه هایى كه در زمان ما براى از بین بردن عقاید دینى و ایمان جوانان ما مطرح مى شود به این ترتیبى است كه عرض كردم. ان شاء الله اگر حیات و توفیقى بود، در شبهاى آینده به تدریج بعضى از شبهه ها را به همین ترتیبى كه عرض كردم، مطرح مى كنیم و به فضل خدا و با استمداد از بركات حضرت سیدالشهدا(علیه السلام) سعى مى كنیم كه این شبهه ها پاسخ داده شود و جوانان عزیز ما در دام شیاطین نیفتند.
پروردگارا! تو را به بركت خون حضرت سیدالشهدا(علیه السلام) قسم مى دهیم ایمان ما را تا آخرین لحظه از هر گونه شك و شبهه و آفتى محفوظ بدار!
نسل آینده ما را تا روز قیامت از شیعیان على بن ابیطالب(علیه السلام) و از دلباختگان امام حسین(علیه السلام)قرار بده!
در ظهور حضرت ولى عصر[عج الله فرجه الشریف] تعجیل بفرما!
1. مریم، 97 و دخان، 58.
2. براى نمونه ر. ك: بقره، 23، 97، 99،159، نساء، 105، 174 و...
3. بقره، 55.
4. اعراف، 148 و طه، 88.